در ابتدا مطلبی را با عنوان«این وصله به انقلاب و امام نمیچسبد» و نوشته شده به قلم محمد ایمانی می خوانید که در ستون یادداشت روز،روزنامه کیهان به چاپ رسید:
هندسه و مهندسی انقلاب اسلامی یک کل به هم پیوسته است که معمار عظیمالشأن
آن حضرت امام خمینی (رضوانالله تعالی علیه) با نقشه راه کلی اسلام ناب
محمدی(ص) بنا نهاد. این کلیت و به همپیوستگی چنان عمیق است که اگر کسی به
خطا و اشتباه یا از سر تعمد و مغالطه و تحریف اقدام به جابهجایی و
جایگزینی بخشی از آن هندسه کلی کند، مانند وصلهای ناچسب به چشم میآید.
انقلاب اسلامی هرچند پنجه در پنجه استبداد طاغوت انداخته بود اما به اعتبار
رگ و ریشه خارجی رژیم طاغوت، ذاتا بر مبنای نفی استکبار شیطان بزرگ و
نظایر آن شکل گرفت. این انقلاب، اعلام جنگ به استکباری بود که در طول
دههها و قرنها پنجه اختناق بر حلقوم ملت ایران و دیگر ملتها میفشرد.
خباثت شیطان بزرگ و کوچک را ملت ما نسل به نسل با گوشت و پوست خود لمس کرد و
اغراق نیست بگوییم که انزجار از این منش تعدی و تجاوز وارد ژن ایرانی شد.
تکوین
و تداوم انقلاب اسلامی به عنوان نفی استکبار و استبداد، زاده ضرورتهای
ماندگار روزگار معاصر است.
امروز آمریکا و انگلیس همان آمریکا و انگلیس 35
سال پیش بلکه خبیثتر، مستکبر و ستیزهجوتر هستند. انقلاب اسلامی به عنوان
یک امر واقع و نه صرفا نظریه و شعار، شروع جنگ نامتقارن و موفق ملت ما با
شیطان بزرگ بود و همین جنگ نامتقارن در دفاع مقدس، تحریم اقتصادی و جنگ
فرهنگی (نرم) پس از آن ادامه پیدا کرده است. مثلث آمریکا، انگلیس و اسرائیل
در طول 7 دهه اخیر در کنار انواع خباثتها و توطئهها- نظیر کودتای 28
مرداد- 12 جنگ ویرانگر را به چهار گوشه غرب آسیا از جمله ملت ایران تحمیل
کرده و به حیات دهها میلیون نفر آسیبهای بزرگ زدهاند. آیا این واقعیت
قابل انکار است؟ قطعا نه. واقعیت غیر قابل انکار دیگر، پیروزی و پایداری و
پیشروی انقلاب اسلامی در منطقه درست خلاف میل استکبار است. اگر جوهره هویت
استکبار «دستدرازی و تفرعن و تسلط نامشروع» است، جوهره تخلفناپذیر و سنگ
بنای انقلاب اسلامی، نفی این دستدرازی به حقوق بشر و کرامت انسانی است. با
این اوصاف آیا میتوان از صلح با آمریکا و عادیسازی روابط با او سخن به
میان آورد؟ آیا خوشگمانی و خوشخیالی نسبت به دشمن شماره یک ملتها
میتوانست واقعیت را تغییر دهد؟ این توهم از کجا آمد که 3 تا 6 ماهه
میتوان با آمریکا- که کدخدا توصیف شد- «بست» و به توافق رسید؟
آقای
روحانی چهارشنبه گذشته ضمن حضور در حرم حضرت امام خمینی(ره) و «تجدید
میثاق» اظهار داشت «امامی که در مقاطع مختلف در برابر دشمن و استکبار
ایستادگی کرد و استکبارستیزی را به ما آموخت، شهامت آن را داشت تا آنجا که
ضروری است راه صلح را برگزیند و مسیر توسعه و ثبات کشور را ادامه دهد...
امام همه مسیر را در سایه اجتهاد طی کرد و انقلاب را به پیروزی رساند؛
اجتهادی که مستمر، پویا و دایمی است را امام پیش روی ما ترسیم کرد... باید
بدانیم آثار امام به کلام امام محدود نمیشود مصداقها را نباید اصل قرار
دهیم بلکه باید ملاکها را اصل قرار دهیم و ببینیم که اگر امام در میان ما
بود چه میکرد. ما همواره باید خود را در محضر امام ببینیم و راه اجتهاد
امام را ادامه دهیم. خودمان را مانند متحجرین در برخی کلمات بیروح محصور
نکنیم و ببینیم که مسیر امام چه بود و همان را ادامه دهیم». آیا از دل چنین
رویکردی میتوان آمریکا را کدخدا و اوباما را میانهرو و مودب توصیف کرد و
به تواتر به برخی رفتارهای «نابهجا» دست زد و آنگاه دست پیش گرفت که
کسانی در داخل برای دشمن کف میزنند؟ قبیل این اظهارات درباره صلح حدیبیه
و... گفته شده است.
در اینجا چند ملاحظه دقیق وجود دارد. امام هرگز
کلمهای درباره صلح با آمریکای یاغی که قبل از انقلاب از ملت ما حق توحش
میگرفت و پس از انقلاب لحظهای از دشمنی دست نکشید، سخن نگفت. درباره صدام
نیز چنین بود و ما فقط قطعنامه «آتشبس» را پذیرفتیم. در مقابل چه اتفاقی
افتاد که قابل تأمل است؟ ارتش صدام شروع به تعدی و دستدرازی کرد و از
آنسو منافقین ورشکسته را برای فتح چند روزه تهران روانه کرد! چند ماه بعد
از آن هم جبهه استکبار ماجرای گستاخی سلمان رشدی را علیه پیامبر اعظم(ص)
برپا کردند. ادبیات امام را در پیام قطعنامه و سپس منشور روحانیت و برخی
سخنرانیها مرور کنید. کجای این اظهارات- در سال آخر حیات مبارک حضرت امام-
بوی صلح و سازش با دشمن و استکبار میدهد؟! آیا حتی کلمه صلح را در این
ادبیات پیدا میکنید یا اینکه ادبیات حضرت روحالله در برابر دشمن
تهاجمیتر و انقلابیتر شد؟ امام بود که راه سازشطلبی در مقابل آمریکا را
با وجود خوشخیالی و فریبخوردگی برخی رجال سیاسی خاص بست که بعدها همانها
اذعان کردند امام مانعشان شده است. امام تا ماههای آخر حیات مبارکشان
فرمودند مرگ بر آمریکا نباید منسی (فراموش) شود و این منطق پایدار بزرگمردی
بود که در رفتار خود نیز اعلان کرد «ما آمریکا را زیر پا میگذاریم»،
«آمریکا هیچ غلطی نمیتواند بکند» و «ما را نترسانید از اینکه نظامی
میآوریم، ما نظامیهای شما را اینجا دفن میکنیم.»
نکته دوم در باب
اجتهاد حکومتی است. این منطق روشن دینی چه به لحاظ شرعی، چه به لحاظ قانونی
و چه به اعتبار هندسه انقلاب اسلامی، چارچوب و هویت مشخصی دارد اگرنه،
آقای ابوالحسن بنیصدر- که بعدها ارتباط وی با لانه جاسوسی آمریکا با اسم
رمز SDLURE و همکاریاش با سازمان منافقین فاش شد- نیز مدعی اجتهاد بود(!)
که وسط شبیخون و ایلغار رژیم صدام با دلآرامی تمام، به تخطئه مقاومت
پرداخت و گفت زمین میدهیم و زمان میگیریم؛ اینچنین خوشخیالی و نرمشی
با گستاخی دشمن و تقدیم جان بهترین مدافعان میهن و دین قرین شد. عقبهاش را
اگر در صدر اسلام در نظر بگیریم یک اجتهاد روز صلح حدیبیه بود که دشمن
حقیقتا پذیرفته بود صلح کند اما همانجا مومنان به جای اینکه هر کدامشان
سازی بزنند، با پیامبر(ص) پیمان شهادت و صیانت از دین تا پای جان بستند. یک
اجتهاد هم رفتار صحابهای بود که به حکم پیامبر(ص) برای همراهی سپاه اسامه
بن زید تمکین نکردند و سپس یکی از همانها وقتی پیامبر(ص) خواستار حاضر
کردن قلم و دوات برای نوشتن آخرین وصایای رسول خدا شد، به حضرت جسارت کرد و
مانع شد. پس از آن نیز کتابت حدیث و سنت پیامبر(ص) ممنوع اعلام شد اما
اجتهادهای از سر خودرأیی که تماما بدعت و انحراف بود، ترویج گردید. یا در
روزگار خلافت امیر مومنان(ع) جناب ابوموسی اشعری مدعی رجلیت و اجتهاد بود
که دعوت امام برای همراهی با سپاه ایشان و سرکوب شورشیان جمل را فتنه خواند
و از مردم کوفه خواست زه کمان را بگشایند و شمشیر در غلاف کنند و در خانه
بمانند!
منطق امام خمینی و امام خامنهای درباره شیطان بزرگ و دشمن
شماره یک ملتها کاملا روشن است. منطق انقلاب و اسلام و منطق قانون اساسی و
واقعیتها نیز همین را امضا میکند همچنان که تداوم پویایی انقلاب نیز در
اندیشه معمار آن وابسته به ولایت فقیه است. «پشتیبان ولایت فقیه باشید تا
به مملکت شما آسیبی نرسد.» نمیشود از امام و رهبری دم زد- که حق همه همین
است- اما اجتهاد در مقابل نص نمود. نمیشود پشتیبانی رهبر معظم انقلاب از
تیم مذاکرهکننده را برجسته کرد (که سرمایه بزرگ و بیبدیلی هم هست) اما به
رفتارهای نابهجا که در ادبیات معظم له اشاره شده ادامه و وسعت داد یا از
چارچوبها و خط قرمزهای کلی اعلام شده عبور کرد. هیچ کس نداند رئیسجمهور
محترم میداند- و آقای ظریف در کمیسیون امنیت ملی اعلام کرد- که مصادیق
رفتارهای نابهجا کدام است. آیا اظهار بدبینی رهبر معظم انقلاب (مستند به
واقعیتهای متعدد غیرقابل انکار) با برخی ابراز خوشگمانیهای بیمبنای
دولتمردان و سپس غافل شدن از خنجرهای زهرآگین دشمن که آخرین آن در ضربه
نفتی مشترک آمریکا و آل سعود جلوه پیدا کرد، کمترین انطباقی دارد؟ اگر ملاک
«اشداء علیالکفار» و «اعزهًْ علیالکافرین» است، پس تمجید و کرنش و نرمش
یکسویه در قبال مقامات آمریکایی را با کدام اجتهاد گله گشادی میتوان
برچسب اسلامی و انقلابی زد؟ یا این گونه بپرسیم که رفتارهای تحقیرآمیز
دشمن- نظیر دیپورت نماینده ویژه آقای روحانی برای سازمان ملل و تروریست
خواندن وی- به کدام خط قرمز باید برسد تا به عزت و شرافت و حیثیت و اعتبار
دولت محترم بربخورد؟
ابتنای انقلاب اسلامی، گرفتن خود از شیر وابستگی به
آمریکا و غرب بود و نمیتوان ملتی رشید را که 35 سالگی انقلاب اسلامی و
گسترش جهانی آن را با افتخار جشن میگیرد، به دوره شیرخوارگی بلکه به دوره
نکبتبار اعتیاد به قدرتهای بیگانه بازگرداند. این صریح ادبیات حضرت امام
درباره خودباختگی برخی رژیمهای منطقه است که «اینها خیال میکنند اگر
گرفتار شدند، آمریکا میآید و جلوی این را میگیرد که مبادا به آنها
صدمهای وارد شود... تمام شیره جان شما را میکشند و میبرند و ملت شما را
آنطور ضعیف و زبون و بیچاره میکنند... ما ننشستهایم که آمریکا یک کاری
برای ما بکند. ما نشستهایم که آمریکا اگر بخواهد شیطنت کند جلویش را
بگیریم، نشستهایم که اگر شوروی بخواهد کاری بکند جلویش را بگیریم. ما
دنبال این نیستیم که آمریکا برای ما کار بکند. ما آمریکا را زیر پا
میگذاریم در این امور؛ نمیگذاریم که دخالت در امور بکند.»
هر جا در
این 35 ساله با عزت و اقتدار پیش رفتیم، محصول وفاداری به نقشه راه کلی
نظام- ترسیم شده از سوی امام و رهبری- بود و هر جا دچار لنگی و گرفتاری و
نابسامانی شدیم، غیر از فشار دشمن، حاصل عدم التزام و وفاداری به خطوط اصلی
ترسیمی از سوی راهبر و مقتدای انقلاب بود. این واقعیت کمابیش در دولتهای
موسوم به دفاع مقدس، سازندگی، اصلاحات، عدالت (مهرورزی) و اعتدال دیده
میشود. انتظام انقلاب و بالندگی نظام اسلامی مبتنی بر پایبندی کارگزاران و
نخبگان به منطق ولایت و امامت است. «فجعلالله طاعتنا نظاما للملّهًْ و
امامتنا اماناً منالفرقهًْ».
روزنامه وطن امروز مطلبی را با عنوان «دفاع از نقطههایخیالی!»در ستون یادداشت روز خود به قلم مجتبی اصغری به چاپ رساند که در ادامه می خوانید:
1- چهارم شهریورماه92 در بحبوحه تلاش تیم مذاکرهکننده
دولت یازدهم برای ایجاد «تغییر» در سیاست خارجی کشور، یک روزنامه اصلاحطلب
به قلم یکی از دیپلماتهای گروه مشهور به نیویورکیها، از طرحی نو در عرصه
دیپلماسی هستهای کشور رونمایی کرد. او نوشت: تاکنون در موضوع هستهای،
عمدتا تمرکز بر معامله (بده - بستان) بوده است اما سیاست «ابتکار یکجانبه»
خروج از این چارچوب را پیشنهاد و یک اقدام اعتمادساز یکطرفه را توصیه
میکند. در واقع در موضوع هستهای، دستگاه دیپلماسی ایران باید دست به یک
«ابتکار یکجانبه» اعتمادساز بزند. بدون آنکه بخواهد مابهازا و امتیازی در
قبال آن دریافت کند(!)
این روزنامه اصلاحطلب در توضیح ابتکار خود نوشت: این «ابتکار یکجانبه
اعتمادساز» میتواند در هر یک از حوزههای شفافسازی در برنامه هستهای
(transparency)، اقدامی در راستای ارتقای نظام راستیآزمایی (Varification)
یا عدم اعمال حقی از حقوقمان باشد. بهطور مثال در یک اقدام یکجانبه
ایران میتواند ۵۰ کیلوگرم از اورانیوم غنیشده با خلوص ۲۰درصد خود را
تبدیل به میله سوخت کند.هرچند «ناصر هادیان»، نویسنده یادداشت مذکور، 2 روز بعد با انتشار
یادداشتی دیگر «عقبنشینی رسمی» از طرح ابتکار یکجانبه را در تقابل با حجم
انتقادات متخصصان، رسانهها و گروههای مختلف مردم اعم از دانشجویان برگزید
اما مروری بر حوادث و وقایع حدود 2 سال اخیر نشان از آن دارد که نقشه
مذکور، مو به مو توسط تیم سیاست خارجی دولت یازدهم اجرایی شده است.
2- آنچه در این میان تلاش میشود با ایجاد «سر و صدای انحرافی» مسکوت
بماند، از دست رفتن «ارزش ریسک» باقی ماندن بر مسیر مضحک «اقدام برای
تعاملی خردگرا» است! مهم نیست که رئیسجمهور در دفاع از «نقطههای خیالی» و
«فانتزیهای دیپلماسی هستهای» دولت، منتقدان را دعوت به «عقلانیت»
میکند! بلکه آنچه در میانه این هیاهوی مشکوک قابل بررسی است، ریزش
پایههای تئوریپردازیهای «خردستیزانه» در تعامل با دشمن براساس اعتماد
یکجانبه و بیاثر است. از لبوفروشان گرفته تا تاکسیرانان و اساتید دانشگاه
و طبقات مختلف جامعه، کسی حاضر نیست با اتکا به سیاست باخته «توکل بر
کدخدا» بدنامی حمایت از دیپلماسی هستهای دولت را به جان بخرد و در تبدیل
«چهارگانه عقبنشینی ایران» شامل توافقنامه سعدآباد، توافقنامه بروکسل،
توافقنامه پاریس و توافقنامه ژنو، به پنجگانه تاریخی تجربهپذیر، اعتبار
خرج کند! نشانه آن تن دادن اساتید دانشگاههای کشور به حبس و شلاق در برابر
حمایت از «دیپلماسی هستهای» دولت یازدهم است.
دفاع از «نقطههای خیالی» پیادهروی دوستانه با دشمن، هر چند در صفحه
اینستاگرام روحانی به نمایش عام درآمد اما خیلی زود با مُهر بیاعتباری
دانشجویان و اساتید کشور به چالش کشیده شد. آیا نشانههای باخت سنگین دولت
در رفراندوم دیپلماسی هستهای آشکار نیست؟
3- نشانههای بسیاری در نطق اخیر رئیسجمهور روحانی وجود داشت که از آگاهی
دولت به شکست در عرصه سیاست خارجی پرده برمیداشت. از تلاش برای به چالش
کشیدن سیاستهای لایتغیر جمهوری اسلامی در حوزه گزینش توامان «تعهد و تخصص»
گرفته تا زیرسوال بردن جنبش «اسلامی شدن علوم انسانی»! قیل و قال در
حوزههای انحرافی بدون یک خط گزارشدهی از عملکرد دولت در بخش سیاست داخلی،
اقتصاد و نوید پروژههای عمرانی دولت که برخلاف رسم معمول ویترینچینی
خدمات و تلاشهای دولت در استقبال از دهه فجر انقلاب اسلامی ارزیابی
میشود. انگار کسی فراموش کرده ویترین خدمات دولت را دیزاین کند! چرا که
طراح دکوراسیون و مجری پروژههای عمرانی دولت بنا بود سرمایهگذاران خارجی
باشند که هرگز از راه نرسیدند! آیا نتیجه وامدهی بیپشتوانه از کیسه سیاست
داخلی به سیاست خارجی غیر از این است؟
آیا در چنین شرایطی «شبههنمایی» رئیسجمهور در حوزه علوم انسانی اسلامی و
ادامه شعاردهی در محوطه دانشگاه پس از فجایع دوره «داس و کلید» در قلع و
قمع قریب به اتفاق رؤسای دانشگاهها به حکم سیاسیونی چون فرجیدانا و دست
بردن در امور استخدامی با گزینشهای سکولاریستی، چارهساز خواهد بود؟!بو کشیدن دهان اساتید دانشگاه برای حفظ نیروهای وابسته به جریان لیبرال -
سرمایهداری، مشروع است اما سوال از تعهد فردی که بناست تربیت نسل
آیندهساز کشور را عهدهدار شود، عجیب و غیرقابل باور مینماید؟! 4- لازمه
«خط امامی» ماندن مرور مکرر آرمانهای امام خمینی(ره) است. «باید انقلاب
اسلامی در تمام دانشگاههای سراسر ایران به وجود آید تا اساتیدی که در
ارتباط با شرق یا غربند تصفیه گردند و دانشگاه محیط سالمی برای تدریس علوم
عالی اسلامی شود.»
(پیام نوروزی 1359) نقبزنی به «پروژه فتح سیاسی دانشگاه» در جلسه دفاع از
«دیپلماسی شکستخورده هستهای» را تنها با تمسک به حکمت امام
رحمهاللهعلیه میتوان تعبیر کرد: «اگر ملت ما، علم را، آن علم جهتدار
را یاد بگیرند، تربیت بشوند، کنار علم هم تربیت باشد، تربیت دینی، تربیت
الهی، تربیت انسانی و هم علم، اگر این دو حربه در دست شما باشد، کسی
نمیتواند به شما تعدی کند، کسی نمیتواند استبداد را برگرداند و اگر این
علم نباشد، مردم را توجیه میکنند به جایی که باز هم آن مسائل سابق برگردد و
آن استبداد سابق و آن وابستگیهای سابق.» (صحیفه امام، ج 13، ص450)
بیشترین هزینهدهی دولت پس از پرونده دیپلماسی هستهای به موضوع مهم «فتح
سیاسی دانشگاهها و مراکز علمی» کشور اختصاص یافته است.
از افشای ماموریت
معاونان داس بهدست فرجیدانا گرفته تا به مسلخ بردن عامدانه یک وزیر و 4
نامزد وزارت بر آموزش عالی! وزیر آموزش و پرورش نیز تاکنون به علت تلاش
برای واگذاری بخشهای مختلف حوزه «آموزش و پرورش» کشور به اغیار و دستکاری
حوزه استخدام معلمان و مهندسی دانشگاه فرهنگیان، دو کارت زرد از مجلس
دریافت کرده است! پس از تکمیل پروژه فتح دانشگاه، استبداد حکم به آن
میدهد که مخالفان و منتقدان سیاست «امتیازدهی یکجانبه» به دشمن، شلاق
خورده و منزوی شوند! آیا پس از «بیعقل» خطاب کردن منتقدان، نوبت به دوره
«کتابسوزی» خواهد رسید؟ سرفصلهای علم روابط بینالملل به شیوه جهان سومی
در دانشگاهها بازنویسی خواهند شد و بنای همیشگی سیاست خارجی کشور،
«مفتفروشی قانونی» با تاسی از «دیپلماسی قجری» خواهد شد؟ مطهری و بهشتی
اگر حیات دنیویشان ادامه مییافت، امروز در نمازجمعه تریبون دست میگرفتند
و جنبش مطالبهگر «اقتصاد مقاومتی» را رهبری میکردند. مطهری در چنین
ایامی مدیریت «نهضت علوم انسانی اسلامی» را عهدهدار بود و بهشتی «کرسیهای
نقد و آیندهپژوهی اقتصاد اسلامی» را سرپرستی میکرد. دهه فجر ایام مرور
آرمانها و اهداف بلند «انقلاب اسلامی» ملت ایران است و در دومین روز سی و
ششمین سالگرد بهار انقلاب، مرور «فرمان انقلاب فرهنگی» در دانشگاه و
مطالبات امام در امر مهم و بر زمین مانده «علوم اسلامی» را مدیون
رئیسجمهور هستیم... روحانی متشکریم!
حبیب نیکجو در مطلبی که با عنوان«رانش بانکی»در ستون یادداشت روز،روزنامه خراسان به چاپ رساند اینگونه نوشت:
مهم نیست که شایعه است یا واقعیت. مهم نیست که
وضعیت مالی بانک یا موسسه مالی و اعتباری خوب است یا خیر، زمانی که به سراغ هر
بانک یا موسسه ای می رود، خطرناک می شود. هجوم مردم برای دریافت سپرده ها پدیده ای
که بار دیگر، در اقتصاد ایران و به خصوص شهر مشهد اتفاق افتاد، اتفاقی که تازگی
ندارد و به کرات در تاریخ بانکداری جهان رخ داده است. اولین مورد آن به 149 سال پیش
بر می گردد که انگلستان میزبان آن بود و این اواخر (سال 2014) هم چین و سوئد درگیر
آن بودند.
پدیده هجوم مردم برای دریافت سپرده هایشان از
بانک ها یا موسسات مالی و اعتباری ، با نام «رانش بانکی» (bank run) در متون مالی دیده می شود که علت اصلی ایجاد آن ترس سهامداران از
ناتوانی موسسه مالی برای بازپرداخت دیونش است. ترسی که می تواند هیچ گونه رابطه ای
با واقعیت نداشته باشد و صرفا، بر مبنای یک شایعه رخ دهد. لذا مردم، به سراغ این
موسسات می روند و خواستار بازپس گیری دیون خود می شوند. در این شرایط، موسسه مالی
که بخش عمده ای از سپرده های مردم را در طرح های مختلف سرمایه گذاری کرده است، نمی
تواند پاسخگوی حجم تقاضای مردم باشد.مردم نیز با مشاهده این ناتوانی گمان می کنند که
موسسه در حال ورشکستگی است و لذا تقاضا برای باز پس گیری سپرده ها افزایش می یابد
که خود تشدید کننده جریان اولیه است.نکته قابل توجه این جاست که تقریبا اکثر
موسسات مالی و بانک ها، به دلیل سرمایه گذاری سپرده ها در طرح های پربازده یا دادن
تسهیلات با دریافت وثیقه های چند برابری، توان مالی لازم برای بازپرداخت سپرده ها
را دارند اما مشکل، زمان است.
چرا که بانک یا موسسه مالی به زمان نیاز دارد تا
دارایی های خود را که غالبا قابلیت نقد شوندگی پایینی دارند، به وجه نقد تبدیل
کند. جرج کافمن، استاد بازرگانی دانشگاه شیکاگو، می گوید:«بعید است هجوم مردم برای
بازپس گیری سپرده ها، به عجز بانک در بازپرداخت دیون بدل گردد.»اما اتفاقی که اخیرا
در مورد یک موسسه مالی و اعتباری در استان های خراسان رخ داد، دارای دو جنبه مهم
است. جنبه اول نقش انکار نشدنی شبکه های اجتماعی است. اگر چه تا پیش از این در
شبکه های اجتماعی، شایعات کم خطرتر نظیر ازدواج و طلاق بازیگران و فوت خوانندگان
رد و بدل می شداما این بار، شایعه قلب اقتصاد کشور را هدف قرار داد: اعتماد در
نظام پولی و بانکی، اعتمادی که بدون آن سنگ بر روی سنگ بند نمیشود و اقتصاد
را از درون از هم می پاشد. این اتفاق برای موسسه مالی نه چندان بزرگ، زنگ خطری جدی
برای مسئولان و سیاستگذاران کشور است. چرا که این پدیده، ممکن است برای هر بانک
معتبر دولتی یا خصوصی اتفاق بیفتد که در آن صورت امکان ایجاد بحران مالی در کشور
دور از ذهن نخواهد بود. فقط کافی است به تجربه غرب در اواخر دهه 1920 و اوایل دهه
1930 مراجعه شود.
جنبه دوم این تجربه به برخورد موسسه های مالی یا
بانک ها با پدیده هجوم مردم برای پس گرفتن سپرده ها باز می گردد. برای این منظور
بدون ذکر جزئیات این اتفاق در داخل کشور، به دو تجربه جهانی مشابه در سال های اخیر
اشاره می کنیم. بانک تجاری جیانگ سو در چین، با بحرانی مشابه نمونه داخلی در سال 2014
مواجه شد. مردم چین که شایعاتی در مورد این بانک شنیده
بودند، برای دریافت سپرده هایشان به شعب بانک هجوم بردند. رفتار این بانک چینی در
مقابل هجوم مردم، بازنگه داشتن 24 ساعته بسیاری از شعب بانک بود. اقدامی که در طول
مدت مطرح بودن شایعه ادامه پیدا کرد تا مردم بار دیگر به این بانک اعتماد کنند.
مورد بعدی با یک شایعه در توییتر، در دسامبرسال 2011 آغاز شد. شایعه ای که در مورد بانکی تحت عنوان سوئد بانک در لتونی مطرح شد
و جمعیت زیادی از مردم لتونی اقدام به تخلیه حساب های بانکی خود کردند. عکس های بسیاری
از صف های طولانی مردم در مقابل دستگاههای خودپرداز وجود دارد که عمق این بحران را
نشان می دهد. رفتار مشابه بانک سوئدی با همتای چینی نتیجه یکسانی داد و این هجوم
تنها یک روز ادامه یافت.
در انتها باید گفت، از آنجایی که علت اصلی شکل گیری
این گونه حوادث بیشتر مسائل روانی و شایعات است، موسسات مالی و اعتباری باید مدیریت
افکارعمومی را به دست بگیرند و با نشر سپرده های خود نزد بانک مرکزی و منتشر کردن دارایی
ها و املاک خود، خیال سپرده گذاران را آسوده کنند.طبیعتا، رفتار مسئولان مرتبط با نظام بانکی در
کشور نیز می تواند در کاهش اثرگذاری شایعات موثر باشد. اما این نکته وجود دارد که
مسئولان بانک مرکزی زمانی اقدام به واکنش به این حوادث می کنند که این موسسات به
صورت کامل تحت نظارت این بانک باشند. اتفاقی که بر اهمیت نظارت جامع بانک مرکزی بر
بانک ها و موسسات مالی و اعتباری می افزاید. شاید اگر نظارت بانک مرکزی کامل بود،
این هجوم مردم، بیشتر از یک روز دوام نمی آورد.
روزنامه حمایت مطلبی را با عنوان«از آن اعتراف تا این ادعا»در ستون یادداشت روز خود به قلم سیدجعفر قنادباشی به چاپ رساند:اظهارات اخیر رئیس جمهور آمریکا که نشان از خوی زورگویی و استکباری این کشور دارد، بار دیگر دستمایه تحلیل رسانه ها و شخصیت ها قرار گرفته است. باراک اوباما بارها به تصریح و تلویح گفته است برای اینکه ایران، نظر ما را در مورد مسائل هستهای بپذیرد، از طرق مختلف باید به این کشور فشار بیاوریم و این فشار تحریم هاست که ایران را به پای میز مذاکره آورده است.در این مورد باید به چندین مسئله به طور همزمان توجه داشت: اول، نگاه عمیق و دقیق به عمق قصد و نیت اوباما که این روزها از مخالفت با کنگره برای وتو کردن تحریم های جدید علیه ایران دم می زند و خود را پرچمدار دیپلماسی در مذاکره هسته ای می خواند. اگر بخواهیم سخنان و اظهارات باراک اوباما را از خصمانه ترین تا غیرخصمانه ترین، دسته بندی و طبقه بندی کنیم، در می یابیم که تفاوت عداوتآمیزترین آنها با ملایمترین سخنانش، تنها در لباسی است که بر قامت نیت اصلی وی پوشانده شده است. دشمنانهترین سخنان وی که هدف غایی او را بر ملا کرد، همان بود که گفت: «اگر گزینهای وجود داشت که این امکان را بوجود بیاوریم تا تک تک پیچ و مهرههای برنامه هستهای آنها را حذف کنیم و احتمال داشتن برنامه هستهای ایران را کلاً از بین ببریم تا در نتیجه قابلیتهای نظامی آن را هم نداشته باشند، آن را انتخاب میکردم» و غیرخصمانهترین آن – به ظاهر- مقابله او در برابر سناتورها برای وتوی تحریم های جدید بود. از همین سخنان کینه توزانه، روشن می شود که نیت این مقابله ظاهری، عوض کردن مصلحتی مسیر برای دستیابی به هدف شومی است که بارها تکرار کردهاند. معنی هر دو اظهار نظر یکی است: ایران، نباید فناوری هسته ای داشته باشد! تحریم های پی در پی بر خلاف توافقنامه ژنو، اظهارات هتاکانه نسبت به ملت ایران مانند اظهارات وندی شرمن که گفته بود دروغ و نیرنگ، بخشی از دی ان ای ایرانیان است، فشار مضاعف اقتصادی از طریق کاهش قیمت نفت و کارشکنی در مسیر مذاکرات هسته ای، همه و همه حاکی از این دارند که طرف غربی، هدفی جز امتیازگیری – تا آنجا که بتواند – ندارد. مسئله دوم، کشاکش بین کنگره و کاخ سفید، سناتورهای جمهوری خواه و دموکرات، لابی آپیک و رئیس جمهور آمریکا است. هر چند بر اساس قانون، این نظرنهایی رئیس جمهور آمریکا با تصویب کنگره است که در مورد مذاکرات هسته ای، حرف آخر را می زند، اما چندگانگی در قوای تصمیم گیری و قطب های به ظاهر ناهمگون، این شائبه را که رئیس محترم مجلس شورای اسلامی به آن اشاره کرده اند، تایید می کند: «اوباما به دلیل ضعف و گرفتاری داخلی نمیتواند در مقابل انعطافهای معقول دولت و ملت ایران تصمیم عاقلانه بگیرد و میخواهد ایران یا تسلیم خواستههای نامربوط آنها شده و یا مذاکرات با شکست مواجه شود.»
هرکس که به جای مذاکره کنندگان ما باشد نیز اول، از طرف مذاکره کننده درباره تصمیم گیرنده نهایی سوال می کند، اما کسی که در برابر ماست، عروسکی خیمه شب بازی است در دست صهیونیستها که از خود ارادهای ندارد. موضوع سوم، خودارزیابی و سنجش رفتار دشمن بر اساس عملکرد ماست. در موضوع پیچیده هسته ای، کشور ما تاکنون بسیار دقیق و مسئولانه عمل کرده است. پس از عزم جدی مسئولین برای تعامل و شفاف سازی با آژانس بین المللی انرژی هسته ای، حتی یک گزارش درباره انحراف فعالیت های هسته ای به سمت اهداف نظامی به صراحت صادر نشده است. در بسیاری از موارد، بر همکاری ایران تاکید شده و بعضاً به مواردی اشاره شده است که نیاز به همکاری بیشتر دارد اما سخنی از انحراف از فعالیت های صلح آمیز به میان نیامده است. ضایع شدن حقوق هسته ای و اقتصادی ما از نظر وضع تحریم های یکجانبه و غیرقانونی، محرز است و حقانیت هسته ای ما توسط 120 کشور غیرمتعهد و افکار عمومی جهان به رسمیت شناخته شده است. در اینجا چند سوال کوتاه مطرح می کنیم و می گذریم: اگر بنا باشد با اعتمادسازی های گسترده، موافقت با بازرسی های سرزده و فراتر از قوانین بینالمللی، باز هم ما از حقوقمان کوتاه بیاییم، آیا این کار، تعبیر دیگر سازش نیست؟ آیا مترادف کردن سازش با مذاکره، امری عقلایی است؟ در حالی که قدرت غرب، آشکارا رو به افول است و نشانه های آن به اقرار اتاق های فکر اروپایی و آمریکایی، آشکار شده است، چرا باید تن به خواسته های غیرمشروع غرب بدهیم و قدرت رو به گسترش ایران را که دوست و دشمن به آن اذعان دارند، دست کم بگیریم؟ مهمترین مسئله غرب به سرکردگی آمریکا که همان سروری و آقایی بر جهان است، طی نظرسنجی های معتبر نه تنها در جهان بلکه در داخل کشورهایشان، زیر سوال است. نتایج نظرسنجی نهاد «برنامه مشاوره عمومی» و مرکز مطالعات بینالمللی و امنیتی دانشگاه مریلند آمریکا در تابستان سال جاری نشان می دهد که 61 درصد مردم آمریکا حامی گزینه تعامل و توافق هسته ای با ایران هستند. با یک جستجوی کوتاه در اینترنت می توان دریافت که تا چه میزان مردم کشورهای اروپایی و آمریکایی نسبت به سیاست دولت هایشان مخالف، بی اعتماد و ناامید هستند. اولین چیزی که یک ابرقدرت را به خاک مذلت می نشاند، نظر منفی افکار عمومی است که آن کشور را دیگر ابرقدرت ندانند و از آن متنفر باشند. نباید فراموش کنیم که توهین و تحقیر ملتی بزرگ مثل ایران عزیز، با آن پیشینه روشن تاریخی و دینی، هیچگاه و به هیچ وجه من الوجوه در مدل بازی برد – برد نمی گنجد. این روزها در ایام الله دهه فجر، بی مناسبت نیست که مسئولین ما به خصوص مذاکره کنندگان هستهای کشورمان، شعارهای اصیل انقلاب را دوباره مرور کنند. شعارهایی که با شعور همراه و بر پایه استقلال استوار بود و ملت غیور ایران برای تحقق آن، سختی های انقلاب را به جان خریدند: «استقلال، آزادی، جمهوری اسلامی»، «نه شرقی، نه غربی، جمهوری اسلامی»، «مرگ بر آمریکا» و ....
مطلبی که دکتر حمید قنبری در ستون سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد با عنوان«چالش حقوقی تامین مالی نفت»به چاپ رساند به شرح زیر است:سرمایهگذار خارجی که قصد دارد در صنعت نفت ایران یا هر کشور دیگری سرمایهگذاری کند، خواستار نوعی تامین یا وثیقه است. وثیقهای که به او اطمینان میدهد سرمایه وی سوخت نخواهد شد و دولت میزبان به تعهدات خود عمل خواهد کرد. میدان نفتی که سرمایهگذار مزبور قرار است روی آن فعالیت کند، میتواند وثیقهای مناسب برای سرمایهگذاری وی باشد. به این شرح که اگر دولت میزبان به تعهدات خود در مقابل وی عمل نکرد، این اختیار برای سرمایهگذار وجود خواهد داشت که از محل تولیدات همان میدان مطالبات خویش را برداشت کند.
وثیقه گذاشتن منابع طبیعی در مقابل شرکتهایی که قصد سرمایهگذاری در آنها را دارند، امر عجیبی نیست اما تفسیر رایج از قانون نفت که مقرر میدارد «منابع و صنعت نفت ایران ملی است»، این است که وثیقه گذاشتن منابع نفتی، مجاز نیست چرا که این منابع، سرمایههای ملی هستند و مالکیت آنها نیز باید متعلق به دولت باشد. لذا خارجی نمیتواند مالک نفتی که در زیر زمین است باشد. در چنین شرایطی راهحل چیست؟ پاسخ رایج عبارت است از «بیع متقابل».
مفهوم بیع متقابل به سادهترین صورت این است که سرمایهگذار خارجی، وسایل و امکانات تولید (یا همان استخراج نفت) را فراهم میسازد و در مقابل، دولت میزبان متعهد میشود که از عواید همان تولیدات تعهدات خود در مقابل سرمایهگذار خارجی را ایفا کند. اما آیا این وثیقه است؟ خیر. این فقط یک مکانیزم پرداخت است و در چنین مکانیزمی دولت میزبان صرفا تعهد کرده است که از محل عواید مزبور، پرداخت به سرمایهگذار را انجام دهد. سرمایهگذار خارجی این نکته را میفهمد. دولت متبوع وی نیز این نکته را میفهمد و اینجا است که مجددا تقاضای وثیقه و تامین مطرح میشود. اگر وضع اقتصادی دولتی مناسب باشد و روابط بینالمللی آن با سایر کشورها خوب، شاید یک ضمانتنامه دولتی یا حتی تضمین بانکهای کشور کفایت کند. اگر بانکهای کشور توسط موسسات بینالمللی رتبهبندی ارزیابی شده باشند و رتبههای مناسبی داشته باشند، همین رتبهها تعیینکننده سطح و هزینههای وثیقهها و تامینهای مزبور خواهند بود.
اما اگر بهدلیل تحریم یا به هر دلیل دیگری بانکها و موسسات مالی کشوری رتبهبندی نشده باشند، دولت میزبان باید به نحو دیگری وثیقه مناسب در اختیار سرمایهگذار خارجی قرار دهد. دولت و سرمایهگذار خارجی، از گرفتن وثیقه صرفنظر نخواهند کرد و در چنین شرایطی خواهان آن میشوند که درآمدهای نفتی را که از قبل حاصل شده است به عنوان وثیقه در اختیار داشته باشند. این یعنی وثیقه نقدی. یعنی فروش نفت و سپرده کردن عواید آن در بانکهای خارجی و وثیقه گذاشتن آن برای تعهدات دولت در مقابل سرمایهگذار خارجی. در اینجا یک پرسش ساده مطرح میشود: چگونه است که میدان نفتی را که در زیر خاک خودمان است نمیتوانیم وثیقه بگذاریم اما پول نقد خودمان نزد خارجیان را میتوانیم وثیقه بگذاریم؟ وثیقه گذاشتن کدامیک برای ما کمخطرتر است؟
اصلا از وثیقه گذاشتن پول نقد بگذریم حتی اگر ضمانتنامه دولتی بدهیم یا بانکهای دولتی یا خصوصی ما تعهداتمان را تضمین کنند، در صورتی که به تعهدات خود ایفا نکنیم، داراییهای خارجی کشور در معرض طرح دعوی و اقدامات اجرایی سرمایهگذار خارجی قرار خواهند گرفت. آنچه نزد خودمان و در خاک خودمان است وثیقه باشد بهتر است یا داراییهای خارجیمان وثیقه و در معرض طرح دعوی توسط خارجیان باشند؟ مالکیت دولت (به عنوان نماینده ملت) بر منابع طبیعی محترم است و در آن جای تردید نیست اما در تفسیر این قاعده باید به این نکته نیز توجه داشته باشیم که این قاعده قرار است به نفع مردم و برای کاستن از هزینههای آنها اجرا شود و نباید موجب افزایش هزینهها و ریسکها شود.
در آخر ستون سرمقاله روزنامه مردم سالاری را میخوانید که به مطلبی با عنوان«نگران آيندهايم!»نوشته شده توسط مهدی مال مير اختصاص یافت:طي چند روز گذشته، نامه پر سوز وگداز محمدرضا رحيمي در آستانه زنداني چند ساله در پاسخ به بيانيه دفتر يار وهمراه ديروزش محمود احمدينژاد، وگلهگذاري از بدعهدي ونارفيقي رييس دولت نهم ودهم، افزون بر اين که سر وصداي زيادي در رسانهها به راهانداخت، بار ديگر سطح پايين اخلاقي وحرفهاي دولت پيشين را از ژرفا به روي سطح آورد! به عبارت ديگر، آنچه در لابهلاي خطوط بيانيه رييس دولت پيشين وسوگنامه معاون اول او موج ميزد، درک نازل مسوولان دولت گذشته از سياست واخلاق حرفهاي بود و به روشني نشان داد که فروکاستن سياست به مهر و کينهاي شخصي تا کجاها ميتواند سياست را به بياخلاقي وبي اصولي آغشته سازد. انگار نه انگار که اين دو يار ديرينه در چند سال گذشته ستايش از هم را تا حد يک هنر بالا برده بودند ودر هر مجالي که دست ميداد براي يکديگر سرود عظمت ميخواندند! حالا که عرصه قدرت بر آنها تنگ شده و تب تند رفاقتشان به عرق نشسته بي هيچ آزرمي فرش حمايت را از زير پاي همديگر ميکشند و بيدريغ پته يکديگر را بر روي آب ميريزند!در اين ميانه تنها مردم بودهاند که تاوان هشت سال رفيقبازيها، تعارف تکه پاره کردنها وقربان صدقه رفتنهاي رفيقان ديروزي و دشمنان امروزي را با پايين آمدن دهشتناک سطح زندگيشان پرداختند.با اين همه پس از اين ماجرا پرسشي که در اين چند ساله مکرر پرسيده شده دوباره جان ميگيرد که: براي دوري جستن ازپديده «احمدينژاد» در عرصه سياست چه بايد کرد؟
در کشورهايي که از نظر سياسي توسعه يافته ناميده ميشوند، پرورش سياستمداران آشنا با اخلاق حرفهاي وبنيادهاي سياستورزي به طور خودکار برعهده تشکلهاي سياسي زنده وفعال در عرصه سياست است. به زبان رساتر، کارجمعي وسلسله مراتبي که براي پيشرفت در اين تشکلها در نظر گرفته شده است و نيز در معرض داوري بودن هر روزه اين تشکلها در طول زمان ميتواند خودبينيها، خودنماييها، وخود حق پنداريها را در سياستمداران تعديل کند.به سخن ديگر، نهادهايي همچون: حزب، مطبوعات آزاد وحتي فعاليتهاي صنفي وسنديکايي علاوه بر کارکردهاي سياسي واجتماعي که بر آنها مترتب است، نقش حک واصلاح اخلاق سياستمداران وآموزشِ کوشندگان اجتماعي وسياسي را نيز بر عهده دارند. هم از اين رو، در اين دست کشورها که سياستورزي بر دوش کوشندگاني است که سالها در تشکلهاي سياسي آموزش ديدهاند، ظهور سياستمداران نياموخته وناآشنا با اصول سياست اگر نگوييم محال، امري نزديک به محال به نظر ميآيد. اما در برابر، درکشورهايي که سياستورزي از راه تشکلها وسازمانهاي حرفهاي نميگذرد، خطر ظهور سياستمداران خامدستي که سياست را نه راهي براي دنبال کردن خير عمومي که تاختگاه پيش پا افتادهترين نيازهاي انساني ميداند، پيوسته وجود دارد.
نگراني که امروز نيز عقابوار برسر سياست ما چرخ ميزند. پس از سپري شدن يکسال و اندي از عمر دولت تدبير واميد هنوز چرخ نهادهايي همچون احزاب ومطبوعات آزاد وتشکلهاي صنفي وسنديکايي به سنگ بي اعتناييها و خردهگيريها بر ميخورد واين گونه که از شواهد پيداست هنوز اراده استواري براي روغنکاري نهادهاي مدني در درون دولت شکل نگرفته است با اين وصف، اگر شرايط کار سياسي با همين فرمان جلو رود مبالغهآميز نخواهد بود اگر بگوييم ظهور يک سياستمدار پوپوليست ديگر از جنس وفلزِ دستاندرکاران دولت مهرورز در ميدان سياست به هيچرو احتمال کمي نيست وبه راستي تنها در آن هنگام است که بدترين کابوسهاي ما رنگ واقعيت به خود ميگيرد. ودر نهايت اين که: آيا زمان آن نرسيده است که دولت محترم تدبير واميد، تدبيري به حال بلاتکليفي احزاب ومطبوعات و... بينديشند ونگراني ظهور دوباره رفيقبازيها و نان قرض دادنها وناشيگريهاي سياستمداران نياموخته را در ميدان سياست کاهش دهند؟!