نخستین فرمانده تیپ 10 سیدالشهدا علیرضا موحد دانش که سیزدهم مردادماه سال 62 به شهادت رسید و روحانی شهید مصطفی ردانی‌پور که پانزدهم مردادماه در همان عملیات از میان ما پر کشید.

به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، این روزها دو مناسبت شهادت را در تقویم پایداری هشت ساله کشورمان در برابر عراق می‌بینیم. دو مرد که صادقانه تمام وجود خویش را فدای آرمانشهر اسلامی ایرانی کردند و هر دو مظلومانه در حاج عمران و در عملیات والفجر 2 به شهادت رسیدند.

نخستین فرمانده تیپ 10 سیدالشهدا علیرضا موحد دانش که سیزدهم مردادماه سال 62 به شهادت رسید و روحانی شهید مصطفی ردانی‌پور که پانزدهم مردادماه در همان عملیات از میان ما پر کشید. هر دو تا پای جان بر اعتقادات راستین‌شان ایستادند و با وجود برخی بی‌مهری‌ها غریبانه شاهد مقصود را در آغوش کشیدند.



همدوش چمران، همرزم صیاد

علیرضا اولین فرزند خانواده «موحد دانش» بیست و هفتم شهریورماه سال 1337 در تهران به دنیا آمد. در سال 1355 بعد از گرفتن دیپلم وارد دانشگاه تبریز شد و در رشته مهندسی برق به تحصیل پرداخت. پس از پیروزی انقلاب، در کمیته انقلاب اسلامی شمیران به فعالیت مشغول شد. علیرضا در فروردین ماه 1358 به عضویت سپاه پاسداران در آمد و مدتی جزو پاسداران محافظ بیت امام خمینی(ره) بود. با آغاز غائله کردستان، به کردستان رفت و در چند عملیات پاکسازی علیه ضد انقلابیون شرکت کرد.

در کردستان کنار چمران و صیاد شیرازی پس از آن به جبهه اعزام شد و به عنوان جانشین «محسن وزوایی» در عملیات بازی دراز حضور یافت و در همین عملیات، یک دستش قطع شد. منصور کوچک‌محسنی یکی از همرزمان او در باب چگونگی قطع دستش می‌گوید: «در بازی دراز من ارتفاع 1150 بودم و حاج علی موحد 1050 بود، جای آنها از نظر شرایط زندگی بدترین جا هم بود. ما بچه‌های گردان دو بودیم. روی ارتفاعی که ما بودیم آب تمام شده بود و بچه‌ها آب بارانی را که در چاله‌ها بود می‌خوردند. من کلافه شدم و رفتم برای دیدن علی روی ارتفاع کناری.

وقتی داشتم از شیب بالا می‌رفتم، او را دیدم که چیزی را در دستمالی محکم گرفته و پایین می‌رود. فکر کردم میوه‌ای را پنهان کرده. سلام و احوالپرسی کردیم و من بالا رفتم. بچه‌ها پرسیدند حاج علی را ندیدی؟ گفتم چرا و نفهمیدم که چه می‌گویند تا این‌که پس از چند دقیقه و از صحبت‌های آن‌ها دریافتم که دست علی قطع شده و او با پارچه‌ای که فکر می‌کردم میوه در آن است، دستش را بسته و می‌رود پایین به سمت بهداری. با این که خون زیادی از او رفته بود، بدون اظهار درد و ناله‌ای داشت می‌رفت پایین و به روی خودش هم نمی‌آورد.

کلی به بچه‌ها غر زدم که لااقل یکی با او می‌رفت تا خدای نکرده وسط راه از حال نرود. خیلی شجاع و نترس بود و بچه‌ها بسیار قبولش داشتند.» علیرضا پس از عملیات «مطلع الفجر» به مکه معظمه مشرف شد. قبل از عملیات فتح المبین، به تیپ 27 محمد رسول‌الله(ص) اعزام شد تا به عنوان معاون گردان حبیب بن مظاهر مأموریتش را انجام دهد. پس از خاتمه عملیات فتح‌المبین، فرماندهی گردان حبیب بن مظاهر را برعهده گرفت و نقش فعالی در مراحل سه‌گانه «الی بیت‌المقدس» و آزادی خرمشهر ایفا کرد. برادر کوچک او محمدرضا در همین عملیات به شهادت رسید.

پس از پایان عملیات بیت‌المقدس، به همراه قوای محمد رسول‌الله(ص) به لبنان اعزام شد. بعد از بازگشت از لبنان، فرماندهی تیپ 10 سیدالشهدا(ع) را برعهده گرفت. عملیات مسلم ابن عقیل تحت فرماندهی او انجام شد و نسبتاً موفق هم بود. هنوز یک ماه از حضورش در این جایگاه نگذشته بود که به  برخی دلایل استعفا  داد و به جای خود کاظم رستگار را پیشنهاد کرد. برای این که رستگار بتواند به راحتی تیپ را اداره کند، خودش بیرون از قرارگاه چادر زده بود و تنها هنگام عملیات برای کمک و مشاوره به کاظم حضور می‌یافت. این شیر بی‌باک سرانجام در تاریخ 13 مرداد 1362 در عملیات والفجر 2 در منطقه حاج عمران پس از این که یکی از گردان‌ها دچار مشکل شد، جلو رفت و پس از گشودن گره محور مبور در اثر اصابت گلوله مستقیم به شهادت رسید.
او اکنون در بهشت زهرای(س) تهران- قطعه 24 آرمیده است.

عمامه سفید، کفن سرخ

حجت‌الاسلام مصطفی ردانی‌پور که در نبرد مولای متقیان و در نبعه خوش درخشید، در 1337 ﻫ..ش در یکی از خانه‌های قدیمی منطقه (پشت مسجد امام) شهر اصفهان متولد شد. پدرش کارگری و مادرش قالی‌بافی می‌کرد.

او تحصیل در هنرستان را به دلیل جو طاغوتی و فاسد آن زمان تحمل نکرد و از محیط آن کناره گرفت و با مشورت یکی از علما به تحصیل علوم دینی پرداخت. سال اول طلبگی را در حوزه علمیه اصفهان سپری کرد. پس از آن برای ادامه تحصیل و بهره‌مندی از محضر فضلا و بزرگان راهی شهر قم شد و در مدرسه حقانی به درس خود ادامه داد. مدرسه حقانی در آن زمان به گفته شهید بهشتی(ره) پذیرای طلابی بود که از جهت اخلاقی ایمانی و تلاش علمی نمونه بودند. با سختکوشی و تحمل مشقت‌ها آشنایی  داشت و حتی در ایام تعطیل از کار و کوشش غافل نبود.

حدود 6 سال مشغول کسب علوم دینی بود. با نضج گرفتن انقلاب اسلامی با تمام وجود در جهت ارشاد و هدایت مردم وارد عمل شد و با استفاده از فرصت‌ها برای تبلیغ به مناطق محروم کهگیلویه و بویراحمد و یاسوج سفر کرد و در سازماندهی و هدایت حرکت خروشان مردم مسلمان آن خطه تلاش فراوانی ازخود نشان داد.

پس از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل سپاه، ردانی‌پور با عضویت در شورای فرماندهی سپاه یاسوج فعالیت‌های خود را آغاز کرد. او با بهره‌گیری از ارتباط با حوزه علمیه قم در جهت ارائه خدمات فرهنگی به آن منطقه محروم حداکثر تلاش خود را به کار بست و در مدت مسئولیت یک ساله‌اش در سمت فرماندهی سپاه یاسوج به سهم خود اقدامات مؤثری به انجام رساند. درگیری با خوانین منطقه و مبارزه با افرادی که به کشت تریاک مبادرت می‌ورزیدند، از جمله کارهای اساسی بود که نقش تعیین کننده‌ای در سرنوشت آینده این مردم مستضعف به جا گذاشت.

مصطفی که با درک شرایط حساس انقلاب اسلامی دو سال از حوزه و درس جدا شده بود، با واگذاری مسئولیت به یکی از برادران به دامان حوزه علمیه بازگشت تا بر بنیه علمی خود بیفزاید. ولی ناآرامی‌های کردستان دوباره وادارش کرد تا راه خطر پیش بگیرد و به کردستان برود. در جلسه‌ای که به اتفاق نماینده حضرت امام قدس سره و امام جمعه اصفهان خدمت حضرت امام مشرف شده بودند، ‌ایشان از معظم له در مورد رفتن به کردستان کسب تکلیف کردند. حضرت امام(ره) به شهید ردانی‌پور امر فرمودند  شما باید به کردستان بروید و کار کنید.

با آغاز جنگ تحمیلی به جنوب رفت و در نزدیکی دارخوین در خط مشهور شیر ایستادگی کرد تا جلوی پیشروی عراقی‌ها را بگیرد.

مصطفی با نیروهای اعزامی از اصفهان (سپاه منطقه 2) که در نزدیکی آبادان جبهه دارخوین مستقر بودند، حماسه‌ها آفرید و از مهم‌ترین علل 6 ماه مقاومت مستمر نیروها در این خط وجود این روحانی عزیز و دلسوز بود که به آنها روحیه می‌داد، سخنرانی می‌کرد یا مراسم دعا برگزار می‌نمود. با تجربه‌ای که از کار در جبهه‌های کردستان داشت، سلاح بر دوش به تبلیغ و تقویت روحی رزمندگان می‌پرداخت و با برگزاری جلسات دعا و مجالس وعظ و ارشاد، نقش مؤثری در افزایش سطح آگاهی و رشد معنوی رزمندگان ایفا می‌کرد و در واقع وی را می‌توان یکی از منادیان به حق و توجه به حالات معنوی در جبهه‌ها نامید. او در عملیات محرم، والفجر یک و والفجر 2 شرکت داشت و تا لحظه شهادت هرگز جبهه را ترک نکرد و فرمان امام عظیم‌الشأن (قدس سره) را در هر حال بر هر چیزی مقدم می‌دانست.

ایشان در کمتر از 3 سال سطوح فرماندهی رزمی را تا سطح قرارگاه طی کرد  که این ناشی از همت، تلاش، پشتکار و اخلاص در عمل این شهید عزیز بود.جسم پاک مصطفی در ۱۵ مرداد ۱۳۶۲ در عملیات والفجر ۲ منطقه حاج عمران مظلومانه بر زمین ماند و روحش به معراج پرکشید! گرچه تا این تاریخ نیز ایشان در زمره شهدای مفقودالجسد است.  

وی که بارها در جبهه‌های نبرد مجروح گردیده بود و اغلب تا سر حد شهادت نیز پیش رفته بود، ‌در حقیقت شهید زنده‌ای بود که همواره به دنبال شهادت عاشقانه تلاش می‌کرد.

این جمله از اولین وصیتنامه‌اش برای شاگردان و رهروانش به یادگار مانده است: «عمامه من، کفن من است.»/ایران
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار