به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، وبلاگ
ولایت فقیه و حکومت اسلامی در آخرین نوشته خود آورده است:
یک سید خشکیده ی لاغر که لباسش کرباسی بود. خودش می گفت:پدرم به ما یاد داد که خود را به غذای کم عادت دهیم و لباس خود را تمیز نگه داریم تا برای تهیه ی لباس نو به زحمت نیفتیم.1
در نجفاشرف و اصفهان تحصیل کرده بود و در آغاز مشروطیت در اصفهان سکونت داشت. در سال 1289شمسی، از طرف علمای نجف، به عنوان یکی از پنج عالم طراز اول، برای نظارت بر قوانین دوره ی دوم مجلس شورای ملی، معین شده بود. روزی که وکلای مجلس از اصفهان به طرف تهران حرکت میکردند، همه دیدند که سیدی ضعیف الجثه، اثاث ساده و مختصر خود را در یک گاریتکاسبه گذاشته، خود هم بر آن مرکب سوار شده و به طرف تهران برای شرکت در مجلس حرکت میکند.
این مرد عجیب، «سیدحسن مدرس» بود.2
اما عجیب بودن مدرس، فقط در زندگی ساده اش خلاصه نمی شود بلکه او در دوران اختناق وحشتناک رضاخان قلدور، یک تنه در برابر او ایستاد و بارها او را تحقیر کرد. وابسته نبودن به زرق و برق دنیا، چنان شجاعتی به مدرس داده بود که همیشه از موضع برتر با افکار غرب گرایانه ی رضاخان، برخورد می کرد و به هیچ عنوان، حاضر به عقب نشینی از مصالح ملی و اصول مذهبی نبود. حقیربودن رضا قلدور در چشم مدرس تا جایی بود که در زمان سرپرستی مدرس بر مدرسه و مسجد سپهسالار (مدرسه شهیدمطهری فعلی)، یکروز مدرّس پس از بازدید، از در آخر مدرسه بیرون رفت. در این زمان، رضاخان مصمّم بود که هر طور شده خود را به مدرّس نزدیک کند. او وارد مدرسه شد و نزد کارگران رفت و سراغ مدرّس را گرفت. آن ها گفتند، همین حالا این جا بود و از این در بیرون رفت. یکی از کارگرها فوراً خود را به مدرّس رساند و گفت: «آقا! رضاخان در مدرسه منتظر شماست.» آقا لحظه ای تأمل کرد و گفت: «به دیدنش نمی ارزد!» و راه خود را گرفت و رفت.3
وارستهالبته همین شخصیتی که دربرابر ظالم، انعطاف نداشت و حتی دیدن او را بی ارزش می دانست در مقابل مردم، بسیار متواضع و خاکی بود. نقل است روزی مرحوم مدرس در راهی که از مجلس به منزل می رفت به بقالی محل رفت تا ماستی تهیه کند. موقعی که بقال مشغول کشیدن ماست بود، مدرس به شرح مسائل سیاسی و آنچه در مجلس گذشته بود پرداخت و به نطق هایش در مجلس اشاره کرد. وکیل دیگری که در کنارش بود به اعتراض گفت: «آقا برای چه اینها را به بقال می گویی؟» مدرس گفت: «چون این موکل من است و باید بداند و حق آن است که مردم از مسائل سیاسی و اجتماعی و روابط کشورها خبر داشته باشند.»4
رمزگشایی از این روحیه ی آیت الله شهید مدرس را باید در کلام بنیانگذار جمهوری اسلامی، جستجو کرد که فرمود:
...«اتخذ الهَهُ هَواهُ»5 نبود؛ یعنی هوای نفسانی خودش را اله خودش قرار نداده بود، او اله خودش را خدا قرار داده بود. او برای جاه و مقام عمل نمی کرد، برای خدا عمل میکرد...او در مقابل رضاخان ایستاد و شما نمی دانید در مقابل او ایستادن یعنی چه! این برای این بود که از هواهای نفسانی آزاد بود. وارسته بود؛ وابسته نبود.6
طبیعی بود که رضاخان نتواند وجود مدرس را تحمل کند و به همین دلیل پس از تحمیل 9 سال تبعید به آن روحانی مبارز، سرانجام در دهم آذر 1316 شمسی که مطابق با 27 رمضان بود، در حین نماز، عمامه ی او را از سرش برداشته و با حلقه کردن آن به دور گردنش، او را به شهادت می رسانند. شهرستان کاشمر، مدفن بدن مطهر آن فقیه مجاهد است.
----------------------------------------------------------------------------------------
1- «گنجینه خواف»/ ص65/به کوشش و تصحیح دکتر نصرالله صالحی
2- مدرّس و سیاست گذاری عمومی، دکتر حمید رضا ملک محمدی، ص 125، به نقل از ملک الشعرای بهار
3- داستان های مدرّس، غلامرضا گلی زواره، ص 214
4- همان، ص 97 و 98
5- سوره جاثیه/ آیه 23
6- بیانات امام خمینی (رحمه الله) در جمع اعضای دولت/ 7شهریور 1361