روز دانشجو بهانه خوبی است که از نو دانشجو و دانشگاه را ارزیابی کنیم و از خود بپرسیم چقدر این نهاد در کشور کارآمد است؟ «باربد» که از دانشجویان نخبه شریف بوده از دغدغه دانش و دانشگاه می‌گوید.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، روز دانشجو که می‌شود همه دوست داریم چند جمله‌ای درباره این قشر و دغدغه‌هایش بگوییم. دغدغه‌هایی که انگار در سال‌های اخیر بیشتر از آنکه بوی دانش و مسئولیت اجتماعی بدهد، بوی مدرک گرفته است و حالا ازیک‌طرف دانشجوهایی داریم که در دانشگاه خیلی دنبال دانش نیستند و اگر هم دانشجوی نمونه‌ای باشند، در بیرون از دانشگاه این دانش خیلی به کارشان نمی‌آید یا اینکه درنهایت مجبورند کشور را ترک کنند و پدیده‌ای بسازند به اسم «فرار مغزها». بزرگ‌ترین سؤال ما حالا این است که دانشگاه چقدر در تربیت و آموزش افراد برای حضور در جامعه موفق است و چند درصد ازآنچه در دانشگاه می‌خوانیم در زندگی به دردمان و به درد کشور می‌خورد؟

«باربد» نماینده تمام دانشجویان نخبه‌ای است که در بازار کار نتوانسته در حد و اندازه خودش شغلی پیدا کند و یک سال و نیمی هم می‌شود که بیکار است. آقای مهندس و استاد دانشگاه ۳۷ ساله و ساکن یکی از شهرستان‌های شمالی کشور است و انتقادهای تندوتیزی به سیستم آموزشی کشور دارد که به‌شرط حذف اسم و عکسش حاضر به دم زدن از آن‌ها می‌شود. قصه دانشجو شدنش به ۱۶ سالگی برمی‌گردد. وقتی با یک رتبه دورقمی وارد بهترین دانشگاه فنی کشور می‌شود: «من ۱۶ ساله بودم که وارد دانشگاه شدم. البته نه به خاطر اینکه جهشی درس خوانده باشم. پدرم شناسنامه من را دو سالی زودتر گرفته بود و من هم زودتر به مدرسه رفتم. همیشه هم در مدرسه ریزه میزه بودم و معلوم بود از بقیه کوچک‌تر هستم تا اینکه به دوره دبیرستان رسیدم و قد کشیدم! و بعد هم کنکور دادم و در رشته کامپیوتر دانشگاه شریف قبول شدم و در کارشناسی ارشد هم همین رشته را ادامه دادم. به خاطر اینکه به مباحث علوم انسانی هم علاقه داشتم در یکی از کشورهای همسایه یک فوق‌لیسانس دیگر در رشته مدیریت گرفتم.»

ما یک کتاب مهم و سنگین به زبان لاتین در رشته مهندسی نرم‌افزار داریم که بزرگ‌ترین مرجع دانشجویان این رشته است. یکی از استادها کل پایان‌نامه‌اش یکی از تمرینات این کتاب بود که با راه‌حلش در یک نیم‌صفحه تمام شده بود! شما چه انتظاری از دانشگاه‌های ما دارید؟

دانشجویان ما تک‌بعدی هستند


از شریف خاطرات خوبی دارد و به همان اندازه گلایه. «دانشگاه شریف دانشگاه خوبی است؛ اما فقط به خاطر محیط دانشگاهی و دانشجویانش، واحدهای درسی و استادها تعریفی ندارند. دانشجویان در این دانشگاه تک‌بعدی بار می‌آیند و مثلاً دانشجوی فنی دیگر کاری به تاریخ و فلسفه ندارد. استادان به متدهای گذشته و سخت‌ترین نحو ممکن به دانشجویان درس می‌دهند؛ اما خودشان آن‌قدر که باید بار علمی ندارند. البته این قضیه درباره تمام استادان این دانشگاه نیست؛ اما زیاد دیده‌ام استادانی که در حوزه خود تخصص ندارند. برای شما پایان‌نامه فوق‌لیسانس یکی از همین استادان را مثال می‌زنم. ما یک کتاب مهم و سنگین به زبان لاتین در رشته مهندسی نرم‌افزار داریم که بزرگ‌ترین مرجع دانشجویان این رشته است. یکی از استادها که اتفاقاً او را به خاطر اخلاقش خیلی هم دوست دارم، کل پایان‌نامه‌اش یکی از تمرینات این کتاب بود که با راه‌حلش در یک نیم‌صفحه تمام شده بود! شما چه انتظاری از دانشگاه‌های ما دارید؟»

کار کردن با کسانی که سواد ندارند، سخت ترین کار ممکن است


باربد می‌گوید خیلی علاقه‌ای به پایتخت و دود و دمش نداشته و بعد از فارغ‌التحصیلی به شهر خود برمی‌گردد تا آنجا کار را از سر بگیرد: «بعدازاینکه فارغ‌التحصیل شدم در دانشگاه شهرستان محل زندگی‌ام شروع به کار و تدریس کردم. اما بعد از چند وقت بنا به دلایلی دیگر نتوانستم با دانشگاه همکاری کنم. بعدازاینکه از کار بیکار شدم، در یک شرکت عمرانی مشغول به کار شدم. تا مدتی هم در این شغل ماندم؛ اما کم‌کم در اینجا هم متوجه شدم بودجه‌ای که برای این کار صرف می‌شود بیشتر از هزینه واقعی است و این بودجه اضافه نه به من می‌رسد نه به مردم! از طرفی هم صاحب‌کار من آدمی بی‌سواد بود که به‌زور با او کنار می‌آمدم. درنهایت نتوانستم با وجدان خود کنار بیایم و از این شرکت هم بیرون زدم. دروغ نگویم درآمدم در این کار خیلی خوب بود و برای همین در همان مدت توانستم خانه بخرم و پول پس‌انداز کنم؛ اما بالاخره صبرم تمام شد.»

برای اینکه بتوانم با علوم غربی و به‌ویژه فلسفه آشنا شوم، شروع به یادگیری زبان آن‌ها کردم. زبان آلمانی را یاد گرفتم که بفهمم نیچه و هگل و کانت و هایدگر چه گفته‌اند و الان هم به‌صورت کامل به زبان‌های انگلیسی، فرانسه و آلمانی مسلط هستم. بااینکه رشته‌ام فنی است؛ درزمینهٔ علوم انسانی مطالعات زیادی داشته‌ام؛ از تاریخ تا فلسفه و زبان‌شناسی. یک‌بار کتاب‌هایم را بررسی کردم، متوجه شدم نزدیک به ۱۰۰ میلیون کتاب دارم

به خاطر علاقه‌ام به فلسفه، آلمانی یاد گرفتم!

باربد از ۱۷ سالگی به فلسفه علاقه‌مند می‌شود و به خاطر فهمیدن نیچه و هگل زبان آلمانی را یاد می‌گیرد! «من برای اینکه بتوانم با علوم غربی و به‌ویژه فلسفه آشنا شوم، شروع به یادگیری زبان آن‌ها کردم. زبان آلمانی را یاد گرفتم که بفهمم نیچه و هگل و کانت و هایدگر چه گفته‌اند و الان هم به‌صورت کامل به زبان‌های انگلیسی، فرانسه و آلمانی مسلط هستم. من فقط یک سال را صرف خواندن پدیدارشناسی هگل کردم. بااینکه رشته‌ام فنی است؛ درزمینهٔ علوم انسانی مطالعات زیادی داشته‌ام؛ از تاریخ تا فلسفه و زبان‌شناسی. یک‌بار فقط برای شوخی با دوستانم کتاب‌هایم را بررسی کردم، متوجه شدم به ارزش ۱۰۰ میلیون کتاب دارم.»

کسانی از اروپا بهشت می‌سازند، دروغ می‌گویند

باربد مدتی به آلمان و بعدازآن به دانمارک برای کار می‌رود؛ اما خیلی زود پشیمان می‌شود و به قول خودش از «بهشت پوشالی» غرب  برمی‌گردد. «من برای کار به دانمارک رفتم؛ یکی از کشورهای حوزه اسکاندیناوی که به کشوری آزاد معروف است؛ اما ترجیح دادم به ایران برگردم. واقعیت اینجاست وقتی شما به‌عنوان مهاجر به این کشورها بروید، کار سطح پایین به شما پیشنهاد می‌دهند. من ضد غرب نیستم و ادعای آن‌چنانی هم ندارم؛ اما تمام کسانی که از غرب یک بهشت می‌سازند، دروغ می‌گویند! ما ایرانی‌ها ذاتاً نمی‌توانیم در این فضا زندگی کنیم. برای مثال وقتی در آلمان از کسی آدرس می‌پرسید، حتی سرش را بالا نمی‌آورد؛ چه برسد به جواب. به‌غیراز این سیستم زندگی در کشورهای اروپایی خیلی بسته است. یکی از دوستان من در آلمان می‌گوید در اینجا باید از یک چهارچوب پیروی کنی. مثلاً من حق ندارم بی ام و سوار شوم چون کارفرمای من دوست ندارد یا حق ندارم لباس دکمه دار بپوشم. یا در تعطیلات همه مردم به یک جای واحد می‌روند و عجیب است اگر کسی بخواهد مثلاً در خانه خودش بماند. اینجا مردم را ایزوله بار می‌آورند تا جایی که این دوست من هرروز که از خواب بلند می‌شود، از خودش می‌پرسد من چرا اینجا هستم؟ تعداد دوستان این شکلی من زیاد هستند. برای همین ترجیح می‌دهم در ایران باشم؛ چون آزادی بیشتری دارم. آن اتوپیایی که از اروپا و آمریکا برای شما ترسیم می‌کنند، پوشالی است!»

نحوه آموزش ما در ایران غلط است!


گرچه مهاجرتش به اروپا برای کار خیلی موفقیت‌آمیز نبوده؛ اما بررسی سیستم آموزشی آن‌ها درس‌های بزرگی به او می‌دهد. «روش آموزش در غرب فرق بزرگی با دانشگاه‌های داخل کشور دارد. آنجا مثل ما اطلاعات انبوه به دانشجویان نمی‌دهند؛ اما همان اطلاعات کم را با تکرار زیاد و کاملاً عملی آموزش می‌دهند. از طرفی بعضی از مباحث اصلاً هیچ کاربردی ندارند. شما هرچقدر به من کشتن اژدها را یاد بدهید؛ وقتی اژدهایی نیست به چه‌کار من می‌آید؟ این در دانشگاه‌های ما رعایت نمی‌شود چون‌که استادان ما شهامت این را ندارند که به دانشجویان خود بگویند لازم نیست چیزهای قلمبه‌سلمبه یاد بگیرید؛ ولی چیزی که یاد می‌گیرید را خوب یاد بگیرید و در عمل اجرایی کنید. درس‌های برنامه‌نویسی و انتگرال آن‌چنانی در دانشگاه پاس می‌کنیم؛ اما وقت عمل در پروژه‌های چندمیلیاردی که می‌شود، همه از اکسل استفاده می‌کنیم. خب چرا اکسل را تدریس نمی‌کنیم؟ من خودم در مواقعی که تدریس می‌کردم دقیقاً همین کار را می‌کردم. من تا جایی که می‌توانستم امتحاناتم را شفاهی می‌گرفتم. اصلاً از روی کتاب هم درس نمی‌دادم. می‌گفتم من می‌خواهم شما این را یاد بگیرید. دوباره جلسه بعد هم همین را تکرار می‌کردم و از آن‌ها می‌خواستم آن را عملی انجام دهند. درنهایت خیلی دانش زیادی یاد نگرفتند؛ اما همین میزان که یاد گرفته بودند را واقعاً کاربردی یاد گرفتند. یا به من می‌گفتند فلان درس را تدریس کن. درسی که در ایران و شرکت‌های ایران اصلاً به دردربخور نبود. آخه این بدبخت یک فوق‌دیپلم می‌خواهد بگیرد، به چه دردش می‌خورد؟ چرا این‌قدر به این دانشجویان ستم می‌کنید؟»

تنبل ترین دانشجویم مدیر گروه شد

باربد بعد از برگشت به ایران دوباره به فکر ادامه تحصیل می‌افتد؛ در آزمون هم پذیرفته می‌شود؛ اما آن‌قدر در پیچ‌وتاب ورود به دانشگاه اذیت می‌شود که به‌کلی آن را کنار می‌گذارد. «برای دکترا در یکی از دانشگاههای خوب تهران قبول شدم؛ اما به دلیل اینکه ظرفیت استاد تکمیل شده بود، من را نپذیرفتند و کلی سنگ جلوی پای من انداختند. برای تحصیل در مقطع دکترا زیاد به درودیوار کوبیدم اما هر چه تلاش نکردم درنهایت نشد و عطای دکترا را به لقایش بخشیدم و الان از این بابت خوشحال هستم. موقع تدریسم در دانشگاه شهرستان یک دانشجو داشتم که هیچ‌وقت از من نمره یک هم نمی‌گرفت تصور کنید بعد از برگشتم به ایران همین آقا مدیر گروه شده بود! الان همه دانشجوی دکترا هستند. مملکت ما پر شده از دکترهای تقلبی.»

ما ژنتیکی باهوش‌تریم!

آقای استاد دانشگاه معتقد است تعداد دانشجویان مستعد و باهوش در ایران کم نیست؛ اما مشکل اینجاست که در پرورش استعدادهای این دانشجویان موفق نیستیم. «ما دانشجویان و در کل آدم‌های باهوش در ایران زیاد داریم؛ چون تنوع نژادی زیادی داریم و الان علم ژنتیک به این رسیده که هرچه ژن پدر و مادر از هم دورتر باشد، فرزند آن‌ها به لحاظ ظاهر و هوش بهتر می‌شود. برای همین هوش ایرانی‌ها خیلی بهتر است. شاید باورتان نشود اما در همین لاتاری که هرساله آمریکا به عده‌ای در جهان گرین کارت می‌دهد،  برای این است که تنوع نژادی را در کشور خود بیشتر کند. آمریکا را الان سیستم دانشگاهی منسجم و التزام به قانون اساسی سر پا نگه‌داشته است. ما زیست‌بوم بیشتر و افراد باهوش‌تری داریم؛ اما آن‌ها با آموزش این مشکل را حل کردند. من یک دوست روس دارم که به زبان‌های مختلف دنیا آشنایی دارد، این دوستم که به 12 زبان دنیا تسلط دارد، به من گفت اعتراف می‌کنم که تعداد آدم‌های باهوشی که در ایران دیده‌ام به نسبت اروپا و روسیه بیشتر است.»

کتابی برای دانشجویان کامپیوتر وجود دارد به نام مهندسی نرم‌افزار که در همه دانشگاه‌ها ترجمه شده است «مهندسی نرم‌افزار عبارت است از کاربرد مهندسی صدا در...» خدایا... مهندسی صدا چه ربطی به مهندسی نرم‌افزار دارد؟ مترجم کلمه «sound» را در عبارت «sound engineer technics» که معنای درست و صحیح دارد، «صدا» ترجمه کرده و استادها هم آن را تدریس می‌کنند

دانشگاه باید نیروی کار تربیت کند

می‌گوید در زمان تدریس خودش تمام تلاشش را کرده چیزی را به دانشجویان تدریس کند که بعداً در بازار کار به دردشان بخورد؛ نه اطلاعات انبوهی که فقط در دانشگاه پاس کنند و نمره بیاورند. «من آن موقع ساخت وبسایت و انجام عملیات مرتبط مثل خرید دامنه و هاست و مدیریت آن و راه اندازی وبسایت برای کسب و کار کوچک را به دانشجوها تدریس می کردم که بر خلاف سیلابس هم بود چون مطمئن بودم این سیلابس ها با فکر تهیه نشدند . یکی از همین دانشجویان شرکت تابلوسازی زده بود و به من می‌گفت خیلی این اکسل به درد من خورد. هنوز در دانشگاه‌های ما درسی را به دانشجویان آموزش می‌دهند که تکنولوژی آن الان دیگر از بین رفته است و سه ترم دانشجو در همین درس درجا می‌زند. خب وقتی متودهای جدید آمده چرا استاد هنوز باید به روش‌های قدیمی تدریس کند؟ دانشجو چه گناهی کرده که این استاد هنوز به‌روز نشده است و مطابق با کتاب‌های ۵۰ سال پیش آموزش می‌دهد؟ علم کامپیوتر هر سه ماه یک‌بار کاملاً تغییر می‌کند. استادها و طرح درس‌ها باید تغییر کند. چرا این‌قدر تئوریک ؟ مگر دانشجو می‌خواهد تئوری پردازی کند؟ من الان می‌خواهم ادمین یک سایت خبرگزاری بشوم و وقتی از دانشگاه بیرون می‌آیم، باید یک نیروی کار آماده باشم؛ نه اینکه تازه شش ماه کارآموزی بروم و تازه بعدازاین شش ماه کارفرما تصمیم بگیرد من را استخدام کند یا نه؟ بسیاری از کتاب‌ها و سیلابس ها اشتباه هستند. یک مورد خنده‌دار برایتان تعریف کنم. کتابی برای دانشجویان کامپیوتر وجود دارد به نام مهندسی نرم‌افزار که در همه دانشگاه‌ها ترجمه شده است «مهندسی نرم‌افزار عبارت است از کاربرد مهندسی صدا در...» خدایا... مهندسی صدا چه ربطی به مهندسی نرم‌افزار دارد؟ مترجم کلمه «sound» را در عبارت «sound engineer technics» که معنای درست و صحیح دارد، «صدا» ترجمه کرده و استادها هم آن را تدریس می‌کنند.»

عاشق زندگی در غرب نیستم؛ اما مجبورم

حالا که تمام تلاشش را برای کار در ایران انجام داده؛ انگار مجبور است از وطن خود دل بکند و آرزوهایش را در کشوری دیگر دنبال کند. «من همیشه دوست داشتم یک شرکت دانش‌بنیان واقعی (نه آن‌هایی که فقط اسمش را یدک می‌کشند) در ایران تأسیس کنم و در آن پیوندی بین نوروساینس و هوش مصنوعی و فلسفه ایجاد کنم. کاری که تابه‌حال در ایران صورت نگرفته است. پیشنهاد این‌چنین شرکتی از کانادا به من شده والان حدود یک سالی می‌شود که دورادور داریم کار می‌کنیم تا چند سال بعد که خودم به این کشور بروم. همین شرکت را در ایران می‌خواستیم تأسیس کنیم و برای همین پیش هرکسی که شما بگویید، رفتیم و دیدیم هیچ‌کس علاقه‌ای به این مباحث ندارد. البته از دور می‌گویند بیایید ما شما را حمایت می‌کنیم؛ اما پای عمل که می‌رسد، کاری نمی‌کنند. من عاشقانه ایران را دوست دارم اما دلم برای مملکتی می‌سوزد که بهترین‌هایش را از دست می‌دهد که من از همه آن‌ها پایین‌ترم. من عاشق زندگی در غرب نیستم. یک‌زمان بودم؛ اما الآن نیستم.»

هنوز قلبم برای علم می‌تپد

آقای مهندس حالا یک سال و نیم است که بیکار شده و برای گذران وقت و معیشت هرازچندگاهی ترجمه می‌کند. «در دوران بیکاری چند باری هم برای برخی پایان‌نامه در رشته‌های مختلف از زبان‌شناسی تا شیمی و کامپیوتر و معماری نوشتم و تمام این پایان‌نامه‌ها را یک مهندس کامپیوتر نوشته و استادان دانشگاه هم متوجه این قضیه نشدند. بعدا به دلیل غیراخلاقی بودن این کار را هم ادامه ندادم. اما آنچه برای من سخت است، واکنش اطرافیان است؛ چون این بیکاری به بعضی اجازه که مثلاً بگویند بیا کنار من شاگرد نانوا باش یا مدام این‌وآن را نشانم بدهند و بگویند فلانی سواد تو را ندارد؛ اما شاسی‌بلند دارد! کار عار نیست و من هم این چیزها برایم ارزشی ندارد. شما تصور کنید من برای اینکه بتوانم اوستا و شاهنامه را عمقی بخوانم، پهلوی و اوستایی یادگرفتم و برای آشنایی با دنیای باستان هم میخی یادگرفتم. خب افرادی مثل می‌توانند خیلی نسبت به ساختار جامعه و دانشگاه خشم داشته باشند؛ گوش من پر از حرف‌هایی است که این سواد به چه‌کارت آمد؟ اما من هنوز قلبم برای علم می‌تپد.»

منبع:مهر

انتهای پیام/


اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
آخرین اخبار