"وقتی که بچه بودم
پرواز یک بادبادک میبردت از بامهای سحرخیری پلک
تا نارنجزاران خورشید
وقتی که بچه بودم
خوبی زنی بود که بوی سیگار میداد و
اشکهای درشتش از پشت عینک با قرآن میآمیخت
آه آن روزهای رنگین
آه ان روزهای کوتاه
وقتی که بچه بودم
آب و زمین و هوا بیشتر بود و
جیرجیرک شبها در خاموشی ماه آواز میخواند
وقتی که بچه بودم
در هر هزاران و یک شب ، یک قصه بس بود
تا خواب و بیداری خوابناکت سرشار باشد
آه آن روزهای رنگین
آه ان فاصلههای کوتاه
آن روزها آدم بزرگها و زاغهای فراغ اینسان فراوان نبودند
وقتی که بچه بودم مردم نبودند
آن روزها وقتی که من بچه بودم
غم بود اما کم بود"
انتهای پیام/