به گزارش
گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، آدرس مان نشان میدهد خانه شهید مجید قربانخانی در محله یافتآباد است. یكی از جنوبیترین محلات تهران كه اگر میخواهی مردمش را بشناسی باید به تابلوی خیابانها و كوچههای پیچ در پیچش نگاه كنی كه هر كدام به نام شهیدی مزین شده است.
آقا مجید هم جوانی از همین كوچه پس كوچههای شلوغ و پهلوانپرور بود. شهیدی كه در فضای مجازی با صفتهای متعددی شناخته و تصاویر خاصی از او منتشر شده است. یك جا خواندم كه «مجید سوزوكی» صدایش میكنند و سایت دیگری از او به عنوان «مجید بربری» نام برده بود.
اما شخصاً به نیت شهید مجید قربانخانی به دیدار خانوادهاش میرفتم و قصد داشتم او را همانطور كه است بشناسم و اگر قلمم اجازه داد به خوانندگان معرفی كنم.
این بار اكیپمان شلوغتر از مواقع دیگر است. غیر از محمد گزیان از بچههای عقیدتی و نظارت حوزه 215 ایثار كه هماهنگی دیدارها را خودش انجام میدهد، حالا دیگر پدر شهید آقا عبدالهی پای ثابت گروه ما شده و با اضافه شدن برادر بزرگترم رضا محمدی و محمد جلیلی روابط عمومی ناحیه سلمان فارسی، پنج نفری در یك بعدازظهر گرم شهریور ماهی مهمان خانه پدری شهید قربانخانی میشویم.
مجید بربری یا مجید بخشنده؟ (خدا بزرگ است میرساند)
«عشق یك سینه و هفتاد و دو سر میخواهد/ بچه بازیست مگر، عشق جگر میخواهد» این بیت شعر زیر تصویر شهید مجید قربانخانی در هال منزل پدریاش توجه هر بینندهای را جلب میكند.
خانهشان یك آپارتمان كوچك و نقلی، اما شیك و تر و تمیز است. تصاویر شهید در چهار سوی هال قرار داده شده و پدر و مادر و خواهر بزرگتر شهید با مهماننوازی خاصی پذیرایمان میشوند.
این سؤال كه از كجا آغاز كنم فكرم را مشغول كرده است. آیا لقبهایی كه در فضای مجازی به مجید دادهاند را مطرح كنم؟ یا از قهوهخانه و خالكوبی روی دستش بپرسم كه میگویند شهید قربانخانی به واسطه آنها متمایز میشود؟ عاقبت دل به دریا میزنم و از افضل قربانخانی پدر شهید میپرسم مجید سوزوكی را كه میدانم به دلیل شباهت نام شهید قربانخانی با مجید فیلم اخراجیها رویش گذاشتهاند، اما انگار به پسرتان مجید بربری میگفتند، ماجرا چیست؟
پدر شهید میخندد و در پاسخ میگوید: «داییهای من نانوایی بربری دارند، مجید عصرها كه از سركار برمیگشت، پشت دخل بربری فروشی میرفت و نان دست مردم میداد. یكی میگفت مجید دو تا نان بده، آن یكی میگفت مجید چهار تا هم به من بده. سه تا هم به من و. . . همین طور شد كه در محله نامش را مجید بربری گذاشتند. وگرنه كار و بار پسرم چیز دیگری بود.»
طبق گفته پدر شهید، مجید یك نیسان داشت كه با آن كار میكرد و روزیاش را در میآورد. پشت دخل نان بربری هم تنها به این دلیل میرفت تا اگر مستمندی را میشناسد، نان مجانی به دستش بدهد. آقا مجید از آن دست بچههای جنوب شهری لوطی مسلكی بود كه دست خیرش زبانزد است. پدر شهید میگوید:«مجید بچه زبر و زرنگی بود و درآمد خوبی داشت. غیر از نیسان، یك زانتیا هم برای سواری خودش داشت. اما عجیب دست و دلباز بود و اگر مستمندی را میدید، هرچه داشت به او میبخشید. فكر هم نمیكرد كه شاید یك ساعت بعد خودش به آن پول نیاز پیدا كند. گاهی طی یك روز كلی با نیسانش كار میكرد، اما روز بعد پول بنزینش را از من میگرفت! ته توی كارش را كه درمی آوردی میفهمیدی كل درآمد روز قبلش را بخشیده است. واقعاً دل بزرگی داشت، تكه كلامش این بود كه «خدا بزرگ است میرساند.»
سفرهخانه آقا مجید (خالكوبیام را پاك میكنم)
شهید قربانخانی سفره خانهای را در انتهای محله یافتآباد راهاندازی كرده بود. وجود این سفرهخانه كه خیلی جاها از آن با عنوان قهوهخانه یاد كردهاند در كنار خالكوبی روی دست مجید، باعث شده تا شهید قربانخانی را مجید سوزوكی جبهههای دفاع از حرم لقب بدهند. اما مریم تركاشوند مادر شهید با این موضوع موافق نیست و میگوید: «برخی از همرزمان پسرم كه تنها مدت كوتاهی او را میشناختند، در مصاحبههای تلویزیونی از خالكوبی روی دست پسرم حرف زدهاند و سفرهخانهاش را قهوهخانه میگویند. در حالی كه مجید از 14 سالگی با بسیج ارتباط داشت. چفیه روی دوشش میانداخت و در امور فرهنگی و اجتماعی شركت میكرد.»
ماجرای خالكوبیاش را میپرسم و پاسخ میدهد: «این خالكوبی نهایتاً مربوط به پنج ماه قبل از شهادتش بود. اسم من را هم روی دستش خالكوبی كرده بود. وقتی ایراد گرفتم كه چرا این كار را كردی؟ گفت دوستانم اصرار كردند و من هم جوگیر شدم. بعد حتماً پاكش میكنم. پسرم 25 سالش بود كه شهید شد. بزرگ شده یك محله جنوب شهری كه نوسان زیادی را در دوران جوانی تجربه میكرد. آن خالكوبی هم یك احساس زودگذر بود. حالا افرادی كه تنها چند ماه او را میشناختند خالكوبی و سفره خانهاش را میبینند، اما روزهایی كه برای بیماران HIV داوطلبانه خدمت میكرد را ندیدهاند.»
سینه سوخته جنوب شهری (مشاور پیشگیری بیماری HIV)
هرچه بیشتر در مورد مجید قربانخانی میدانیم سؤالات بیشتری در ذهنمان شكل میگیرد. ظاهراً اینطور به نظر میرسد كه این شهید لوطی مسلك محله یافتآباد نباید تناسب چندانی با فعالیتهای اجتماعی و عامالمنفعهاش داشته باشد، اما مجید قربانخانی بسیجی پای كاری بوده كه در مقطعی از عمرش داوطلبانه برای پیشگیری از بیماری HIV فعالیت میكرده است. پدر شهید میگوید: «مجید سینه سوخته بود. اینطور نبود كه فقط به فكر جوانی و تفریحش باشد. در مرامش بود كه هركسی نیاز به كمك داشت، اگر برایش مقدور بود كمكش میكرد. در 14 سالگی رفت آموزش دید تا به مردم در خصوص پیشگیری از بیماری ایدز مشاوره بدهد. در حد مربی كه شد، مرتب كرج میرفت و به بیماران و خانوادههای درگیر با این بیماری مشاوره میداد.»
فتنه 88 یكی از آوردگاههایی بود كه مجید قربانخانی بصیرتش را در آن نشان میدهد. او كه بسیجی پایگاه مسلم بن عقیل و از اعضای گردان امام علی(ع) بود، روزهای فتنه به دل آتش فرو میرود و با سرنترسی كه داشت، در آرام كردن اوضاع نقش مؤثری ایفا میكند.
پدر شهید بیان میدارد: «آن روزها نمیشد مجید را در خانه پیدا كرد. همراه بسیجیها سوار موتور میشد و به مركز شهر میرفت. دلش میسوخت كه چرا برخی از شرایط پیش آمده سوء استفاده میكنند. از طرفی سر نترسی داشت و تمام قد در میدان ایستاده بود. هر چقدر هم میگفتیم مراقب خودت باش، گوشش بدهكار نبود. صبح از خانه میزد بیرون و شب بر میگشت.»
قلبی به مهربانی یاسها (آقا افضل و مریم خانم)
مادر شهید در تكمیل صحبتهای همسرش میگوید: «مجید خیلی شوخ طبع بود و شیطنت داشت، از بیرون نگاه میكردی به نظرت میرسید این جوان جز خودش و جمع دوستانهای كه با بچه محلها دارد به چیز دیگری فكر نمیكند اما من كه مادرش هستم میدانم چه ذات خوبی داشت و چه قلب مهربانی در سینهاش میتپید. میدیدی كله سحر زنگ میزد و میگفت مریم خانم سفره را بینداز كه كلهپاچه را بیاورم. گیج خواب میگفتم یعنی چه كلهپاچه بیاورم؟ میگفت با بچهها رفتیم طباخی دلم نیامد تنهایی بخورم. یا یك بار سه روز با ما قهر كرده بود، زنگ میزد برایتان غذا فرستادهام. میگفتم آقا مجید شما با در و دیوار خانه قهر كردهاید یا با ما؟ میگفت با این چیزها كاری نداشته باشید، بیرون غذا خوردم دلم نمیآید شما از این غذا نخورید. آن قدر دل مهربانی داشت كه نظیرش را ندیده بودم.»
پدر شهید هم میگوید:«لحن حرف زدن مجید خاص بود. بگویی نگویی داش مشتی حرف میزد. من و مادرش را به اسم كوچك صدا میزد. به من میگفت آقا افضل، مادرش را هم مریم خانم صدا میزد. یا مثلاً از بین داییهایش، تنها به دو نفرشان دایی میگفت و سه تای دیگر را به اسم كوچك صدا میزد.
«شهید مدافع حرم مرتضی كریمی با مجید دوست بود. گویا در بسیج با هم آشنا شده بودند. یك بار مرتضی از مجید میخواهد به هیئت آنها برود. همان شد كه مجید به كلی به هم ریخت.» پدر شهید ماجرای عجیبی را از چگونگی تحول شهید مجید قربانخانی بیان میكند اما آنچه ما آغاز تحول و عاقبت بخیری او میدانیم، ریشه در باورهایی داشت كه سرشت آقا مجید با آنها آمیخته شده بود. نفس سلیم مجید مثل آتش زیر خاكستری بود كه در انتظار یك تلنگر نشسته بود تا صفای وجودش را بروز دهد.
مادر شهید میگوید: «مجید خودش از اعضای اصلی هیئت جوانان سیدالشهدا(ع) یافتآباد بود. دلش با اهلبیت بود و از بچگی به حضرت زینب(س) عشق و ارادت خاصی داشت. وقتی شهید كریمی او را به هیئت دیگری دعوت میكند، آنجا در مورد مدافعان حرم و مظلومیت اهل بیت در سوریه میشنود و كاملاً دگرگون میشود.»
پدر شهید هم میافزاید: «دوستانش میگفتند آن شب مجید آن قدر گریه میكند كه از هوش میرود، به هوش كه میآید میگوید من باشم كسی نگاه چپ به حرم بیبی زینب(س) بیندازد. از آن لحظه به بعد اخلاق مجید تغییر كرد. ساكت و آرام شده بود. خیلی این در و آن در زد تا راهی سوریه شود. در تمام این مراحل با شهید مرتضی كریمی همراه یكدیگر بودند. اتفاقاً با هم در یك منطقه و عملیات شهید شدند.
عاشق اهل بیت، دوستدار شهدا (یك هفتهای پیش حضرت زهرایم)
آقا افضل خودش از رزمندگان دفاع مقدس است و چند تا از داییهای مجید هم از فعالان جبهه و بسیج هستند. این طور میشود كه شهید قربانخانی از كودكی با مقوله جهاد و شهادت آشنا میشود. پدرش میگوید: «مجید عاشق اهل بیت بود و دوستدار شهدا. خیلی به شهدا ارادت داشت. از بچگی عاشق جبهه و جنگ بود. وقتی هم كه در هیئت شهید مرتضی كریمی به اصطلاح رگ غیرتش باد كرد و خونش به جوش آمد، خیلی این در و آن در زد كه به سوریه اعزام شود اما چون تك پسر خانواده بود و ما غیر از او دو دختر داریم، خیلی جاها قبولش نمیكردند.»
مادر شهید ادامه میدهد: «ما هم مخالف رفتنش بودیم، اما مجید اثر یكی از انگشتانش را جای من و انگشت دیگرش را جای پدرش روی برگه رضایتنامه زده بود. مثل بسیجیهای دوران جنگ كه انواع دورزدنها را برای جبهه رفتن انجام میدادند، او هم چنین كاری كرده بود.»
آقا افضل هم میگوید: «این را كه میگویم خیلی مطمئن نیستم، اما یكی از همرزمانش میگفت گویا مجید اعلام كرده برادر دیگری غیر از خودش دارد و اینطور توانسته موافقت مسئولان برای اعزامش را بگیرد. در حالی كه ما غیر از مجید دو دختر به نامهای ساناز و عطیه داریم.»
كارهای اعزام شهید قربانخانی هنوز كامل نشده بود كه خواب حضرت زهرا(س) را میبیند. مجید خوابش را برای عمهاش تعریف میكند. آن هم سرمزار شهید فرامرزی از دیگر شهدای مدافع حرم محله یافتآباد. پدر شهید میگوید: «خواهرم بعدا تعریف كرد كه مجید سرمزار شهید فرامرزی به من گفت حضرت زهرا را در خواب دیدم. خانم به من گفت سوریه بیایی یك هفته بعد تو را پیش خودم میبرم. بعد هم گفته بود 16 روز دیگر اگر جنازهام برگشت، من را كنار شهید فرامرزی دفن میكنند. هنوز جنازه پسرم برنگشته است.»
رخت رزمندگی به جای رخت دامادی (نمیدانم چه اتفاقی برایم افتاده كه مدام نماز میخوانم)
بالاخره زمان اعزام مجید قربانخانی فرا میرسد. پدر و خصوصا مادرش تا این لحظه مخالف رفتن او هستند اما مجید ترفندی میزند و از زیر قرآنشان رد میشود. مادر شهید خاطره جالبی را تعریف میكند: «قرار بود برای مجید زن بگیریم. حتی صحبتهای مقدماتی برای خواستگاری پیش آمده بود، خودش هم ظاهراً موافق بود. اما وقتی قرار شد موضوع خواستگاری را رسمی كنیم، نیامد و مخالفت كرد. نگو همزمان دارد كارهای اعزامش را پیگیری میكند.
عاقبت دو، سه روز قبل از اعزامش وقتی لباسهای نظامیاش را شسته بودم، به خانه آمد و رفت لباسها را خیس خیس پوشید، دی ماه بود و هوا سرد. گفتم چرا لباس میپوشی. سرما میخوری. گفت من از پرواز جاماندم و دوستانم رفتند، میخواهم بچهها را سركار بگذارم و الكی با لباس نظامی از زیر قرآن رد شوم و عكسم را بین بچهها پخش كنم. گویا نقشهاش بود كه به این ترتیب از زیر قرآن ردش كنیم. اما من احتیاط كردم و حتی نمیخواستم از او عكس بگیرم كه گفت مریم خانم جو گیر نشو. قرآن كه بالای سرم نمیگیری، حداقل عكس بگیر. به ناچار عكسش را انداختم. پنجشنبه بود و شنبهاش بدون خداحافظی رفت.»
حس مادرانه مریم تركاشوند به او میگوید كه به زودی پسرش راهی میشود. بنابراین چند روز مانده به اعزام مجید، از او جدا نمیشود. اما صبح شنبه 12 دی ماه 94 كه بعد از مدتها به قصد خرید وسایل صبحانه از خانه خارج میشود، در بازگشت میبیند كه مجید رفته است.
مادر شهید میگوید: «مجید بدون خداحافظی رفته بود. ظهر زنگ زدم كه گفت پیش دوستانم هستم. اما شبش به خانه نیامد. گویا خانه یكی از دوستانش مانده بود. فردا شبش یعنی شب 14 دی ماه هم به سوریه اعزام شده بود. شب اعزام چون دلش نیامده بود حرفهایش را به من بزند، پیامی از طریق تلگرام به خانم داییاش فرستاده و سفارش من را خیلی كرده بود. در آن پیام خانم داییاش گفته بود چه میشد اگر داماد میشدی، مجید هم نوشته بود:
«داماد هم میشوم عجله نكنید. زیاد مهمان میآید بیشتر از آنكه فكرش را بكنید... اما به جای گل قرمز و بوق زدن، رمان مشكی میزنند. روی اعلامیهام هم میزنند مجید جان دامادیت مبارك.» بعد مینویسد: «یا خانم زینب خودت برایم حلالیت بطلب. شب و روزم شده گریه، خواندن نماز و قرآن.ای خدا چه اتفاقی برایم افتاده؟ خودت كمكم كن.»
خوابی كه حسین امیدواری دید (خالكوبیام یا پاك میشود یا خاك)
شهید مجید قربانخانی همانطور كه حضرت زهرا(س) در خواب به او گفته بود، تنها یك هفته بعد از اعزام به سوریه، 21 دی ماه 94 به همراه شهیدان مرتضی كریمی، مصطفی چگینی و آژند به شهادت میرسد اما گویا شهید حسین امیدواری هم خواب شهادت همگیشان را دیده بود. پدر شهید از حضور چند روزه پسرش در سوریه میگوید: «شهید امیدواری قبل از اعزام خواب میبیند كه در حرم حضرت زینب(س) مدافعان حرم صف كشیدهاند. حضرت رقیه(س) میآیند و از بین صف چند نفر را نشان میدهند و میگویند شماها یك قدم جلو بیایید. جلو كه میآیند به آنها نگاهی میاندازند و میروند. شهید امیدواری در همان خواب چهره پسرم را دیده بود. در هواپیما و موقع اعزام مجید را میبیند و میشناسد. به هرحال در سوریه وقتی مجید وضو میگرفت، حسین امیدواری و سایر بچهها میگویند مجید این خالكوبیها چیست. پسرم در جواب میگوید: حضرت زینب(س) به زودی یا پاكش میكند یا خاك.»
شهید امیدواری انگشتر زیبایی داشت كه كمی قبل از شهادت آن را به شهید قربانخانی میبخشد. با این عنوان كه نه به من وفا خواهد كرد و نه به تو. همین طور هم میشود و هر دو حین عملیات به شهادت میرسند.
سرپرست 2 خانواده
پدر شهید میگوید:«داخل گوشی پسرم دو اسم به عنوان دخترانم ذخیره شده بود. گویا او دو خانواده را تحت پوشش قرار داده بود و به آنها كمك میكرد. یكی از این خانوادهها دو دختر داشتند كه پسرم آنها را با عنوان دخترانم ذخیره كرده بود. بعد از شهادت مجید آن خانواده از كمكهای پسرم خبر دادند و اینكه سعی میكرد از هر جهت كمك حالشان باشد.»
ماجراهای دست بخیری آقا مجید داستان درازی دارد كه یك سرش به مرام علی(ع) متصل میشود و سر دیگرش به بخشش جان و هستی كه مرام امام حسین(ع) است. پیكر شهید مجید قربانخانی این بچه بامرام محله یافتآباد، هنوز در سرزمین غربت جامانده است. انگار كه دامنه بخشش او حتی جسمش را هم در برگرفته است.
وصیتنامه شهید مجید قربانخانی
بسم رب الشهدا و الصدیقین
سلام عرض میكنم خدمت تمام مردم ایران. سلام میكنم به رهبركبیر انقلاب و سلام عرض میكنم به خانواده عزیزم. امیدوارم بعد از شهادتم ناراحتی نداشته باشید و از شما خواهش میكنم بعد از مرگم خوشحال باشید و گریه بر مصیبت اباعبدالله كنید. سر پیكر بیجان من خوشحال باشید كه در راه اسلام و شیعیان به شهادت رسیدم.
صحبتم با حضرت امام خامنهای؛ آقا جان اگر صدبار دگر متولد شدم برای اسلام و مسلمین جان میدهم و از رهبر انقلاب و بنیاد شهدا و سپاه پاسداران و همین طور بسیج خواهشمند هستم كه بعد از به شهادت رسیدن من هوای خانوادهام را داشته باشید.
و السلام علیكم و رحمهالله و بركاته
رقیه جان بر سینه میزنم كه مبادا درون آن/ غیر رقیه خانه كند عشق دیگری
منبع: روزنامه جوان
انتهای پیام/