فاطمه ناهیدی میگوید: وقتی خواستیم اعتصاب غذا کنیم، عراقیها ریختند داخل سلول و شروع کردند به زدن. ما همیشه دفاع را با هم هماهنگ میکردیم. این بار مثلاً یکی گفت: من ناخن بلند میکنم که اگر عراقیها آمدند چنگشان بزنم!
آنها معتقد بودندکه دخترها قاطعاند و هرچه بخواهند، میگیرند.حتی خود سربازها میگفتندما با دیگران اینطوری نیستیم.تا حرف بزنند، چند تا سیلی میزنیم .گفتیم خب ما را هم بزنید.