مجله شبانه باشگاه خبرنگاران؛
حتما با سلسه مطالبی با عنوان "خانمها حتما بخوانند" یا محوریت مسئله حجاب که هر شب در مجله شبانه منتشر میشود آشنا هستید.
اگر شما دوستان گرامی نیز مطلب، خاطره،دلنوشته و ... در مورد مسئله حجاب دارید می توانید به ایمیل bashgaheshabaneh@gmail.com ارسال کنید تا با نام خودتان منتشر شود شما حتی می توانید در این بخش مطالب دیگر عزیزان را نقد نکنید.----------------------------------------------------
از
بچگي ، خانوادگي چادري بودیم و هستیم خدارو شكر. اما من يه دوره ي زماني
تحت تاثير يه سري تبليغات و افكار غلط دوست داشتم بي چادر بشم ببينم فقط چه
مزه اي داره همين!
هي چونه مي زدم با استاد و ایشان فقط گوش می
کردند و هیچ نمی گفتند! شاید می خواستند خودم برسم به اصل مطلب. فقط یک بار
گفتند: اگر از حجاب خود کم کنید ترس است که برکت از زندگی و زحمات شما
برود.
هیچ کس نبود که بهم بگه برو بي چادر شو ولي اينقدر سعي نكن دين رو تابع علاقه ها و بهانه ها و رأي خودت كني.
هزار
دلیل برای خودم می تراشیدم و از هرچیزی این نتیجه رو می گرفتم که چادر رو
کنار بزارم حتی كتاب حجاب شهید مطهري رو خوندم و از همان هم یک دلیل برای
خودم تراشیدم، گفتم بيا!..كجا چادر اصل است؟! مهم پوشيدن و عفاف است. به
روی خودم هم نمی آوردم که شهید مطهری این کتاب رو در مورد اصل حجاب نوشته و
قیاس من درست نیست. اصلا نمي خوام اون بهانه ها رو بنويسم و دوباره به دست
كسي بدم كه نمي خواد حقيقت رو قبول كنه و با مشكلات دينداري زندگي كنه. كه
همه ي اين قوانين هم براي بهتر زندگي كردن است!
تصمیمم رو عملی کردم...
خانوادم
فقط تعجب كردن، چون از من توقع نداشتن. يه جورايي شيخ خونه بودم! مادرم كه
ناراحت شد و خواهرم هيچي نگفت. بعدها گفت: ميدونستم در حال « شدن » هستي و
داري يه حقيقتي رو جستجو مي كني. چون اصلا تيپم حزب اللهي بود يعني حتي بي
چادر كه شدم مانتو بلند و مقنعه بلند پوشيدم. در این مدت دوسه بار رفتم
بيرون و اتفاقا گلزار شهدا هم رفته بودم و دانشگاه هنر!... اما مهماني و
جاي ديگه نرفتم. دوستانم كه همه چادري بودن باورم داشتن و زياد باهام بحث
نكردن. بيشتر مي خواستم تجربه كنم. يعني هنوز هم علت اصلي كارمو نفهميدم!!
اصلا زياد طول نكشيد ولي باعث شد بيشتر به چادرم فكر كنم.
دوسه روز بي
چادر شدن مزه ي تلخي داشت براي روحم. دلم پر از عشق به حضرت زهرا بود و
عملم بي روح و بي تناسب با او. انگار وسط زمين و آسمان بودم. انگار نه مومن
بودم و نه كافر. احساس نفاق مي كردم. انگار داشتم به بي بي مي گفتم مي
خواهم با تو باشم، شبیه تو باشم، ولي روزگار دست مرا مي گرفت و از كوچه ي
بني هاشم دور و دورتر مي كرد و مي برد ....
می برد به آن سمت خيمه
هاي ياران ابا عبدالله در ظهر عاشورا. انگار به حضرت زينب مي گفتم مي خواهم
با تو باشم ولي طوفان شب عاشورا مرا و چادرم را مي برد به سمت فرار به سمت
دنياي رنگارنگي كه نمي دانم كجا بود...
چادر براي بالاتر رفتن است.
بي چادر اگر پوششت كامل باشد بالا می روی، ولي نه آنجا که بالاترین هایند.
ما به اين دنيا اومديم تا با اطاعت مطلق از فرامين خدا بريم بالاتر از
آسمانها هرچه انتخابها دقیق تر ، بالاتر...
آخرش رعنا گفت: از چادرت چه خبر؟
گفتم:
چادري را كه با هزار خون دل، خاكي، ولي با بوي كهن ياس! ازكوچه ي بني هاشم
يادگاري برداشتيم نمي توانم بگذارم به سادگي آن را باد ببرد. آن هم چه
بادي! هوفه ي خالي! بي عطر وبويي از زيباترين گلستان هاي معنا. نه رعنا
چادر من تلافي غروبي ست كه در آن روز به زور چادر از سر زنان حرم پیامبر
کشیدند و غمش، بزرگترین غم زینب و سکینه شد. چادر من ميراث خون دلهاي خيمه
نشينان ظهر عاشوراست، چادر سرکردنم به همين سادگي انتقام كربلاست!
***
هر
كه دارد هوس روح خدا بسم الله. وقتی میشه خوبتر بود، خوب بودن به چشم عاشق
ها ديگه به درد لاي جرز هم نمي خوره، بپا عقب نموني از قافله ي خوبترا،
بالاترا! آخ ! کاش یه روز همه معنی واقعی پیشرفت رو بفهمن، کاش یک روز همه ی
مردم جهان با شهدا آشنا بشن کاش به گوششون "عند ربهم یرزقون " برسه
اینطوری هم دنیا حقیقتا آباد میشه و هم مردم ... ان شاء الله اون روز برسه
که خدا همه ي مردم جهان رو با أنبيا و شهدا رفيق كنه... اميدوارم همه يه
روز از دست شياطين آزاد بشيم و زمين رو پر از نور پرستش كنيم.... لا إله
إلا الله
***
گفتي بيا بالاتر اما من هنوز اين پايين تنها
نشسته ام در آروزي آن سفر بزرگ: رجعت!... شور انگيز ترين آرزوي دلهاي خو
ناكرده به تبعيد گاه!
اينجا نشسته ام و همچنان اين سياه قديمي را با
خودم يادگاري نگه داشته ام!...يادگاري بانوي جوان مقدسي كه هم قدرش پنهان
است و هم قبرش هنوز...