شب که می‌شود حوصله‌ها مانند سایه ماه کوتاه است و کمرنگ. داستانک، قلقلکی کوتاه برای فکر و روحمان است تا در ساعات پایانی شب، لحظات کوتاه امروز را با خواندن جملاتی کوتاه بهتر و بیشتر قدر بدانیم.

جوان ثروتمندی نزد استاد بزرگی رفت و از او اندرزی برای زندگی نیک خواست. استاد او را به کنار پنجره برد و پرسید: چه می بینی؟ جوان گفت: آدم هایی که می آیند و می روند و شخصی که در خیابان صدقه می گیرد. بعد آینه بزرگی به او نشان داد و باز پرسید: در آینه نگاه کن و بعد بگو چه می بینی؟ گفت: خودم را می بینم! استاد گفت: دیگر دیگران را نمی بینی! آینه و پنجره هر دو از یک ماده اولیه ساخته شده اند: شیشه! اما در آینه لایه نازکی از نقره در پشت شیشه قرار گرفته است و در آن چیزی جز شخص خودت را نمی بینی این دو شیء شیشه ای را با هم مقایسه کن: وقتی شیشه فقیر باشد، دیگران را می بیند و به آن ها احساس محبت می کند. اما وقتی از جیوه (یعنی ثروت) پوشیده می شود، تنها خودش را می بیند. تنها وقتی ارزش داری که شجاع باشی و آن پوشش جیوه ای را از جلوی چشم هایت برداری تا بار دیگر بتوانی دیگران را ببینی و دوستشان بداری.
برای مشاهده مجله شبانه اینجا کلیک کنید
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار