باشگاه خبرنگاران؛ یک خواهر و برادر جوان (ترانه علیدوستی و مانی حقیقی) به خواست مادرشان از آمریکا به ایران آمده اند تا یک میلیارد تومان پول نقد را در دویست بسته 5میلیونی، بین اهالی یک منطقه محروم مرزی خیرات کنند تا از مابقی ارث محروم نشوند.
این خواهر و برادر کیسه های پول را در صندوق عقب یک ماشین شاسی بلند ریخته و برای تقسیم کردن آن ها به میان مردم ان منطقه کوهستانی میبرند و قرار است از هر کسی که پولی دریافت کرده با دوربین تلفن همراه فیلم بگیرند تا اینکه یکی از این مردم که جوانی بزه کار است (صابر ابر) به آن ها مشکوك می شود و بعد از اینکه بین خواهر و برادر اختلاف افتاد و خواهر کوچکتر برادرش را در جاده گذاشت و رفت عده ای راهزن موتور سوار به همراه همان جوان بزه کار سروقت اتومبیل حمل پول ها می آیند و هر کس مقداری را غارت می کند خود جوانک هم ماشین را با خودش برده و دختر جوان را در کوهستان رها می کند.
در سکانسی دیگر می بینیم که دختر جوان به همراه دو مامور (پلیس یا ارتش یا؟) سراغ برادرش می رود که در گورستانی مشغول کندن یک قبر برای نوزادی یک روزه است این خواهر و برادر به پاسگاه منتقل می شوند و یک مامور جوان که اولین شخص دریافت کننده پول از آنان در فیلم است هنگامی که برایشان صبحانه آورده به این دو نفر میگوید جوانک بزه کار چاقو خورده اما ماشين سرجاي خودش است و ميشود همه چيز را نادیده گرفت و گزارش نداد به شرط اینکه آن ها با اتومبلیشان به سرعت از این منطقه خارج شوند.
مخاطب سینمای هر چندگاه یک بار باید یک فیلم بي اول و آخر را تحمل کند چون عنوان دهان پرکن "ابزرد" به هر کسی که از این لاطایلات ایراد بگیرد خواهد گفت: ساکت؛ این مکتب، از آب گذشته است و هر چه از آب گذشته باشد کامل و تمام محسوب می شود.
مشکلی که باعث می شود چنین فیلم هایی را در سینمایمان ببینیم عدم پیشرفت و روز آمدی تئاتر ماست.
یکی از مکان هایی که عده معتنابهی از عوامل سینما را تربیت می کند و به سمت این حوزه سوق می دهد تئاتر است و متاسفانه تئاتر ایران در دوره مدرن باقی مانده درحالی که دیگر عصر، عصر پست مدرن است و لااقل پنجاه سال از دوره ابزرد گذشته.
اما باید پرسید به فرض که توانستید با عبارات قمعمع و شیک ، پوچ گرایی را تئوریزه کنيد و دهان مخاطب را ببندید اما چه میکنید با اینکه هیچ کس منتظر انتهای این قصه نیست یعنی نه تعلیقی ، نه معمایی، نه کششی و نه هیچ چیز دیگر ما را ترغیب نمی کند که فیلم را تا انتها ببینیم برای همین است که سازندگان اثر متوسل به کلی چیزهای عجیب و غریب می شوند که علمای اصطلاح به آنها می گویند چیزهای اگزوتیسم.
وقتی نمای بسته ای از صورت یک خانم را با لنز تله نشان میدهیم و ناگهان بالا آوردنش را، این یعنی چه؟ وقتی برادر بزرگ بعد از این که دو سه بار از خواهر کوچک خواست تا اتومبیل را نگه دارد ناگهان از ماشین پایین پرید چه باید گفت؟ انگار فیلمساز میخواهد برای داستانی که به هیچ وجه مخاطب را تا انتها نمی کشاند به هر بهانه ای هیجان ایجاد کند و کم اند برای یک اوه اوه گفتن مخاطب، بدون هیچ زمینه قبلی و بی اینکه به هیچ وجه توقع چنین چیزی را در ما ایجاد کرده باشد، ناگهان شخصیت های قصه خودکشی کنند و در میان این قصه گویی متشتت و پاره پاره، نه تنها منطق شخصیت ها بلکه منطق اتفاقات هم مراعات نمی شود.
این فیلم مرتب علیه خودش عمل می کند و حرفهایش توسط خودش نقض می شوند جوانک شرور در ابتدا وقتی کیسه چند میلیونی را در دستشوی قهوه خانه مییابد صاحب آن را صدا می کند و میگوید که پولهایش را جا گذاشته این انسانیت کجا و آن کجا که با عده ای راهزن آمد تا دار و ندار این دو نفر را غارت کند.
از این نمونه ها که در بالا آمد زیاد است چون سناریوی کار متشکل بود از چند قصه کوتاه و به هم نامربوط که فقط در موقعیت دراماتیک آن ها یک شباهت کلی هست این قصه های کوتاه میتوانستند دو برابر شوند یا سه و چهار برابر و حتی لازم نبود و زور ربطی بین آن ها ایجاد شود در حالی که فیلم دقیقا همین را انجام داد.
البته اگر این کار استادانه انجام می شد هیچ ایرادی نداشت اما چیده شدگی عناصر داستان به شدت فاحش بود بعد ازاین ها می رسیم به مضمون کار؛
تا به حال با عبارت سینیک برخورد کرده اید؟ ترجمه فارسی آن "کلبی مسلک" است و به افرادی گفته میشود که به طور کامل نگاه بدبینانه ای به تمام انسان ها دارند.
صاحب چنین رویکردی تنها به بعضی ایرادات موجود در جوامع بشری انتقاد ندارد بلکه مثل ابلیس از انسان منتفر است و عقیده دارد به طور کلی بشر موجودی پلید است. "یک پذیرایي ساده" هم یک کلبی مسلکی تمام عیار است و در درجه اول فیلمی است که به فقرا توهین می کند.
اوائل قصه آدم های مستحق آن منطقه محروم هنگام دریافت پول از خودشان مناعت طبع نشان میداند تا اینکه شخصیت مذکر فیلم تصمیم میگیرد بر این مقاومت آنها غلبه کند.
و از آنجا به بعد در خریداری انسانیت تمام فقرای که با آن ها برخورد میکند موفق می شود.
مثلا به یک راننده کامیون دو کیسه پنج میلیون تومانی داد اما وقتی متوجه شد که او می خواهد بعد از دریافت پول به کارش ادامه دهد و بار کامیون را به صاحبش برساند میبینیم که خشمگی می شود و پول ها را از او میگیرد و به شاگردش یعنی همان برادر کوچکتر می سپارد اما با شرط دست روی قرآن گذاشتن که ریالی از پول ها را به برادر بزرگش نرسد حتی با اینکه لحظاتی پیش معلوم شده بود که او مدت هاست به دلیل عدم تمکن مالی نتوانسته مراسم عروسی اش را برگزار کند.
در انتهای این قسمت از داستان ثروتمند مغرور، برادر کوچکتر را مجبور می کند که بار آهک یک مشتری چشم انتظار را در دره بریزد.
فیلمساز بعد از خریداری حس انسان دوستی، برادری و وظیفه شناسی یک انسان فقیر توسط شخصیت ثروتمند فیلمش یا بهتر بگوییم ادعای اینکه چنین احساساتی از فقرا به راحتی قابل خریداری است پا را از این حرف ها هم فراتر گذاشته و گستاخی و توهین را به مرتبه اعلی می رساند.
مرد متمول که حالا ژست ممتحن هم گرفته در یک گورستان به پدری برخورد می کند که میخواهد دختر یک روزه اش را دفن کند اما زمین یخ زده و کلنگ زدن بی فایده است این پدر داغدار یک معلم مدرسه است و بعد از سه فرزند پسر با دعا و آرزوی فراوان صاحب این دختر شده بود حتی میفهمیم که برای او قبل از تولد نامی هم انتخاب کرده (بنفشه) اما آقای خیرات چی، بعد از یک جنگ روانی مفصل تمام احساسات پدرانه او را می خرد و راضی اش می کند که جسد دخترکش را برای طعام گرگها بگذارد.
همین جاست که خواهرش او را در گورستان می گذارد و سوار بر اتومبیل دور میشود و به راهزن ها برخور می کند.
وقتی در اواخر فیلم دو مامور به همراه خواهر کوچک به گورستان می آیند شب شده و آقای ثروتمند با دست شکسته در حال کلنگ زدن برای دفن دختر یک روزه و تاراندن گرگ های گرسنه است و های های گریه میکند یکی از مامورها با رگبار اسلحه گرگ ها را می کشد و او به حال گرگ ها افسوس خوران فریاد می کشدی یعنی یک پدر فقیر با هشت میلیون پول خریداری شد و یک ثروتمند غریبه تا نیمه شب برای دفن دخترک کلنگ می زند و حتی اینقدر آدم لطیفی است که مرثیه خوان گرگ ها هم شده .
آدم های این فیلم با اینکه اهالی یک منطق مرزی هستند هیچ کدام لهجه ندارند از همین جا مشخص است که به طور اساسی این اثر برای جشنواره های فرنگی ساخته شده نه مخاطب ایرانی و برای همین است که رعایت چنین مسائلی را لازم نداسته اند.
تا همین اکنون فیلم های زیادی ساخته شده که به بهانه دلسوزی برای فقرا، فقط قسمت های تاریک جامعه ما را نشان میدهد و تصویری که از ایران در آن سوی آن ها دیده می شود تصویری عقب مانده و مسکنت یافته بود اما این یکی (یک پذیرایی ساده) تحدی گری را به آنجا رسانده که حتی دلسوزی برای فقرا را بهانه و خواسته نه تنها ایران را فقیر و عقب مانده بنماید بلکه حتی فقرایش را فاقد انسانیت و بدون پایداری بر شئون آن نشان داد.
از نظر فنی هم فیلمی زیر خط نابلدی را دیدیم و به طور مثال فیلمبرداری کار خیلی ضعیف بود جالب است که فیلمبردار کار یکی از پدیده های این فن در چند ساله اخیر ایران است و مشخص می شود ضعف تصاویر به دلیل عدم تدبیر کارگردان است.
تمام آنچه گفتمی در عباراتی خیلی خلاصه چنین میگنجد یک کارگردانی ضعیف فیلم نامه ضعیف و مضمون ضعیف و البته توهین آمیز و دروغین و باید خیلی متاسف بود چون یک نفر با همین ابزار میخواسته به مردم ما توهین کند آن هم به بهای سوت و کف فرنگی های جشنواره ای.
يادداشت از میلاد جلیل زاده