گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان - 35 روز گذشت. از آن شب تلخ و شوم تنها اشک و خاطرات دردناک به جا مانده است؛ شبی که سربازان رهسپار خانههایشان شدند. قرار بود بعد از دو ماه به دیدار خانوادههایشان بروند. دل تو دل هیچکدامشان نبود.
با خانوادههایشان تماس گرفتند و خبر خوش بازگشتشان را به آنها دادند. مقصد اتوبوسها مشخص بود. هر راننده عازم یکی از شهرهای کشور میشد. در میان این جمعیت هزار و ٦٠٠ نفری بخت تنها با ٤٥ نفر از سربازها یار نبود. ٤٥ نفری که نامشان در لیست و کنار هم خوانده شد تا پس از سوار شدن به اتوبوس رهسپار شیراز شوند. ٤٥ سرباز غافل از سرنوشت دردناکی که تا ساعاتی دیگر در انتظارشان بود، به سمت شیراز حرکت کردند. در راه درست در گردنه «لای رز» نیریز سکانسهای وحشتناک سقوط اتوبوس به دره کلید خورد. ١٩ نفر در این حادثه جان باختند که ١٣ نفر آنها سرباز بودند و ٣٣ نفر هم مجروح شدند. سربازانی که در آن روزها تیتر تمام رسانهها بودند و همه جا صحبت از آنها بود. ولی حالا بعد از گذشت تنها ٣٥ روز به گفته خودشان فراموش شدهاند و کسی نیست که از آنها حمایت کند. چند نفر از این سربازان و خانواده جانباختگان در گفتوگو با «شهروند» از حال و روزشان در این مدت یک ماه و چند روز میگویند.
فراموش شدیم هنوز هم بریدهبریده صحبت میکند. کاملا مشخص است که حال و روز خوبی ندارد. بعد از هر جملهای که میگوید، کمی نفس تازه میکند تا بتواند به صحبتهایش ادامه دهد. «حمید کوهبر» سرباز ٢٨ سالهای است که آن شب، برای دیدن دختر دو سالهاش بیقراری میکرد، اما به جای در آغوش گرفتن دخترش روی تخت بیمارستان تحت عملهای مختلف جراحی قرار گرفت و ١٧ روز بستری شد. او که بعد از گذشت ٣٥ روز همچنان حال خوبی ندارد، در بیمارستان تحت عملهای جراحی مختلفی قرار میگیرد. این سرباز تحصیلکرده درباره شب حادثه به «شهروند» میگوید: «آن شب با همسرم تماس گرفتم و برگشتنم را به او اطلاع دادم. میخواستم هرچه زودتر به خانه برسم و دختر دو سالهام را ببینم. دلم برایش تنگ شده بود. چند دقیقه بعد در حالیکه همگی آماده رفتن بودیم، فرمانده نام گروهان ما را صدا زد و گفت که باید سوار این اتوبوس شویم. از دیدن ظاهر این اتوبوس قدیمی تعجب کردیم، ولی چارهای نبود. برای همین سوار شدیم و راننده به مقصد شیراز حرکت کرد. در راه یکی، دو بار توقف کردیم و بعد از آخرین توقف من و بچهها روی صندلیهایمان خوابیدیم. ناگهان صدای دوستم مرا از خواب بیدار کرد. دوستم فریاد زد و گفت ترمز بریدیم. همان لحظه دیدم که راننده هر چه ترمز میگرفت، اتوبوس متوقف نمیشد. درنهایت وقتی که بهشدت ترسیده بودیم اتوبوس با سرعت زیاد به سمت راست منحرف شد و بعد از آن هم به گاردریل خورد و در آخر هم به دره سقوط کرد. تمام لحظات به هوش بودم. وقتی امدادگران رسیدند، ما را به بیمارستان نیریز و بعد از آن هم به بیمارستان شیراز منتقل کردند. در بیمارستان بود که متوجه فوت دوستانم شدم. دوستانی که در این مدت با هم مثل برادر شده بودیم. ما در پادگان با هم یک اکیپ پنج نفره شده بودیم که دو نفرمان جان باخت و سه نفرمان هم مجروح شدیم. در این مدت آنقدر حالم بد است که حتی نتوانستهام به خانواده دوستانم سر بزنم و در مراسمشان شرکت کنم. دست و پا و کمرم شکسته است و صورتم هم بهشدت بریده شده است. استخوان دستم تخریب شده و همچنان عمل جراحیهایم ادامه دارد.»
این سرباز که از اینکه فراموش شدهاند، گلهمند است، در ادامه صحبتهایش میگوید: «یک هفته اول همه چیز خوب بود. مسئولان یک به یک به ملاقات ما میآمدند و به ما امیدواری میدادند. درحالیکه حال هیچکداممان خوب نبود، این قولهای مساعد کمی امیدوارکننده بود؛ اما ناگهان ورق برگشت. بعد از یک هفته همه چیز تغییر کرد. دیگر خبری از حمایت و امیدواری نبود. هیچکدام از قولهایی که داده بودند، انجام نشد. به ما گفته بودند که جانباختگان این حادثه شهید و مجروحان نیز جانباز محسوب میشوند. اما بعدا با این مسأله مخالفت شد. پول دیه هم هنوز به ما ندادند، تنها کمی پول به حسابمان واریز کردند و بس! قرار بود که بیشتر ما مجروحان به جز آنهایی که جراحت سطحی دیده بودند، از خدمت سربازی معاف شویم، اما حتی با این مسأله هم هنوز موافقت نشده و پیگیریهای ما نیز جواب نمیدهد.»
«کوهبر» به عکس سلفی معروف سربازان اشاره میکند و میگوید: «آن عکس مربوط به سربازان خوزستانی است و هیچکدام از مسافران اتوبوس به جز یک نفرشان در آن عکس معروف حضور ندارند. تنها یک نفر از آن سربازان در این اتوبوس بود که او هم جزو مجروحشدگان است. بقیه آنها اصلا مسافر اتوبوس ما نبودند.»
ما را از یاد نبرید «جلیل شیرازیزاده» ارشد گروهان ٤٣ است. گردان ٥٤ را به او داده بودند تا اگر هر کدام از سربازها کاری داشت، او هماهنگیهایش را انجام دهد. یکی دیگر از اکیپ پنجنفره دوستان صمیمی پادگان ٠٥ کرمان است. نامش در لیست مجروحان بدحال این حادثه است. این سرباز هم ناگفتههایی در رابطه با آن شب دارد که در مورد آن به «شهروند» چنین میگوید: «آن شب گروهان ما را صدا زدند و گفتند بیایید سوار اتوبوس شوید. اول ٤٣ نفر بودیم؛ ولی وقتی سوار شدیم، راننده گفت دو نفر دیگر هم جا دارد. سوارشان کنید، برای همین من رفتم و دو نفر دیگر را هم سوار کردم. همگی ما در استان فارس زندگی میکردیم و به خانههایمان میرفتیم. به جز سه سرباز شوشتری، خوزستانی و شهرکردی که آن شب برای انجام کاری با ما به شیراز آمدند. یک سرباز دیگر هم از پادگانی در زابل سوار این اتوبوس شده بود. خلاصه ما ٤٥ نفر شدیم. راننده و کمک رانندهها هم خودشان ٤ نفر میشدند. حرکت کردیم. در راه راننده یکی، دو بار ایستاد. آنجا بود که ما شک کردیم و متوجه شدیم چند تبعه غیرایرانی را زیر اتوبوس به صورت قاچاق جا دادهاند. حتی قصد داشتند سیگار و انبه قاچاق نیز در اتوبوس جاسازی کنند که با اعتراض ما مواجه شدند. با این حال به راه ادامه دادیم. راننده هم جایش را به همان رانندهای که در حادثه جان باخت، داد و خودش پیاده شد. چند دقیقه مانده به حادثه همگی خوابیدیم. ناگهان من صدایی شنیدم. وقتی بیدار شدم همه کسانی که در صندلیهای جلو نشسته بودند، وحشتزده به عقب اتوبوس آمده بودند. حتی کمک رانندهها هم وحشتزده شده بودند. اتوبوس بهخاطر سنگینی بیش از حد، ترمز خالی کرده بود و متوقف نمیشد. خودم با چشمانم دیدم که راننده ترمز میگرفت ولی تأثیری نداشت. درنهایت هم به دره سقوط کردیم و من بیهوش شدم. وقتی به هوش آمدم، غرق در خون بودم. آنقدر که باز از حال رفتم. ما را به بیمارستان نیریز و بعد از آن به بیمارستان شهید رجایی شیراز منتقل کردند. آنجا در بیمارستان رسیدگیها خیلی خوب بود. ولی کمی اشتباه در تشخیص بیماریها رخ داد؛ مثلا من چهار مهره کمرم شکست ولی دکتر تشخیص شکستگی دو مهره را داد.»
این پسر ادامه میدهد: «یک هفته اول همه چیز خوب بود و رسیدگیها هم عالی بودند. مقداری پول هم به حسابمان واریز کردند. ولی بعد از آن دیگر کسی سراغی از ما نگرفت. در این مدت ما نه از سربازی معاف شدیم و نه جانباز محسوب شدیم. حتی پول دیه را هم ندادهاند. کسی از ما یادی نکرد و تنها قول دادهاند که در این مدت برایمان مرخصی استعلاجی رد شود. با این حال هنوز پیگیر هستیم. ولی پرونده ها به شوشتر رفته، برای همین کلی به دردسر افتادهایم. حال دوستان دیگرم هم خیلی وخیم است و هنوز نتوانستهاند پروندههای خود را پیگیری کنند؛ چون همچنان در بیمارستان بهسر میبرند. ما هم دوستان صمیمیمان را از دست دادیم و هم زندگیمان به خاطر این موضوع به هم ریخته است. با این حال بعد از چند وقت باید دوره خدمت سربازی را بگذرانیم. در صورتیکه گذراندن دوره خدمت بدون دوستانمان خیلی سخت خواهد بود. ما دوستان صمیمی مان را از دست دادیم و طاقت رفتن دوباره به پادگان را نداریم. همه مان هم از لحاظ روحی و هم از لحاظ جسمی آسیب های جدی دیدیم. »
او همچنین در رابطه با حاشیههای این حادثه میگوید: «بعد از این تصادف شایعههای زیادی منتشر شد؛ مثل همان عکس که اصلا هیچکدامشان به جز یک نفر جزو مسافران اتوبوس ما نبودند.»
پسرم پاره تنم بود آهنگ غمگینی را بهعنوان پیشواز آوای انتظار تلفن همراهش قرار داده است؛ بهطوری که وقتی زنگ میزنی با شنیدن این آهنگ ناخودآگاه اشک میریزی. آهنگی که غم از دست دادن یک عزیز را در تکتک واژههایش میسراید. نامزد یکی از جانباختگان این حادثه است. قرار بود آن شب وقتی نامزدش، رحیم سجادیان به شیراز و به خانهشان برسد، در رابطه با برگزاری مراسم عروسی صحبت کنند؛ اما این سه سال انتظار این زن و شوهر برای برگزاری مراسم جور دیگری به سر رسید. زن جوان درحالیکه اشک میریزد، از به یاد آوردن آن شب تحتتأثیر قرار میگیرد و میگوید: «من و رحیم دختردایی و پسرعمه بودیم. سهسال پیش به عقد هم درآمدیم و قرار شد اگر دوره خدمت رحیم در همین شهر خودمان یعنی مرودشت افتاد، جشن عروسی را برگزار کنیم. رحیم یک ساعت مانده به حرکت کردنش با ما تماس گرفت و گفت که دارد، میآید. ولی هرچه انتظار کشیدیم نیامد. درنهایت دوستانش به پسرعمهاش خبر دادند و ما هم از آن طریق متوجه مرگ او شدیم.»
در این لحظه گریه به او اجازه نداد تا صحبتهایش را ادامه دهد. برای همین گوشی را به مادرشوهرش میدهد. این زن نیز با گریه میگوید: «رحیم پسر بزرگ خانهام بود. مرد بود. فقط به فکر درس خواندن بود. لیسانس برق داشت و شغلش هم نماکاری ساختمان بود. پسر زرنگی بود. هرکاری میخواستم انجام دهم با مشورت او بود. در این مدت هر شب و هر روز کار ما شده گریه؛ یک لحظه هم نمیتوانیم رحیم را از یاد ببریم. او از اینکه دوره آموزشیاش به پایان رسیده بود، خیلی خوشحال بود. خودم با او پیش از حادثه صحبت کردم. هنوز هم باورم نمیشود که پسرم از میان رفته است. در این مدت هم به جز چند روز اول، کسی به ما سر نزد. قرار بود جانباختگان شهید محسوب شوند که آن هم مثل اینکه منتفی شده است.»
سربازان کشتهشده نیریز؛ شهدای معنوی نایبرئیس کمیسیون امنیت ملی و سیاست خارجی مجلس درباره سربازان کشتهشده نیریز گفت: «سربازان کشتهشده سانحه واژگونی اتوبوس حامل «سربازان وظیفه» از لحاظ معنوی «شهید» محسوب میشوند، اما متاسفانه نمیتوان این لقب را به آنها اطلاق کرد، چراکه قوانین بنیاد شهید در این مورد بسیار سفت و سخت است و بار حقوقی برای این سازمان ایجاد میشود.»
جانشین اداره سرمایههای انسانی ستاد کل نیروهای مسلح پنجم تیرماه با تشریح جزییات تسهیلات و خدمات ارایه شده به خانواده سربازان جانباخته و مجروح گفت: «سربازان حادثهدیده جزو پرسنل نیروهای مسلح محسوب شده و تحت حمایت نیروهای مسلح خواهند بود. کمالی درباره اینکه چه تسهیلات و خدماتی به خانواده سربازان جانباخته و سربازان مجروح ارایه خواهد شد، گفت: همسر و فرزند سربازانی که در این حادثه جان خود را از دست دادهاند تا پایان عمر از نیروهای مسلح مستمری دریافت خواهند کرد و اگر این افراد پدر و مادر تحت تکفل داشته باشند، مشمول این قانون خواهند بود.»
جانشین اداره سرمایههای انسانی ستاد کل نیروهای مسلح درباره آسیبدیدگان این سانحه نیز گفت: تمام هزینههای درمانی این سربازان تا زمان بهبود کامل و بازیابی سلامت برعهده نیروهای مسلح خواهد بود و آنان بیمه هم هستند.
وی درباره سربازان آسیبدیده در این حادثه و اینکه آیا ممکن است این سربازان از انجام خدمت سربازی معاف شوند، تصریح کرد: افرادی که در این حادثه مجروح شده باشند، اگر میزان و شدت جراحتشان سطحی باشد پس از استراحت و طی دوره درمان ادامه خدمت سربازی خود را انجام خواهند داد، اما اگر آسیبدیدگی افراد بالا باشد با توجه به نظر تیم پزشکی امکان معافیتشان از سربازی وجود دارد. جانشین اداره سرمایههای انسانی ستاد کل نیروهای مسلح ادامه داد: آسیبدیدگان این حادثه به سه دسته تقسیم میشوند؛ دسته نخست افرادی هستند که درمانشان طی کمتر از ٦ماه انجام میشود که این افراد بعد از ٦ماه برای ادامه خدمت سربازی به محل خدمت خود اعزام میشوند.
دسته دوم افرادی هستند که بهبود پیدا میکنند اما طول درمانشان از ٦ماه بیشتر خواهد شد که این افراد از سربازی معاف میشوند. دسته سوم هم افرادی هستند که ممکن است از کار افتاده شوند که این افراد علاوه بر اینکه از سربازی معافند، مستمری مادامالعمر نیز دریافت خواهند کرد.
منبع: روزنامه شهروند
انتهای پیام/
اگه نمیتونیم کاری انجام بدیم لطفاً حرف هم نزنیم ، به پیر به پیغمبر فردای ِ قیامت
چطور میتونیم جوابِ مادرهایی رو بدیم که وقتی سر رو بالین میذارند از غم فرزند تا صبح اشک میریزن! اصلاً خودمون چطور میتونیم بخوابیم وقتی نفرین خانواده های این سربازها ! پشت سرمونِ!
+مسئول اگه مسئول بود راننده ای که قاچاق رد و بدل میکنه ! راننده سربازان این ملت نمیشد...
+ شرمنده واقعا! ولی بعضی مسائل اونقدر دردناکِ که آدم نمیتونه مودب باشه! به همون دلیل که شما پشت ِ سر هم دورغ میگین به این بندگان ِ خدا ، انصافاً اگه یکی ا زاین سربازها پسر یکی از مسئولین بود به همین راحتی همه چی از یاد میرفت؟
+ یه خورده از خدا بترسیم.