به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، «نماینده» مقام معظم رهبری در دیدار ماه گذشته خود با ده ها هزار نفر از فرماندهان بسیج به بخش هایی از جنایات استکبار و دولت آمریکا اشاره فرمودند. ایشان در بیان بخشی از جنایات دولت آمریکا به رفتار آنها با بومیان سرزمین آمریکا اشاره کردند و برای نمونه از کتاب «ریشه ها» نوشته آلکس هیلی به عنوان نمونه ای از گزارش اوضاع قتلعام بومیان توسط آمریکایی ها یاد کردند.
نخستین کشتی بردگان در ۱۶۱۹ از آفریقا وارد امریکا شد. تا ۱۵۰ سال بعد که اعلامیه استقلال امریکا امضا شد تعداد بردگان سیاه امریکا به ۵۰۰ هزار نفر رسید، درحالی که جمعیت امریکا بیش از ۳ میلیون نفر نبود. در نتیجه جنگ داخلی امریکا که از ۱۸۶۰ تا ۱۸۶۵ طول کشید، بردگی لغو شد. اما جنگ داخلی، به عقیده بسیاری از تاریخنویسان، الغای بردگی نبود. در جنوب که نیمه مستعمره شمال بود، بردهداران بزرگ رفته رفته قدرت نگرانکنندهای پیدا کرده بودند و شمال میبایست استیلای خود را تثبیت کند.جنگ با پیروزی شمال پایان یافت و الغای بردگی محصول فرعی آن بود. این را نیز باید گفت که مخالفت اخلاقی با بردگی از هنگامی آغاز شد که زیان بردهداری در بسیاری از نقاط بیش از سود آن شد و افزایش تعداد بردگان به جای خطرناکی رسیده و شورش بردگان، سفیدها را متوحش کرده بود.
خانواده الکس هیلی، نویسنده کتاب ریشهها، بخت خوشی داشتند که
پس از جنگ داخلی و الغای بردگی، کم و بیش وضعشان خوب شد. اما برای بیشتر
سیاهان امریکا چنین نبود. در فاصله ۱۸۸۰ تا ۱۸۹۰، هر سال ۱۰۰ سیاهپوست لینج
شدند، یعنی یا آنها را زنده زنده سوزاندند، یا قطعه قطعه کردند، یا به دار
آویختند.
پس از ۱۹۰۰، سفیدهای شمال به خشونت وحشتناکی علیه سیاهان دست زدند. در ۱۹۱۷ شدیدترین شورشها علیه سیاهان در شهر سنت لوئیس روی داد و علت این بود که سفیدها از پیشرفتهای اقتصادی سیاهان در وحشت بودند و آنان را خطری برای کارگران سفید میدانستند. در گزارشی که برای رئیس جمهور آمریکا در این باره تهیه شده بود، چنین آمده است: «در منطقهای به طول ۸۰۰ متر سه یا چهار ساعت خون جاری بود. جلو اتوبوسها را میگرفتند و سیاهان را از هر سن و جنسی پیاده و سنگباران میکردند، یا با چماق و لگد میزدند. و با خونسردی سیاهانی را که در خیابان در خون خود افتاده بودند، با هفتتیر میکشتند.
عدهای از شورشیان خانههای سیاهان را آتش زدند و وقتی شب به نیمه رسید، محله سیاهپوستنشین سنتلوئیس در شعلههای آتش بود و سیاهان از شهر میگریختند. چهل و هشت نفر کشته، صدها نفر زخمی شدند و بی از ۳۰۰ خانه در آتش سوخت.»
حتی امروز هم نمیتوان گفت که سیاهان از خشونت سفیدها رستهاند. در ۱۹۶۰ شورشهای بزرگ سیاهان آغاز شد. در ۱۹۶۷ در ۱۲۸ شهر امریکا شورش براه افتاد. رهبران شورش عقیده داشتند که پس از جنگ داخلی امریکا، بردگی تمام نشد، بلکه فقط تغییر شکل داد. در گزارش کرنر که در ۱۹۶۸ برای رئیس جمهوری وقت امریکا تهیه شده بود، گفته می شود: «کشور امریکا بسوی دو جامعه جداگانه پیش میرود، جامعه سیاه و جامعه سفید.»
در تابستان ۱۹۷۸ به دنبال خاموشی بزرگ نیویورک، سیاهان به خیابانها ریختند و هرچه را یافتند غارت کردند. آنها آنچه را برمیداشتند، حق خود میدانستند، زیرا در آمریکای امروز درآمد سالانه سیاهان و سفیدهایی که پایه تحصیلاتشان یکسان باشد، بین ۱۵۰۰ تا ۳۵۰۰ دلار اختلاف دارد. در ۱۹۴۸ که رقم بیکاری در سراسر امریکا ۸/۳ درصد بود، ۵/۳ درصد سفیدها و ۹/۵ درصد سیاهان بیکار بودند. در ۱۹۶۲ که رقم بیکاری سراسر امریکا ۷/۶ درصد بود، ۶ درصد سفیدها و ۹/۱۰ درصد سیاهان بیکار بودند. و در ۱۹۷۶ که رقم بیکاری ۷/۷ درصد بود، ۷ درصد سفیدها و ۱/۱۳ درصد سیاهان بیکار بودند.
ارقام و آمار مشابهی در زمینه جنایتها و زندانیان و نسبت سیاهانی که در مقایسه با سفیدها (در شرایط مساوی) در کارشان ترقی میکنند، و نسبت استخدام و اخراج سفیدها و سیاهان، پوچی حرف کسانی را نشان میدهد که میگویند، درست است که وضع بد است، اما بهتر شده است.»
واقعیت اینست که در سراسر تاریخ هیچ قومی به اندازه سیاهان آمریکا زجر و آزار «مردمان متمدن اروپایی» را تحمل نکرده است. وقتی «متمدنها» پا به افریقا و امریکا گذاشتند، خود را ملزم به رعایت هیچیک از موازین انسانی و تمدن در برابر کسانی که آنها را «بومیان» میگفتند نمیدانستند. سرخپوستان امریکایی را که با روحیه میهماننوازی تازه واردها را پذیرفته بودند، از مرد و زن و کودک کشتند و در افریقا هر که را که نکشتند، به بردگی گرفتند.
و امروز همه کسانی که از آمریکا فقط به دیدن آسمانخراشها و «دنیای والت دیسنی»اش اکتفا نکرده و سری به زاغههای سیاهنشین شهرهای ثروتمندی چون دیترویت، و شیکاگو و هوستون زده باشند و نگاهی به زندانها انداخته باشند، و پای حرف قربانیان نژادپرستی معاصر امریکا، نشسته باشند یا نوشته کسانی چون ملکم ایکس (مقتول)، آنجلا دیویس، جیمزباگز و حتی معتدلترهایی چون مارتین لوتر کینگ و ابرناتی و جیمز بالدوین، را خوانده باشند، میتوانند شهادت دهند که بخش بزرگی از سیاهان امریکا در شرایطی زندگی میکنند که مسلما از وضع سیاهان دوران بردگی هیچ بهتر نیست و حتی در مواردی بدتر است.
الکس هیلی میکوشد در کتاب خود یکبار دیگر تاریخ را، این بار از زبان شکستخوردگان، بنویسد. میکوشد از سیاهان در برابر داستانهایی که از «سرشت کودن و تنبل و کمجنبه» آنها وارد تاریخ آمریکا شده، دفاع کند. میخواهد نشان دهد که در استقلال امریکا و ثروتمند شدن آن سیاهان هم نژادش چه نقش عمدهای داشتند و در نتیجه حق دارند از مواهب امروز امریکا سهم خود را طلب کنند ...
ریشهها، حماسه یک خانواده آمریکایی، کتابی است که آلکس هیلی، در آن زندگی خانواده و نیاکانش را به تصویر میکشد. پیام محوری این داستان، وضعیت نابسامان آمریکاییان آفریقاییتبار و بیان رنجها و کاستیهای زندگی ایشان در دوران بردهداری و پس از آن است. در نگاهی دقیقتر، نویسنده به شناساندن مفاهیم تبعیض نژادی، بردگی، بیگاری و زیر تملک دیگران بودن میپردازد و آن را محکوم میکند.
این رمان مستند به جهت صراحت در توصیف وحشیگری برده داران و مظلومیت برده ها سند ارزشمندی از ظلم نفس گیری است که بر مظلومان جهان رفته است.