به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، وقتی فهرست دزدیهایش را رو میکند میشود باور کرد که این مرد سرقت را حرفه خود قرار داده است. ورشکستگی و حضور در محلهای جرم خیز هم بهانه خوبی است برای تبدیل شدن یک کاسب به مجرم بینالمللی. اگر باورش برای شما سخت است که فروشنده لوازم یدکی طی چند سال از سارقی عادی به سرباند 35 نفره سارقان مسلح تبدیل شود، این گفت و گوی حمایت را بخوانید.
در ادامه با «بهرام» مردی 46 ساله آشنا میشوید که سه سابقه سرقت دارد و در زندان تحمل حبس میکند. درباره او این را هم بدانید که زمانی ورزشکار بوده است و چند مقام قهرمانی باشگاهی در پرونده خود دارد؛ اما این رزمیکار از قدرت بدنی خود برای موفقیت در سرقتها و کسب سهم بیشتر استفاده کرده است.
درباره خانوادهات بگو؟دو پسر 18 و سه ساله دارم، همسرم خانهدار است و در زندگی با من، تمام سختیها را تحمل کرده است؛ چون کردها چندان اهل طلاقگرفتن نیستند و همسر من هم کرد است، چند بار که زندانی شدهام اصلاً به فکر این نبوده که مرا تنها بگذارد.
خودت هم در کرمانشاه به دنیا آمدی ؟نه، پدر و مادرم کرمانشاهی هستند؛ اما خودم در خزانه تهران به دنیا آمدم؛ البته بیشتر فامیلهایمان ساکن کرمانشاه هستند.
چه شد که سارق شدی؟تا سی سالگی در میدان حر، مغازه لوازم یدکی داشتم؛ اما یکباره به دلیل بدهی و وصول نشدن چکهایم ورشکست شدم و تمام داراییام را از دست دادم، طوری که حتی برای خرید شیر خشک پسر بزرگم پول نداشتم.
منزل ما در خزانه بود و بعد از مدتی به دروازه غار رفتیم، اطرافم پر از دزد و معتاد و خلافکار بود! من هم رزمیکار بودم و همان روزها خلافکاران به دلیل قدرت بدنی که داشتم دنبالم آمدند و متأسفانه در راه خلاف پا گذاشتم. یکی از این افراد، حبیب، مربی ورزشم بود که معتاد و خلافکار شد و حوالی میدان گمرک زندگی میکرد. در دوران بچگی هم با او همکلاس بودم. سرقتها را از هفده سال پیش با حبیب شروع کردم.
اولین بار کی دستگیر شدی؟اولین دستگیری به همان 17 سال پیش برمیگردد، با حبیب به خانه یک پزشک دستبرد زدیم و پولها و جواهرش را برداشتیم. کمی بعد از این سرقت با ردیابی یکی دو قطعه از آن زیورآلات دستگیر شدیم و بعد از بازگرداندن بخش زیادی از پولها و زیورآلات و گرفتن رضایت شاکی، شش ماه در زندان ماندیم و آزاد شدیم.
بار دوم؟خیلی بعد از بار اول نبود؛ اما این بار دیگر کارمان خیلی جدی شده بود و یک باند 13 نفره راه انداختیم که سه نفر نقش اصلی داشتند و بیشترین سهم را میگرفتند؛ اما بقیه صاحب سهم کمتری میشدند. 35 فقره سرقت مسلحانه از طلافروشیها را با هم اجرا کردیم.
من رییس باند بودم؛ اما با یکی از همجرمهایم اختلاف پیدا کردم، او هم به آگاهی زنگ زد و وقتی که پلیس دنبالمان بود، آدرس مرا به مأموران داد و به این شکل به همراه دو نفر دیگر دستگیر شدیم. به هر سه نفرمان حکم اعدام دادند؛ اما این حکم در دیوان عالی نقض شد و با احتساب ایام بازداشت، بعد از 8 سال آزاد شدم.
آن دو نفر آزاد نشدند؟نه، یکی از آنان خودکشی کرد و آن یکی هم که حدود شصت سال داشت، در همان جا فوت کرد؛ اما من به تنهایی از رجایی شهر کرج آزاد شدم.
سابقه سومت چه طور رقم خورد؟وقتی از زندان آزاد شدم، فقط 20 هزار تومان پول داشتم. شش ماه هم در خانه یکی از برادرانم ماندم که اصلاً هیچ پولی به من نداد. خیلی دنبال کار گشتم؛ اما درهیچ کاری قبولم نکردند. زن و بچهام هم نبودند. بر اثر فشار بیپولی و برای این که آنان را پیش خودم بیاورم سرقت کردم.
همسر و فرزندانت کجا بودند؟آن موقع فقط یک بچه داشتم. همسرم به دلیل تنهایی با پسرم به کرمانشاه پیش خانواده و اقوامشان رفته بودند. من خبر آزادیم را به آنان نداده بودم، چون نمیخواستم برای دیدن من آن همه راه را تا تهران بیایند.
سابقه سوم برای چه بود؟میخواستم به کرمانشاه بروم و زن و بچهام را ببینم؛ ولی پولی نداشتم و نمیخواستم خانوادهام مرا دست خالی ببینند. بنابراین با کمی سرقت خود را به دوبی رساندم و خلافم را ادامه دادم ولی زود دستگیر شدم و یک سال در زندان امارات ماندم و بعد به ایران برگشتم.
چرا دوبی؟چون هم عربها پولدارند و هم مسافرانی که به آنجا میروند!
بعد چه شد؟حدود 6 ماه در خانه خواهرم درتهران ماندم. همسر و دو پسرم را به تهران آوردم و خانهای اجاره کردم. پسر کوچکم تازه به دنیا آمده بود. این بار کیفقاپی را یاد گرفتم و با تشکیل باند 5 نفره از مردان کیفقاپی میکردیم.
چرا فقط کیف مردان را میقاپیدید؟برایمان افت داشت که از زنان کیفقاپی کنیم.
شیوه کیفقاپیهایتان چه طور بود؟یک زاغ زن در بانک داشتیم، او وقتی کسی را با پول شناسایی میکرد با موبایلش طعمه را به ما معرفی میکرد، ما هم دنبالش میرفتیم و همان اطراف بانک در حالی که اجازه نمیدادیم خیلی دور شود، گردن طعمه را 50 ثانیه فشار میدادیم تا حالت خفگی و بیهوشی به او دست دهد؛ همان لحظه جیب یا کیفش را میزدیم و او را در حال سرفه ناشی از خفگی رها میکردیم و میرفتیم. آن قدر این اتفاق به سرعت میافتاد که تا کسی بخواهد مانع شود، با موتور فرار کرده بودیم.
چه طور دستگیر شدید؟کیف یک نفر را که از بانک پاسارگاد شعبه ولیعصر(عج) بیرون آمده بود، با همین شیوه زدیم. پلیس آگاهی با استفاده از دوربینهای دور میدان ولیعصر(عج)، توانست قیافه مرا که کلاه ایمنی نداشتم، شناسایی کند. آنان عکسم را به سارقان سابقهدار نشان دادند و شناسایی شدم. یکی از آنان هم شماره تلفن و آدرس خانه جدیدم را در اختیار مأموران قرار داد. دو هفته قبل که خانوادهام به شهرستان رفته بودند و من تنها بودم، ساعت 6 صبح در رختخواب، پلیس به دستم دستبند زد و دستگیرم کرد.
در مورد خانواده پدریات بگو، خلافکار دیگری بین آنان وجود دارد؟من دو خواهر و سه برادر دارم که همگی ازدواج کردهاند. پدرم که شغل آزاد داشت فوت کرده است و همه خانواده وضع مالی متوسطی دارند؛ ولی هیچ کدامشان تا حالا مرتکب خلاف نشدهاند و من تنها خلافکار خانوادهام هستم.
چه مدت است که زندانی هستی؟بیست ماه.
حکمی برایت صادر شده است؟
نه، بلاتکلیف هستم. به علت زیاد بودن شکایتکنندگان و باز بودن پرونده فعلاً حکم نهایی صادر نشده است.
در زندان وقتت را چگونه میگذرانی؟
ورزش میکنم.
دنبال حرفهای هم هستی؟نه، ورزش را بیشتر دوست دارم.
با توجه به اینکه پسر بزرگت 18 ساله است و تا حالا پدرش الگوی خوبی برایش نبوده است، اگر همین حالا آزاد شوی، چه تصمیمی برای ادامه زندگی در کنار خانوادهات داری؟
همیشه میخواستم بچههایم خوب تربیت شوند. اگرحالا آزاد شوم، میتوانم به داد خانوادهام برسم! آنان الآن در تهران زندگی میکنند و پولی برای امرار معاش ندارند؛اگر حکم زندانی بالا برایم بریده شود، نمیدانم چه بلایی ممکن است سرم بیاید؛ حس میکنم اگر بعد از سالها آزاد شوم باید دوباره سرقتها را از سر بگیرم تا بتوانم رفاهی برایشان تأمین کنم! با پول دزدی، چه طور میتوان رفاه داشت؟ نان حرامی که بچههایت میخورند، قاتل خوشبختی خانواده نمیشود؟ راه دیگری وجود ندارد؟ مردم باید کار نکردن و پول نداشتن تو را جبران کنند؟
برداشت آخر:این سارق نیز مثل همه سارقان برای بدن و هیکلش بیش از حد تصور ارزش قایل است؛ ارزش کاذبی که در آن زحمت کار به خود ندهد و دسترنج دیگران را به تاراج ببرد و همان طور که هیچ کدام از سارقان نمیتوانند با پول و زحمت یک نفر دیگر طعم آسایش و خوشبختی را بچشند، اکنون در زندان با خود فکر میکند اگر امسال آزاد شوم، شاید دیگر سرقت نکنم ولی اگر ده سال بعد آزاد شوم، حتماً باید سرقت کنم تا بتوانم روسفید پیش خانواده بروم و برای پسری که یک روز به دلیل کارهایم از تحصیل بازمانده است، پدر خوبی باشم.
شاید گاهی به یاد مردانی هم میافتد که در یک لحظه احساس خفگی کردند و وقتی به خودشان آمدند، دستهایشان خالی بود و رویی برای رفتن به خانه و روبه رو شدن با همسر و فرزندانشان نداشتند. بیشتر آنان پسر داشتند و نمیخواستند پسرشان، الگوی مردانگی خود یعنی پدر را، شکستخورده و مالباخته ببیند! این مرد انگار واقعاً نمیتواند خوب را از بد تشخیص دهد.