به گزارش
گروه ويژهنامه دفاع مقدس باشگاه خبرنگاران، کتاب
"پایی که جا ماند" نوشته "سیدناصر حسینیپور" است که دی ماه سال گذشته
رونمایی شد.
رسیدن به چاپ نوزدهم در طی سه ماه نشاندهنده گیرایی و جذابیت
این کتاب برای مخاطب است اما این همه ویژگیهای منحصر بهفرد این کتاب را
راوی اتفاقهای روزانه در پایان همان شب مینوشته است و این یعنی ذکر دقیق
جزئیات و اتفاقها. از طرفی همین نگارش روزانه و در دل حوادث موجب شده است
تا روایت کتاب از گرما و احساس خاصی برخوردار باشد. مثلا دیوار نوشتههای
اردوگاه هم در کتاب از قلم نیفتاده است و نگهبانها به صورت مختصر توصیف
شدهاند.
یادداشتهای "سیدناصر حسینیپور" از ادوگاه های مخفی اسرای ایرانی
«این کتاب را به "ولید فرحان" خشنترین گروهبان بعث عراق تقدیم میکنم!»
عراقی ها او را به عنوان پیک شهید سردار علی هاشمی معرفی کرده بودند و این یعنی آغاز شکنجه های دردآور برای بهدست آوردن اطلاعات؛ آن هم روی نوجوان ۱۶ ساله ای که یک پایش هم قطع شده بود. بعد او یک ماه در بیمارستان بستری کردند تا حالش بهتر شود و سپس به پادگان صلاحالدین بردند، محلی که در آن حدود ۲۲ هزار اسیر مفقود الاثر ایرانی که نامشان در فهرست صلیب سرخ ثبت نشده بود، بهصورت مخفیانه نگهداری می شدند.
در این پادگان که در ۱۵ کیلومتری تکریت قرار داشت، از یک اردوگاه ۴۵۰۰ نفری، ۳۲۰ نفر به شهادت رسیدند که عراق پس از آزادی اسرا، هرگز نپذیرفت که این افراد در گروه اسرای ایرانی قرار داشتند.
در روزهای اسارت در پادگان صلاحالدین، با صفحههای آخر کتابهای مرتبط با سازمان مجاهدین خلق که برای مطالعه در اختیارش قرار میدادند، دفترچه یادداشت درست کرد و حوادث روزانه را با کدگذاری روی آنها نوشت. البته از کاغذ سیگار و حاشیههای روزنامههای القادسیه و الجمهوریه استفاده کرد. سپس این یادداشتها را در یک عصا و اسامی ۷۸۰ اسیر ایرانی کمپی که در آن بود را در عصای دیگرش جاسازی کرد و در روز آزادی (۲۲ تیر ۱۳۶۹) به ایران آورد.
این ماجرای ثبت خاطراتی است که بعدها با عنوان"پایی که جا ماند"منتشر شد و این روزها چاپ نوزدهمش در دست افراد اهل مطالعه است.
نکته دیگر این است که بر خلاف اکثر خاطرات اسارت که از بازداشتگاهها شروع میشود، این کتاب نحوه اسارت راوی و همچنین نوع برخورد عراقیها با او را نیز بیان میکند، شرح مکالمه و حتی مجادلههای صورت گرفته میان او و بازجوهای عراقی یکی دیگر از امتیازهای این کتاب است، بیان اعترافهای سربازان عراقی درباره جنگ و ناحقبودنشان نیز در کتاب آمده است و طبیعتا بیان سفاکیهای افسران عراقی و پایمردی اسیران ایرانی هم در کتاب به چشم میخورد.
اگر فکر میکنید درباره دوران اسارت رزمندههای ایرانی در عراق چیز زیادی میدانید، این کتاب را از دست ندهید تا نظرتان تغییر کند. البته شاید حسینی پور تیر آخر را همان اول کتاب زده باشد.
این بخش از بریده کتاب ارزشمند "پایی که جا ماند” از فصل سوم کتاب
(المیمونه - سپاه چهارم عراق) برایتان انتخاب شده که با هم میخوانیم.
"در خط مقدم دیده بودم عراقی ها پلاک بچه ها را از گردن شان در می آوردند،
مسخره می کردند و بهمان می گفتند: این کلید بهشته که خمینی بهتون داده!"
وقتی کلمه شهید و بهشت برده میشد، به عراقیها برمیخورد و بر میآشفتند؛ بدشان میآمد در صحبتهایمان از کلمه شهید استفاده کنیم، این جور
مواقع فورا عکسالعمل نشان میدادند و دری وری میگفتند، عراقیها از به
کار بردن کلمه بهشت توسط اسرای ایرانی نیز بدشان میآمد؛ به آن ها القا
شده بود کشتههایشان شهیدند؛ میگفتند: بهشت مختص شهدای عراق است و جهنم
برای کشتههای ایرانی است؛ اگر غیر از این میشنیدند، از کوره در میرفتند.
در خط مقدم دیده بودم عراقیها پلاک بچهها را از گردنشان در میآوردند،
مسخره میکردند و بهمان میگفتند: این کلید بهشته که خمینی بهتون داده!
یکی از دژبان ها گفت: کربلا سبعین کم. (کربلا هفتاد کیلومتر).
نام کربلا که برده شد، بغض کهنه اسرا ترکید، گویی دجله از چشمها جوشید،
صدای گریه اسرا بلند شد، بلند بلند زدم زیر گریه، از آن همه آزار، تشنگی،
بیمهری، نیشزبان و تحقیر به ستوه آمده بودم. دلم پر بود. … گریه از آن
همه تحقیر، توهین، مظلومیت شهدای خندق، جنازههایی که در آن جاده ماندند،
توهین به شهدا، از دست دادن جزیره مجنون، معلوم نبودن سرنوشت علی هاشمی،
شهدایی که به جنازههاشان تیر خلاص زدند، شهیدی که پرچم عراق روی شکمش نصب
شد، بچههایی که پشتشان خالی شده بود؛
شهادت "محمدحسین حقجو" که پنج دختر
چشم انتظارش بود و پسر نداشت، شهادت "جعفر الوندنژاد" تک فرزند یک خانواده
روستایی که جنازهاش به دست عراقیها افتاد، سوختن جنازه "جانمحمد کریمی" و
"ابراهیم نویدی پور"، عمامه شهیدی که عراقیها جلوی چشمانم با آن رقاصی
کردند، ماشینهایی که جنازه شهدا را زیر گرفتند …
امشب به بهانه آقا امام حسین (ع) یک دل
سیر برای دل خودم و آن چه بر من گذشته بود، گریه کردم؛ قدری سبک شدم، شک
ندارم آقا امام حسین (ع) هم دلش برای فرزندان شهیدش در جزیره مجنون میسوخت. اگر در شرایط عادی گریه میکردم، خجالت میکشیدم؛ چون مطمئن بودم
اسرای ایرانی و نظامیان عراقی میگفتند: این بسیجی رو ببین، چه جوری کم
آورده!
دستنوشته "مقام معظم رهبری"بر کتاب "پایی که جا ماند"
بسمه تعالی
تاکنون هیچ کتابی نخوانده و هیچ سخنی نشنیدهام که صحنههای اسارت مردان ما را در چنگال نامردمان بعثی عراق را، آنچنان که در این کتاب است به تصویر کشیده باشد. این یک روایت استثنایی از حوادث تکان دهندهای است که از سویی صبر و پایداری و عظمت روحی جوانمردان ما را، و از سویی دیگر پستی و خباثت و قساوت نظامیان و گماشتگان صدام را، جزء به جزء و کلمه به کلمه در برابر چشم و دل خواننده میگذارد و او را مبهوت میکند. احساس خواننده از یک سو شگفتی و تحسین و احساس عزت است، و از سویی دیگر غم و خشم و نفرت. … درود و سلام به خانوادههای مجاهد و مقاوم حسینی.
91/6/2
سیدعلی خامنهای
انتهاي پيام/