همانگونه که خانواده ام بارها به من مي گفتند، او هميشه عاشق پول و دارايي من بود و تنها تا دستم به دهنم مي رسيد، آدم حسابم می کرد و پس از آن مرا چون زباله اي براي هميشه در زباله دان تاريخ انداخت و...

داستان واقعی از مرگ یک زندگی؛آتش عشقی که با قتل خاموش شد
به گزارش خبرنگار گروه اجتماعی باشگاه خبرنگاران جوان،در يکي از روزهاي آغازين گرم تابستاني، براي مصاحبه با مجيد که ديگر گرد پيري بر روي موهايش نشسته بود و به بهانه خيانت در يک اقدام جنون‌آميز، ناباورانه با شليک چند گلوله همسر و برادر زاده خود را به قتل رسانده بود،راهي زندان شدم تا با انجام گفت و گويي هر چند بسيار تلخ با او، فراز و نشيب هاي گوناگون زندگيش را مورد واکاوي دقيق قرار دهم تا شايد درس عبرتي براي ديگراني که چون او فکر کرده و مي خواهند در راهي که او قدم گذاشت، قدم بگذارند، باشد تا خود با خواندن سرگذشت وحشتناک زندگي او به يک ارزيابي و نتيجه گيري منطقي از رفتار و اعمالمان رسيده و هرگز در راهي که جز تباهي و ويراني زندگي خود و ديگران، ثمر ه اي در پي نخواهد داشت، قدم نگذارند.

*با سارا چگونه آشناشدي؟

يکي از بستگان سارا او را به من معرفي کرد و ما در ابتدا به عقد موقّت يکديگر درآمديم. امّا چون درخانواده ما اينگونه ازدوج ها چندان مرسوم نبود، خود من پس از يک ماه به سارا پيشنهاد دادم که عقد دايم کنيم که همين گونه هم شد و ما به عقد دايم يکديگر درآمديم.

سارا يک دختر داشت و خودش نيز چند سالي از تو بزرگتر بود، نظرخانواده ات درباره اين ازدواج چه بود؟

پدرم که در قيد حيات نبود، مادرم نيز وقتي فهميد سخت با ازدواج من مخالفت کرد ولي چون من در توهّمات شيشه اي خود بودم، به حرف مادر و ساير افراد خانواده ام ‌گوش نداده و با ازدواج با سارا، غلام حلقه به گوش او شدم و هرچه او مي گفت بسان رباتي انجام مي دادم.

*به نظر خودت فکر مي کني که آيا ازدواج تو با سارا درست بود؟

سارا با نگاه جادويي خود، هر فکر و انديشه اي را از من گرفته و من را به تمامي جادوي افکار پليد خود کرده بود، به گونه اي که من ديگر تنها عروسک خيمه شب بازي او بودم و  همواره تنها نقش هايي را که او به من مي سپرد، به خوبي بازي مي کردم.

*اختلاف شما چطور شروع شد؟

بعد از اين که سارا با ترفندهاي خاص خود تنها خانه ام را نيز از من گرفت، متوجّه شدم که ديگر همه دارايي‌ام را از دست داده‌ام. او مرتب به بهانه هاي مختلف از من پول مي‌خواست، امّا من ديگر چندان پولي برايم باقي نمانده بود و تمامي املاک و دارايي هاي خود را نيز يا به او بخشيده و يا در راه مصرف مواد هزينه کرده بودم و به سختي امورات زندگي را گذرانده و تنها از طريق درآمد ناچيز کارگاه اجاره اي کوچک تراشکاري خود، هزينه هاي زندگي ام را تامين مي کردم.

*به خاطر مشکلاتي که داشتي، هيچگاه از کسي مشورت نمي‌گرفتي؟

از خانواده ام مشورت مي‌گرفتم و آنها پيوسته به من مي‌گفتند سارا را طلاق بده! ولي من دلباخته سارا و از همه مهمتر آن که صاحب دختري به نام سپيده از او بودم.

*شرايط ماليت چگونه بود؟

من درخانواده اي ثروتمند زندگي مي کردم و پدرم تاجر فرش بود و هميشه از تمامي امکانات زندگي برخوردار و از طريق نيز اموال فراوني به من به ارث رسيده بود.

*چه شد که معتاد شدي؟

داستانش طولانيست ولي يکي از عوامل اصليش سارا بود که با او در يک ميهماني شبانه آشنا شده و سرانجام رفته رفته با مصرف تفريحي و تشويق هاي پي در پي سارا و ديگر دوستانش معتاد شدم.

*يعني سارا خودش آشکارا تو رو به مصرف مواد فرا مي خواند؟

نه! ولي چون در ابتدا تنها او بود که من را با دوستان خلافکارش که در کار قاچاق مواد مخدّر بودند آشنا کرد، زمينه اصلي معتاد شدن من نيز از فکر پليد او شکل گرفت.

*چرا به کار قاچاق مواد مخدر دست زدي؟ تو که شرايط مالي زندگيت خوب بود؟!

اوايل همه چيز خوب بود ولي همه آنچه داشتم و از پدرم به من به ارث رسيده بود، يا صرف مخارج بيهوده سارا و دخترم و يا صرف خريد مواد مخدر براي مصرف خودم مي شد، البتّه در آغاز جواني اهل قمار هم بودم و از اين طريق نيز برخي از دارايي هاي خود را به تاراج روزگار سپردم.

*سابقه زندان داري؟

بله، چندين بار به دليل انجام جرم هاي مختلف از فروش مواد گرفته تا کلاهبرداري روانه زندان شدم.

*فکر مي کني سارا تو رو دوست داشت؟

هرگز! همانگونه که خانواده ام بارها به من مي گفتند، او هميشه عاشق پول و دارايي من بود و تنها تا دستم به دهنم مي رسيد، آدم حسابم مي کرد و پس از آن مرا چون زباله اي براي هميشه در زباله دان تاريخ  انداخت.

*يعني از او جدا شدي؟!

نه به دليل وجود دخترم سپيده و تاثيرات بدي که طلاق ما ميتونست بر روحيه او وارد کنه از سارا جدا نشدم ولي ديگر با او زندگي نمي کردم.
سپيده چي؟! او با کداميک از شما زندگي مي کرد؟

او با هر دوي ما بود، گاهي نزد من مي آمد و گاهي هم با مادر و خواهر ناتني اش روزها را سپري مي کرد.

*هيچگاه او به اين روند زندگي شما اعتراضي نداشت؟

اوايل چرا، ولي با افزايش روزبه روز مجادله و دعواهاي پياپي من با مادرش، سرانجام به اين نتيجه رسيد که اين نوع از زندگي براي همه ما بهتر است.

*ديگر کار قاچاق مواد و خلاف انجام نمي دادي؟

نه ديگر پير شده و سرم حسابي به سنگ پشيماني خورده بود و چندان تمايلي به انجام کارهاي خلاف نداشتم و با همان اندک درآمدي که از کارگاه تراشکاري داشتم، خرج خود را در مي آوردم.

*هزينه زندگي دخترت را چه کسي مي داد؟

مادرش هزينه زندگي او را از طريق اموال و پول هايي که از ثمره يک عمر تلاش من بدست آورده بود، تامين مي کرد و در ضمن آتليه عروسي و آرايشگاه هم داشت و چندان درآمدش بد نبود.

*هيچگاه به فکر ترک مواد نيفتادي؟

ديگر از مصرف مواد متنفّر بودم و چندان حس خوبي از مصرف آن به من دست نمي داد. چند باري سعي کردم که ترک کنم، ولي چه سود که نشد.

*با خانواده پدري خود، هنوز در ارتباط بودي؟

نه آنها همگي من را طرد کردند و هميشه به مي گفتند که تو و همسرت مايه ننگ ما و خانواده هستيد.

*آيا به راستي اين گونه بود؟

اويل مخالف طرز فکر آنها بودم ولي بعدها، گذشت روز گار به من ثابت کرد که هرچه افراد خانوادام مي گفتند، درست بود.

*چه شد که تصميم به قتل سارا و برادر زاده ات گرفتي؟

چند باري دخترم سر بسته به من گفته بود که برادر زاده ام به خانه مادرش آمد و شد دارد و من در ابتدا چون مي دانستم که او هم در زمينه کار فيلمبرداري از مجالس عروسي فعاليّت دارد، فکر مي کردم که زمينه کاريشان باعث برقراي ارتباط بين آنها شده و به همين دليل چندان به موضوع اهميّتي ندادم.

*چه شد که به حقيقت ماجرا رسيدي؟

روزي پس از ساليان دراز برادرم با من تماس گرفت وبا حالتي بسيار آشفته ابتدا چند تا فحش نثارم کرد و سپس به من گفت که تو چقدر بي غيرت هستي، چون همسر بي حيا و بي آبرويت با کوله باري از سن، باز هم دست بردار نيست و به فکر به دام انداختن پسر من افتاده است و درست مي خواهد همان بلايي را که بر سر تو آورد، باز بر سر پسر من در بياورد! اون هنوز ناسلامتي ناموس و مادر فرزند توست! رگ غيرتت کجا رفته؟ البتّه ببخشيد يادم رفته بود که براي آدم معتاد، غيرتي باقي نمي مونه! اين جملات را گفت و گوشي را با عصبانيت تمام قطع کرد.

*پس از تماس برادرت چه حسي به تو دست داد؟

بسيارآشفته شدم، مدّتي بود مصرف شيشه را ترک کرده بودم و تنها ترياک مصرف مي کردم امّا آن روز چونان ديوانگان بار ديگر شروع به مصرف شيشه کردم .

*چرا شيشه مصرف کردي؟!

مي خواستم که از خودم فرار کنم!

*تونستني از خودت فرار کني؟

نه! هيچگاه راه گريزي از حقيقت نيست.

*به همين دليل براي کشتن سارا روانه خانه او شدي؟

بله! از يکي از دوستان خلافکار پيشينم اسلحه اي را به بهانه شکار در قبال پرداخت مقداري پول به صورت امانت گرفته و در يکي از روزها که دخترم در دانشگاه بود، روانه محل کار همسرم شده و با هديه چند گلوله آتشين او را از پاي درآوردم و پس از آن نيز به سراغ برادر زاده خيانتکار خود رفته واو را نيز غافلگيرانه با ضربات بي رحم گلوله هاي اسلحه به درک واصل کردم.

*پشيمان نيستي؟!

از اين که پاداش خيانت برادرزاده و همسرم که زندگيم را نابود کرد، به آنها دادم، هرگز پشيمان نيستم ولي از اين که با انجام اين کار، احساسات دخترم را به بازيچه گرفته و روند زندگي او را دگر گون کردم، بسيار پشيمانم چون تنها دلخوشي من در زندگي دخترم بود و هميشه ايّام حاضربودم که براي خوشبختي او حتّي جانم را نيز نثار کنم. افسوس که اين گونه نشد!

*به راستي فکر مي کني که آنها با هم رابطه داشته و به تو خيانت کرده بودند؟!

(سکوت متهم)

*چه آرزويي داري؟

آرزو دارم که دخترم مرا ببخشد چون او از کودکي هميشه شاهد رفتار هاي ناشايست مادرش با من بود و مي دانست که تنها به دليل خوشبختي او از مادرش جدا نشده ام.

به نظرتو با نبود مادر و شايد هم در فردايي نه چندان دور با قصاص پدر، دخترت خوشبخت خواهد شد؟!

( سکوت و گريه متهم)

نظر کارشناس روانشناسي، مشاوره و مدد کاري اجتماعي:

به قتل هايي كه در يك خانواده با روابط خويشاوندي سببي و نسبي نزديك واقع مي شود به نحوي كه يكي از اعضا اقدام به كشتن عضو ديگري مي نمايد قتل خانوادگي مي گويند. غالب ترين مصاديق اين قتل ها، قتل فرزند توسط پدر يا مادر، ، قتل زن توسط شوهر و برعكس، قتل پدر يا مادر توسط فرزند و قتل برادر و خواهر به دست همديگر است.

در وقوع قتل هاي خانوادگي تنها يک عامل تاثيرگذار نيست بلکه چندين عامل اعم از اختلال شخصيتي، افکار خودکشي يا ديگر کشي، مشکلات مالي و اقتصادي، عواملي که ريشه در خشونت يا خيانت دارد، وجود شخصيت بدبينانه و شکاک نقش دارد. دنياي مجازي نيز سبب شده که روابط بين اعضاي خانواده دچار اختلال شده، روابط فرا زناشويي افزايش يافته و منجر به خيانت و در نهايت قتل هاي خانوادگي شود.

شيشه علاوه بر اعتيادآور بودن، فرد مصرف کننده را دچار نوعي وابستگي فکري و رواني کرده ؛ وبرسيستم عصبي فرد، تاثير مستقيم و بسيار ويرانگري دارد. مصرف ماده مخدر شيشه باعث بروز توهّم در مصرف کنندگان مي شود که در نتيجه ارتکاب جرائمي چون: قتل بر اثر سوءظن، جرائم خشن و تجاوز به عنف از سوي فرد معتاد را به همراه دارد.

ايجاد اشتغال و درآمد کافي براي همه افراد جامعه، توزيع برابر ثروت، ‌توسعه عدالت اجتماعي، مبارزه با بي سوادي، ‌فقر، اعتياد و حاشيه نشيني، تصويب قوانين مناسب و رونق فرهنگ مبارزه با جرم، آموزش همگاني، حذف برنامه ها و فيلم هاي خشن از تلويزيون، برنامه ريزي فرهنگي و آموزشي، برنامه ريزي براي تقويت سازمان ها و امور مشاوره و مددکاري، تقويت برنامه هاي فرهنگي و ديني، تقويت نهادهاي قضايي وانتظامي، برنامه ريزي به منظور ارتقاي سطح تحصيلات افراد جامعه، برنامه ريزي به منظور مقابله با فرهنگ ابتذال و رشد فرهنگ انساني اخلاقي در بين مردم، ‌توجه به آموزش و پرورش و تعليم و تربيت درست، آموزش هاي لازم و مناسب در زمنيه عواقب طلاق و نحوه پيشگيري از پاشيده شدن انسجام خانواده و جلوگيري از ازدواج هاي اجباري ، از جمله راه کارهاي مؤثر در کاهش قتل هاي خانوادگي مي تواند باشد.

داستان فوق از سوی پایگاه اطلاع رسانی پلیس ارسال شده است.

انتهای پیام/
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۴
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۸:۴۹ ۱۰ مرداد ۱۳۹۵
آنهای که به پدر ومادر خود ظلم می کنند وبی احترامی می کنند در این دنیا هرگز خوشی نمی بینند این بدانند فرزندانی که به پدر ومادر خود بی احترامی می کنند.
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۳:۳۳ ۰۹ مرداد ۱۳۹۵
این داستان به نحوی مثل زندگی من بود که قاتل نشدم وبه حرف همسرم گوش کردم به خاطره بدی زیادبرادربزرگترم وزنش به پدرومادرمان می خواستم ......
United States of America
ناشناس
۲۳:۰۷ ۰۹ مرداد ۱۳۹۵
با سلام، واقعا در سطح کشور و اطرافیان خودم اشخاصی رو میبینم که پیوسته در پی بردن ابروی پدر ومادر خود هستند، مگه پدر مادری که ما رو با هزار خون و بدبختی بزرگ کرده چه گناهی کردن که فرزندشون هیچ بهایی به حرفشون نده، فرزندانی که حرف یه غریبه را صلاح تر به حرف پدر و مادر خویش می دانند، هیچ پدر مادری بد فرزندان خود را نمیخواند اگر جلوی ما رو میگرند و ما را از انجام کاری وا میدارند میداند که ته کار ما پشیمانی و هزار افسوسه
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۲:۳۷ ۰۹ مرداد ۱۳۹۵
این داستان تا اندازه ای به سرگذشت من هم شبیه بود ولی حتما خدا من رو میخاست که با کمک مادرم توانستم از شر زنی که فکر میکردم عاشقانه دوستش داشتم در بیام و همین جا از جوانان میخام که در همچین شرایطی به حرف بزرگترهایشان گوش کنند. با تشکر