به گزارش
خبرنگار معارف باشگاه خبرنگاران، کاروان امام حسین علیه السلام در روز جمعه مورخ 29 ذی الحجه سال 60 هجری قمری در حالیکه سپاه حر بن یزید ریاحی نیز او را همراهی می کرد، به القطقطانیه رسید. قطقطانیه در گذشته زندان نعمان بن منذر بود و امام حسین (ع) در این منزلگاه با عبیدالله بن حرجیفی ملاقات کرد.
در ادامه این گزارش وقایع کاروان کربلا در روز 28 ذی الحجه سال 60 هجری را با هم مرور می کنیم.:
"عذیب الهجانات" منطقه ای پر آب و متعلق به بنی تمیم بود که در زمان ساسانی ها لشکریان ایرانی در آنجا تجمع می کردند. کاروان امام حسین (ع) در روز پنج شنبه مورخ 28 ذی الحجه سال 60 هجری قمری به این منزلگاه رسید.
در "عذیب الهجانات" چهار سوار به نام های نافع بن هلال و مجمّع بن عبدالله و عمرو بن خالد و طرمّاح در حالی که اسب نافع بن هلال را یدک کرده بودند از راه رسیدند؛ راهنمای آنها طرمّاح بن عدی بود. هنگامی که بر امام حسین علیه السلام وارد شدند، حر روی به آنها کرد و گفت: «این چند نفر از مردم کوفه اند من آنها را بازداشت کرده و یا به کوفه بر می گردانم.» امام (ع) رو به حر کردند و فرمودند: «من به تو اجازه چنین کاری را نمی دهم و همانطوری که خود را از گزند تو حفظ می کنم از آنان نیز محافظت خواهم کرد، زیرا اینها نیز همانند اصحابی که با من از مدینه آمدند از یاران من به شمار می آیند، پس اگر بر آن پیمان که با من بستی استواری، آنها را رها کن و گرنه با تو می جنگم.»
حر نیز ناچار از بازداشت آنان صرفنظر کرد. امام حسین (ع) از آنان خواستند تا از اوضاع و احوال کوفه برایش سخن بگویند. مجمّع بن عبدالله عایذی گفت: «به اشراف کوفه رشوه هایی گزاف دادند و چشم مال پرست آنها را پر کردند تا دلهای آنان را نسبت به بنی امیه نرم کرده باشند و اینک یک دل و یک زبان با تو دشمنی می ورزند؛ اما سایر مردم دلشان با توست؛ ولی فردا شمشیرهایشان به روی تو کشیده خواهد شد.»
آنگاه امام حسین از وضع فرستاده خود - قیس بن مسهر صیداوی- پرسید. گفتند: «او را حصین بن تمیم اسیر کرد و نزد عبیدالله فرستاد و او دستور داد که قیس، تو و پدرت را ناسزا گوید؛ اما قیس بر منبر رفت و بر تو و پدرت درود فرستاد و ابن زیاد و پدرش را لعنت کرد و مردم را به یاری تو خواند و آنان را از آمدنت با خبر کرد. ابن زیاد دستور داد تا او را از بالای قصر به زیر افکندند.»
در این هنگام اشک در چشمان امام (ع) حلقه زد و بر گونه اش جاری شد و این آیه را قرائت فرمود: «فمنهم من قضی نحبه و منهم من ینتظر و ما بدّلوا تبدیلا؛ پس بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه خدا شربت شهادت نوشیدند) و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند.»
سپس چنین دعا فرمود: «خدایا بهشت را جایگاه ما و شیعیانمان قرار ده و ما را با ایشان در سرای رحمت خود جمع کن.»
سپس امامروی به یارانش نمود و فرمود: «آیا کسی از شما راه دیگری غیر از این راه می شناسد؟»
طرمّاح گفت: «آری ای پسر رسول خدا (ص)؛ من از راه آگاهم» امام حسین (ع) فرمود: «جلوتر حرکت کن».
طرمّاح جلو افتاد و آن حضرت در پی او رفتند، پس طرماح شروع به خواندن رجز کرد و اشعاری را به زبان جاری نمود.
طرمّاح به امام عرض کرد: «با شما یاران اندکی را می بینم آن چنان که همین لشکر حر هم در مبارزه بر شما غالب خواهند شد. من یک روز پیش از آمدن از کوفه مردم انبوهی را در بیرون شهر دیدم، پرسیدم که اینان کیستند؟ گفتند: لشکری است سرگرم رژه، تا آماده جنگ با حسین (ع) گردند و من تاکنون چنین لشکر عظیمی را ندیده بودم. تو را به خدا سوگند تا می توانی به آنان نزدیک نشو و اگر خواستی که در جان پناهی فرود آیی تا چاره کار خویش کنی، با من بیا تا تو را در کوه «أجأ» فرود آورم، به خدا سوگند که این کوه [از گذشته های دور] سنگر ما بوده و هست و ما را از پادشاهان غسّان و حِمَیر و نعمان بن منذر حفظ کرده است؛ به خدا سوگند هیچگاه تسلیم نشدیم و خفت و خواری اسارت را [به خاطر پناه بردن به این کوه] بر خود نخریدیم. قاصدی نزد قبیله طی در کوه «أجأ» و «سلمی» بفرست، ده روز نمی گذرد که قبیله "طی" سواره و پیاده نزد تو آیند و تا هر زمان که خواستی نزد ما باش؛ اگر [هم در این مدت] خدای ناکرده اتفاقی رخ دهد من با تو پیمان می بندم که ده هزار مرد طائی پیش روی تو شمشیر بزنند، و تا زنده اند نگذارند دست هیچ کس به تو برسد.»
امام حسین (ع) به طرماح فرمود: «خداوند تو و قبیله ات را جزای خیر دهد، ما و این گروه، ( یعنی اصحاب حر) پیمانی بسته ایم که نمی توانم از آن باز گردم و معلوم نیست عاقبت کار ما و آنها به کجا می انجامد.»
طرمّاح بن عدی می گوید: «من با امام حسین (ع) خداحافظی کردم و گفتم: "خدا شرّ جن و انس را از تو دور گرداند، من برای کسان خویش آذوقه آورده ام و نفقه آنها نزد من است، من می روم و آذوقه آنها را می رسانم و بعد به سوی تو باز می گردم، و اگر به موقع رسیدم البته تو را یاری خواهم کرد."»
امام فرمود: «اگر قصد یاری داری، شتاب کن، خدا تو را ببخشاید.»
طرمّاح می گوید: «[از سخن امام(ع)] دانستم به یاری مردان محتاج است، نزد اهل خویش رفته و کار آنها را اصلاح نموده و وصیّت کردم و در بازگشت شتاب کردم، اهل من از علّت شتابم جویا شدند، مقصود خود را گفتم و از راه بنی ثعل روانه گردیدم تا به "عذیب الهجانات" رسیدم، در بین راه سماعة بن بدر را ملاقات کردم و او خبر کشته شدن امام حسین(ع) را به من داد! پس من بازگشتم.»