پیشترها معمولاً کارهای این چنینی خیلی موفقتر از آب در میآمد و هم سفارشدهنده راضی بود، هم مردم و منتقدان. اما بالاخره دورهای آمد که خلاصه و سربسته میشود گفت ربطی به دوران قبل و بعد از خودش نداشت. البته، حالا مدتی میشود که آن دورهی خاص هم به پایان رسیده اما به هر حال مدیریت فرهنگی در کشور ما طی آن بازهی زمانی، کاملاً ارتباط سیستمیاش را با دورههای قبل از خود قطع کرد و راههایی که رفته میشد، دیگر ادامهی راه گذشتگان نبودند.
قطعاً سینمای ما احتیاج به اصلاح و جرح و تعدیل داشته و همچنان دارد ولی تا به حال دلیل منطقی و سلیمی برای نابود کردن سینمایی که از اول انقلاب تا ابتدای آن دوران خاص داشتهایم ارائه نشده، هر چند گفته شود که هدف از این نابودی، پی ریختن طرح یک سینمای جدید و بهتر بوده است.
القصه این که روند تولید فیلمهای سینمایی عظیم، با بودجههای هنگفت و بر اساس اهداف راهبردی و کلان، جزو مواردی بود که در آن دورهی خاص دچار دگرگونیهای اساسی شدند. این نوع پروژهها در آن دوره عنوان جدیدی پیدا کردند و نامشان شد؛ فاخر.
فیلمهای فاخر آنقدر محل تامل بودند که با نگاه به آنها اساساً نفس ساخت آثار گرانقیمت دولتی زیر سؤال میرفت. «ملک سلیمان» شهریار بحرانی گرانترین فیلم فاخر آن دوره بود اما حتی یک طرفدار پروپاقرص هم پیدا نکرد، حال اینکه کارگردان آن قبلاً فیلمهای خوبی در کارنامه کاریاش داشت.
تا پیش از آن معمولاً پروژههای عظیم، آنچنان تحت نظارتهای کیفی دقیقی ساخته میشدند که حتی فیلمسازان متوسط وقتی در سیستم تولید چونان اثری قرار میگرفتند از آنها کارهایی درخور توجه میدیدیم اما حالا مدیریت فرهنگی به قدری ضعیف عمل میکرد که در پروژههای فاخر، خروجی کارگردانهای خوب هم فیلمهای گران اما ضعیف بود.
یکی از کمدینهای ایرانی به آن دورهی خاص لقب «شمق در عقرب» داده بود اما بالاخره با پایان آن دوره، ستارهها در آسمان سینمای ایران آرایششان را تغییر دادند و شمق از عقرب به در آمد و اوضاع کم کم به روال قبل برگشت. حالا برگشتهایم به قبل از دورهی خاص و البته اگر پیشرفت نکرده باشیم – که خیلی نکردهایم- لااقل اضطراب اینکه فروتر برویم کمتر شده، اما از دوران عجیبی که بر وادی هنر هفتم گذشت هنوز هم تأثیرات چندی بر سینمای ایران باقی مانده که یکیشان خوش نام نبودن بسیاری از فیلمهای دولتی و پر خرج بودن آنهاست.
حالا انگار در ادبیات عدهای به خصوص، واژهی «فاخر» تبدیل به یک ناسزا شده است. یعنی فیلمی که گران است و در پس آن اهداف فرهنگی کلان وجود دارد، قبل از دیده شدن، محکوم به بد بودن میشود و برعکس فیلمی که معترض و ضد سیستم باشد، قبل از دیده شدن مفتخر به بهترین القاب خواهد شد.
با این وضع ما محکوم میشویم به سینمای دوربین روی دست، سینمای نماهای طولانی، میزانسنهای شبیه به دوربین مخفی و داستانهایی که نه شروع میشوند و نه تمام و نه میشود اصلاً اسمشان را «داستان» گذاشت، بلکه همان عبارت «ماجرا» برایشان کافی است. به اینها میگویند فیلمهای روشنفکری و ساخت این نوع آثار احتیاج به مهارت چندانی در امور فنی و تکنیکی سینما ندارد، سواد بصری چندانی نمیخواهد، دانش و خلاقیت ادبی خاصی لازمه نشستن پای تحریر فیلمنامههايشان نیست و فقط کافی است که هر چه بیشتر فاخر نباشید.
تمام این فیلمها هم عبارت «خصوصی» را به عنوان یک فضیلت به سینهشان سنجاق کردهاند، حال اینکه فیلم خصوصی اساساً در ایران نمیتواند وجود داشته باشد.
مقایسهی سقفی که فروش هر فیلم ایرانی با توجه به تعداد سالنهای سینما در کشور ما میتواند داشته باشد، با حداقل هزینههای یک تولید سینمایی، خیلی راحت متوجهمان میکند که در ادعای خصوصی بودن هر کدام از آن آثار نوعی غش و خدشه وجود دارد؛ یا سازندهی اثر، فیلمش را با هزینههای شخصی جلوی دوربین برده که اسم این کار را علاقهی مفرط به دیده شدن و قرار گرفتن در فهرست فیلمسازان سینما میگذارند نه فیلمسازی خصوصی مظلومانه، یا اینکه اسپانسری در کار است که آن اسپانسر هم میتواند دولتی باشد یا خدایی نکرده آنور آبی!
این نوع فیلمها باعث شدهاند که سینمای روشنفکری هم بد نام شود.
حالا ما عدهای مخاطب خاص داریم که سینمای روشنفکری (به این معنای دوست نداشتنی!) را دوست دارد و هر چه بیشتر سعی میکنند فاخر نباشند و عدهای دیگر که به هر فیلم اجتماعی با نگاهی منتقدانه، برچسب روشنفکری میزنند و طردش میکنند.
ما هر دوی این عنوانها را خراب کردیم. حالا، هم عبارت فیلم فاخر تصویر بدی در ذهن همه دارد و هم اصطلاح فیلم روشنفکری.
اما غیر از هواداران کم تعداد اما پر سر و صدای این دو عبارت و این دو نوع سینما، گروه سومی هم وجود دارد به اسم مخاطب عام – که تعدادشان هم خیلی بیشتر است - و نه فیلم فاخر دوست دارند، نه کار روشنفکری.
باید به این نکته توجه داشت که مخاطب خاص سینمای روشنفکری، لزوما با سوادتر و با تحلیلتر از همهی آن افرادی نیست که لقب مخاطب عام گرفتهاند.
بسیاری از افراد تحصیلکرده و اهل مطالعه در جامعهی ما وجود دارند که جزو این جرگهی خاص نشدهاند و جو و اتمسفر این جریان، به آنها سلیقهای را تلقین نکرده است.
این نوع افراد آثار روحوضی و سخیف را نمیپسندند، اما ادای روشنفکری هم برایشان بیرنگ و لعاب است.
آنها از طرفی دیگر غربزده و ضد سیستم هم نیستند اما سلیقهشان پروژههای گران قیمت شعاری را پس میزند.
سینمای ما در سبد توزیعاش برای همه نوع قشری، به اندازهی کافی فیلم دارد الّا این نوع افراد، در حالی که همینها باید گروه مرجع فکری در هر جامعهای باشند و سلایق بقیهی تودهها را الگوسازی کنند.
ما به فیلمی که معلمهای مدارس، کارمندان تحصیلکرده، پزشکان و ... بپسندند احتیاج داریم نه فیلمهایی که خاص پسندان دوستش دارند یا آن آثار سفارشی ضعیفی که به دلیل شعار مندرج در پیشانی کار، عدهای هوادارش هستند.
یادداشت از: میلاد جلیلزاده
انتهای پیام/