قصه‌های بی‌بی‌گل

اگر همه‌تان با هم باشید هیچ کس شما را نمی‌تواند شما را بشکند.

قصه‌های بی‌بی‌گل
به گزارش حوزه افغانستان باشگاه خبرنگاران، در زمان‌های جدید یک قصه‌گوی خوب بود که او را بی‌بی‌گل می‌گفتند‌. او می‌خواست تا به وسیله قصه‌های آموزنده باعث اتحاد در کشورش شود. یک روز او چنین قصه گفت‌: در زمان‌های قدیم یک پیرمرد بود که عمرش را در عرصه کامیاب کردن دولت‌های ناکامیاب صرف کرده بود. او هر جا می‌رفت باعث می‌شد که دولت‌های ناکام با حرف‌های این پیرمرد کامیاب شوند. خلاصه این پیرمرد پس از این‌که خیلی از ناکام‌ها را کامیاب کرد و خیلی از ناکام‌ها هم از پیشش ناکام ماندند، سنش رسید به‌جایی که باید آخرین نصیحتش را به فرزندانش کند. او فرزندانش را فرا خواند و یک بسته چوب بید مجنون را در کنار گذاشت. او به فرزندانش یک یک خمچه چوب داد و گفت آن را بشکنند.

فرزندان با یک حرکت کاراته‌ای چوب را شکستند. او بار دیگر دو دو چوب را به آنان داد و آنان بار دیگر چوب‌ها را کاراته‌ای کردند. بار دیگر پنج پنج چوب داد. فرزندان شکستند. ده ده چوب داد، شکستند. بیست بیست چوب داد باز هم شکستند. حتا وقتی پنجاه پنجاه چوب داد و فرزندان شکستند. او گفت حالا نصیحت آخر را برای‌تان می‌کنم. لطفا با هم اتحاد کنید. اگر شما تنها باشید مردم مانند این چوب شما را خواهند شکست. ولی اگر همه‌تان با هم باشید هیچ کس شما را شکستانده نمی‌تواند. فرزندان گفت ولی پدر ما که بسته‌های بزرگ را هم شکستیم. پدر با صدای ضعیف که نشانگر رفتنش به سرای مداوم بود، گفت‌: خوب چی کنم که شما لیاقت نصیحت کردن را ندارید. اگر نه به‌خاطر دل پدر‌‌تان بسته‌های بزرگ چوب را نمی‌شکنید.

چون قصه به این‌جا رسید بی‌بی‌گل لب از سخن فرو بست و به رعیت گفت که ای مردم به نتیجه این قصه نگاه نکنید. مهم نصیحتی است که باید به شما بگویم. لطفا اتحاد داشته باشید. و مردم از آن زمان متحد شدند و شکستند… متحد شدند و شکستند… متحد شدند و شکستند و این قصه ادامه دارد.

انتهای پیام/
برچسب ها: بی بی گل ، افغانستان ، قصه
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.