یک مادر است و یک دختر و هردو بازیگر که میکوشند نقشهای زیبا به یادگار بگذارند در دنیای بازیها و نقشها. ساده و صمیمی دعوت ما را میپذیرند و با ما همکلام میشوند و از آرزوها و دغدغههایشان میگویند.
من هیچوقت به جشنواره نمیروم. چون برخورد درستی با اهالی سینما نمیشود. به جای اینکه بیایند یک کارت به ما بدهند که اینجا خانه ماست و میتوانیم همیشه به آن رفت و آمد کنیم چند بلیت میدهند که نمیدانی با آن چکار کنی. بلیتهایی که حالت گدایی دارد و من هم اهل گدایی نیستم.
شب در قهقراي سكوت خويش طنين وصال زود هنگامي را به رنگ خود مي باخت و تمام زمان براي رسيدن آخرين وعده او لحظه شماري مي كرد و منتظر تحقق يافتن قطعيت ديگري بود.