به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران ، پریروز انقلاب سوار تاکسی شدم که بیام خونه. همون اول مسیر راننده چند تا ویراژ داد و لایی کشید و یه جایی هم نزدیک بود بزنه به یه پژو پارس نو. تو ماشین دو تا پسر جوون بودن که تیپشون به بسیجی ها میخورد. پسره امد کنار راننده و گفت درست رانندگی کن. راننده هم جوابش رو با توهین داد. در عرض چند ثانیه به طرز دیوانه واری به هم فحش میدادن و بدو بیراه میگفتن. راننده از اینور شروع کرد به ریش اونها فحش دادن! پسره هم شنید و یک مرتبه ماشین رو کشید جلوی تاکسی و از ماشین پیاده شد. راننده تکون نمیخورد و پسره که سنی هم نداشت رنگش پریده بود و میلرزید و داد میزد به ریش من چیکار داری؟ بعد دو نفر تو ماشین حرف میزدن یکیشون خانوم کنار من بود و اون یکی یه مردی دقیقا هم تیپ اون دو تا پسر تو پژو و هر دو مثلا راننده رو اروم میکردن. من هدفون تو گوشم بود و دقیق مکالمات رو نمیشنیدم اما یک جای تو داد و بیدادها شنیدم پسره تو جواب راننده گفت بابای من جانبازه … من نمیدونم چی شد که اینو گفت ولی دنیا برای من ایستاد. فقط برگشتم و به پسره نیگا کردم. یه پسر ۱۸- ۱۹ ساله که رنگش پریده بود و دستاش میلرزید و نمیتونست حرف بزنه.
قلبم گرفت. من اینها رو دیدم. من امثال این پسر رو دیدم. کسانی که پدرشون جلو چششون جون میده. من اشرف رو جلوی چشم داشتم. کسی که ذره ذره بدن باباش رو قطع میکردم و تا اخرین روزهای که با هم بودیم پاهای بابای اشرف از زانو رسیده بود به کمرش و دیگه پایین تنه نداشت. ۱۱ ماه در سال بیمارستان بود و اون یک ماهی هم که خونه بود برادر اشرف به خاطر عفونت بدن پدرش دچار سرفه میشد و انقدر سرفه میکرد تا به قول اشرف دل و روده اش میریخت رو زمین با قاشق جم میکردن. یا خود اشرف دستاش حساسیت پیدا میکرد و باید دستکش میپوشید و به سر هر انگشتت آمپول تزریق میکردن. اشرف بهترین دوست من بود که به لطف ازدواج احمقانه ام گمش کردم.
من بچه ها رو دیدم که باباشون بعد جنگ موجی شدن و تحمل صدا رو ندارن و ادمهای نرمالی نیستن. زن و بچه رو میزنن و نعره میکشن. من بچه اسیری دیدم که باباش بعد برگشت از اسارت بعد این همه سال هنوز شبها یک مشت قرص میخوره.
کنار اینها سحر بود و باباش. کسی که بعد از برگشت از جبهه به خاطر اینکه شنوایی یک گوشش چند درصد کم شده بود بهترین استفاده رو از سهمیه جانباری خودش کرد و بهترین شغل و خونه و …
من دوستی داشتم وقتی باباش بهش حمله دست میداد میرفت جلوی دست باباش تا به جای زدن خودش، دوستم رو بزنه.
پسره گفت من بچه جانبازم و دوستش کشیدش و بردش و رفتن. راننده شروع کرد به خندیدن و گفت امثال اینهان که پول ما میریزه تو جیبشون. بعدم تا اخر مسیر شروع کردن به امثال من و اون پسره تهمت زدن که فلان میکنیم و بیسان میکنیم. من تا اخر مسیر بغض داشت خفه ام میکرد. دوست داشتم بهش بگم تو چند سالته؟ ۴۵؟ ۵۰؟ تو یک لحظه لرزیدی؟ تو اشک تو چشات جمع شده بود؟ تو تو صدات درد بود؟ تو داد زدی که بابای تو چی بود؟
میدونید دیگه متوجه شدم اونی که خودش عرضه نداره کاری بکنه تقصیر رو میاندازه گردن دیگران. اگر طرف دانشگاه قبول نمیشه به خاطر اینکه سهمیه شاهد حقش رو خورده. سهمیه ای که کلا ۳درصد بود و یک درصدی. یعنی ۱۰۰ نفر ۳ نفر شاهد بودن. اونوقت طرف نتونسته با ۹۷ نفر مبارزه کنه دردش اون سه نفر بودن! مرده رانندهه هم تا آخر مسیر گیر داده بود پژو صفر زیر پاش بود بنیاد جانبازان بهش داده. حق من رو خوردن دادن به بابای این. چند وقت پیش یکی نشست تو ماشینم بهم همچین حرفی زد. همون موقع برگه ایران خودرو جلو دستم بود بهش دادم گفتم بیا. من با این شرایط مثل یک انسان معمولی خریدم ماشینم رو. شش ماه کار کردم و همه حقوقم رو گذاشتم برا چک ماشین. من دو تا شغل دارم و هر کاری که توش پول باشه و حلال باشه انجام میدم. بعد طرف رو میشناسم کسی بود که از مدرسه فرار میکرد و بعدش هم با یک دوست شد و عاشق شد و زن گرفت و سرکار هر کاری هم نمیره و زندگی این و اون براش خاری هستن تو چشمش!
بعد مرده که نشسته بود کنار راننده و شبیه همون بچه جانبازه بود یک دم داشت توهین میکرد به جانبازها و شهدا و اصلا قیافه اش نمیخورد به این چیزا!! اونوقت میگفت اگر پول ماشین رو خودشون داده بودن اینطوری نمیپیچید جلوی ماشینت. باز من یاد موقع های افتاده که از خشم میپیچم جلوی ماشین طرف و دیگه هیچی برام معنی نداره حتی اون فشاری که بابت خرید ماشین روم بود. یا همین چند وقت پیش وقتی دنبال خونه میگشتم و دچار حمله میشدم یه روز همینطوری ماشین رو زدم به درخت و حتی نا نداشتم بکشمش کنار!
مردم ما فقط میخوان تقصیر رو بندازن گردن یکی دیگه. فقط میخوان بگن به اون میدن به من نمیدن. درصورتی که اینطوری نیست و همه از امکانات استفاده نمیکنن. همه اینطوری نیستن. به خدا ما هم ادمیم. اگر تسهیلاتی هست برای خیلی ارگان ها هست. بیمه و بانک و اموزش پرورش و نفت و … اما اینا دیده نمیشه. دلم میخواست به راننده بگم بیا تاکسیت رو بده به اون پژو صفر اون رو بگیر و بشین جون دادن بابات رو یا بیمار روانی بودنش رو هر روز نگاه کن. ببینم تو نمیلرزی؟ تو رنگت نمیپره؟ تو تو صدات درد نیست وقتی داد میزنی بابای من جانبازه؟ بیانصاف.
خیلی ها حرف من رو نمیفهمن. خیلی ها حتی لمس نکردید من چی میگم. خیلی هاتون فرسنگ ها از حرفهای من فاصله دارید اما تو رو خدا تلاشتون رو بکنید و اگر به نتیجه نرسیدید اول هم ارگان ها و سازمان ها رو ببینید بعد بگید شاهد و جانباز…. بابا به خدا تو همین جای که من کار میکنم صد تا پدر هستند که بچشون رو اوردن سرکار. بچه هاشون سهمیه کار دارن جای باباشون. چرا مردم اینا رو نمیبینن! چرا وامهای بانکی کارمندهای بانک یا تسهیلات اموزش و پرورش رو نمیبینن! چرا میان سراغ پردردترین ها و نمک رو زخمشون میپاشن!
بگذریم … گاهی خودمم اگر سیبل این حرفها نباشم درد اونی که سیبل بوده رو با تمام وجودم احساس میکنم. یک عده ای سالهاس میریزن و میپاشن و میخورن و میبرن و فحشش رو میدن به اونای که نیستن یا اونای که افتادن یه گوشه و ارزوی مرگ میکنن … ملت ما هم زورشون به خر نمیرسه پالونش رو میزنن.