داوود غفارزادگان در کتاب خود روایت دیگری از واقعه کربلا را به تصویر کشیده است.

«فراموشان» داستانی که هیچ‌گاه فراموش نمی‌شود
به گزارش خبرنگار حوزه ادبیات گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان؛ «فراموشان» عنوان کتابی از داوود غفارزادگان است که برای گروه سنی نوجوان از سوی انتشارات قدیانی روانه بازار کتاب شده است.
 
این کتاب دربردارنده 6 روایت با عناوینی نظیر «روایت قاصد والی مدینه»، «روایت همسر زهیر بن قین»، «روایت یکی از سربازان حربن یزید ریاحی»، «روایت غلام عبیدالله بن زیاد»، «روایت یک کاتب گمنام» و «روایت قیس بن اشعث» است.

«فراموشان» روایت دیگری از واقعه کربلا است. هر قسمت این داستان از زبان کسی روایت می شود که در این فاجعه شرکت داشته و یا شاهد آن بوده است. سرانجام با به هم پیوستن این خاطره ها، خواننده به کل واقعه رسیده و حدیث همیشه زنده کربلا در ذهنش جاودانه می‌شود. 

در بخشی از این کتاب درباره «روایت یک کاتب گمنام» آمده است: 

«آن چه بر آن نگریسته‌ام و دست‌هایم آن را لمس کرده و آن چه شنیده و به چشم خود دیده‌ام، بر شما ماتم‌زدگان می‌نویسم و شهادت می‌دهم که آن چه قبل از گفتار من آمده، همه درست است و آن چه بعد از این، از زبان ذلیل‌ترین مردمان یعنی قیس القطیفه خواهد آمد، عین واقع..! اینک، آن چه در مدت هشت روز بر فرزندان رسول خدا گذشت: دوم محرم بود که حسین بن علی وارد سرزمین کربلا شد. فرمود: نام این زمین چیست؟ عرضه داشتند که نام این زمین کربلاست. فرمود: خداوندا به تو پناه می‌برم از کرب و بلا و پس از آن گفت: فرود آیید و منزل کنید که این جا، خوابگاه شتران ما، بارانداز ما و خونریزگاه ماست. سپس همه فرزندان و برادران و خاندان خود را گرد آورد. لحظه‌ای چشم در صورت آنها دوخت و فرمود: مردم بنده دنیایند و دین بازیچه‌ای است بر زبانشان. تا آن هنگام که روزیشان آماده شود با دین سروکار دارند؛ اما چون سختی فرا رسد، دینداری بسیار اندک می‌شود.
 
حر بن یزید ریاحی که با سربازانش در مقابل خیمه‌های اباعبدالله اُتراق کرده بود، طی نامه‌ای گزارش ماجرا را به عبیدالله بن زیاد نوشت. چندی نگذشته بود که نامه‌ای از طرف ابن زیاد به امام حسین (ع) رسید. مضمون نامه چنین بود: از ورودت به سرزمین کربلا آگاه شدم. امیرالمؤمنین یزید بن معاویه به من دستور داده که سر بر بالین نگذارم و سیراب نگردم مگر آن که تو را به قتل برسانم یا آن که به فرمان من و یزید در آیی. امام که نامه را خواندند، به غضب آمدند. آن را بر زمین پرت کرده و فرمودند: ملتی که خرسندی مخلوق را بر خشم خالق ترجیح دهد، هرگز روی رستگاری نمی‌بیند!. پیک ابن زیاد به امام حسین (ع) گفت: جوابتان به این نامه چیست؟ امام فرمودند: من برای این نامه جوابی ندارم. پیک به کوفه بازگشت و جواب اباعبدالله را باز گفت. ابن زیاد خشمگین شد و سپاهیان انبوهی گرد آورد. آن گاه مردم را به مسجد فراخواند و در خطبه خود معاویه و یزید را ستود و به مردم گفت که برای جنگ با حسین بن علی (ع) آماده خروج شوند و همان شب پیشنهاد فرماندهی سپاه اموی را در کربلا به ابن سعد داد.»
 
 
انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.