در ابتدا پشت صحنه برنامه دوم ماه عسل پخش شد، در ادامه علیخانی میزبان علی کاکا بود.
علیخانی در آغاز صحبتهای خود درباره سن و سال علی سوال کرد و وی گفت که متولد سال 63 هستم.
علی در ادامه دلیل پیر بودن خود را اینگونه گفت: من در شرایط خیلی فشرده بودم. شاید مشکلات زندگی یک مرد زن و بچهدار را تحمل کردم که خیلی از امثال شما این زندگی را تجربه نکردند.
علیخانی با اشاره به اینکه چرا فکر میکنی آدم های امثال من تجربهها و سختیهایی به اندازه تو نداشتند و علی ادامه داد: حداقل اینکه شما در سن نوجوانی و جوانی خود پدر و مادر کنارتون بوده و دغدغه خیلی از مسائل را نداشتید.
علیخانی گفت : از کجا میدونی؟ کجا دیدی؟
علی ادامه داد: حداقل شما در 13 سالگی خودتون اگر 11 شب میرفتید خونه بازخواست میشدید.
علیخانی این موضوع را قبول کرد و علی گفت: من دوست داشتم زمانی که به خونه میآمدم یک صدای مردونه بهم بگه تا الان کجا بودی؟ اما من خودم این نقش را بازی کردم البته دو الی سه نقشی که در زندگیام بازی کردم باعث شده با توجه به اینکه دو سال از شما کوچکتر هستم اما از شما پیرتر به نظر بیایم.
علی در ادامه در خصوص خانواده خود گفت: در خانوادهای به دنیا آمدم که از نظر مالی مشکلی نداشتیم و در سطح بالایی بودیم در خانه 7 هزار متری بزرگ شدم حتی اتاق من اندازه آپارتمانهای امروزی بود و در یک دورانی شاهزادهای زندگی کردم.
وی افزود : این زندگی تا 13 سالگیام ادامه داشت.
تا اینکه پدر و مادرم از هم جدا شدند و داستان زندگی ما تغییر کرد. با توجه به اینکه من آخرین فرزند خانواده بودم، ناز میکردم، اما در بین مشاجرات پدر و مادر دیگر ناز من خریدار نداشت. من از همان سالها گوشهگیر بودم تا اینکه دوم راهنمایی آدم شلوغی شدم.
با توجه به اینکه پدر علی در برنامه حضور نداشت علیخانی از او خواست با دقت به این سوال که چرا پدرت از مادرت جدا شد پاسخ دهد و علی گفت: من خیلی به این سوال جواب دادم، ما در این سالها به بقال، معلم، مدیر، پدرزن جواب دادیم که به نظر من جدا شدن پدر و مادرم به من ربطی ندارد.
علیخانی با اشاره به اینکه پدرزن حق دارد دلیل جدایی پدر و مادر دامادش را بداند، خودش نقش خواستگار و علی نقش پدرزن را با هم بازی کردند.
علی از علیخانی پرسید: کاکا پدر و مادرت چرا از هم جدا شدند؟ که عليخانی پاسخ داد تفاهم نداشتند!
كاكا: از كجا معلوم دوباره اون اتفاقات تكرار نشه؟ عليخاني: اونها اشتباه كردند.
كاكا: من چطوري به شما دختر بدم؟ عليخاني: من اصلا از شما دختر نميخوام!! (خنده)
در ادامه علی گفت: من این دیالوگها را چند بار تجربه کردم. اما من از زندگی درس گرفتم مطمئن هستم مثل برادر و خواهرم زندگیام را خیلی زیباتر از آدمهای دیگر ادامه دهم.
وی افزود: بعد از جدایی پدر و مادرم، یک سال و نیم پیش و بعد از اینکه خواهر و برادرم به دلیل سن قانونی که داشتند مادرم را انتخاب کردند من هم مادرم را برای ادامه انتخاب کردم.
کاکا در خصوص اینکه شما به پدرتان پشت نکردید؟ گفت: ما به پدرمان پشت نکردیم بلکه ارتباط داشتیم ولی دوری از مادر برای ما سخت بود. ما تلاش برای جدا نشدن پدر و مادرم کردیم اما آنها تصمیم خودشان را گرفته بودند.
کاکا در پاسخ به سوال علیخانی پیرامون ادامه زندگی خانواده گفت: ما با مادر زندگی کردیم. البته ما چهار نفر به یک خانه 70 متری بدون موتور و ماشین آمدیم و همه چیز تمام شد.
من به یک آدم افسرده و گوشهگیر تبدیل شدم، با تجویز دکتر قرصهای اعصاب مصرف میکردم. چرا که من دیگر پدرم، سفره دورهمی و... را نداشتم. تا اینکه 19 سالگی شب بله برون دختر خالهام از همه جوانب به من فشار آمد، خواستم همه چیز را تمام کنم چرا که در شب بله برون از من پرسیدند بابات کجاست؟ باباتو دیدی؟ جواب دادن به این سوال برای من سخت بود.
فکر کردن به حرفهای مردم، نگاه مردم، سختیهای پدر و مادرم باعث شد همان شب چند بار پشت سر هم قرص بخورم که یک هفته در کما بودم و یک سال فراموشی کامل داشتم و برای خانواده به خصوص خواهرم سخت گذشت.
وی در خصوص شروع به اشتغال خود گفت: شرکت بستهبندی قند را با حقوق 45 هزار تومان شروع کردم و در این حیطه شناخته شدم تا در سال 86 رقابت بیشتر شد و شرکتها با سرمايههای سنگین آمدند و من نتوانستم رقابت کنم. برند شرکت خودم را فروختم و در زمینه معاملهٔ ماشین کار کردم. چون کار پدرم بود و آن را دوست داشتم تا اینکه در سال 91 ورشکست شدم و خانهنشین شدم. شش ماه از خونه بیرون نیامدم. تصمیم گرفتم گروهی بزنم و بچههایی که مثل خودم بودند را کنار هم جمع کنم تا اینکه یک دانشجو بهم گفت شما افسرده هستید و با اصرار او من پیش دکتر رفتم و با ادامه روانکاویها با انجمن نشاط آشنا شدم.
در ادامه گفتگو مادر ، آسیب دیده شدید، به هیچ وجه خودش را نشناخت و در 13 سالگی خودش را گم کرد.
وی افزود: مشکلات من و همسرم روی علی تأثیر گذاشته بود، خیلی آسیب دید و خوشبختانه خودش را پیدا کرد.
علی ادامه داد: با صحبتهای خانم دکتر من خودم را پیدا کردم، و این دکتر بود که علی جدید را متولد کرد و پس از آن اتفاقات خوبی در زندگی ام افتاد البته ما بچههای طلاق موفق هم داریم که اینها باید خودشان را بشناسند و با خودشون کنار بیایند.
مادر علی در پاسخ به سوال علیخانی پیرامون اینکه اگر به گذشته برگردید جدا میشدید گفت: اگر که بچهها را نداشتم جدا میشدم اما زمانی که بچهها هستند تجربه نشان داد خیلی باید تحمل کرد و کوتاه بیایم.
علی درباره کمپینی که برای بچههای طلاق به نام «طاقت» راهاندازی کرده گفت: من میخواهم یک علی دیگر در اجتماع نیاید.
مادر علی گفت: علی خودش را خوب شناخت و از موقعیت خودش فرار نکرد.
علیخانی در پایان گفت: بیشتر مخاطبان الان گفتند که چرا در بخشهایی از گفتگو با تو بد اخلاق بودم قضاوت کردم و بچههای طلاق را درک نکردم.
علی گفت: نمیتوانید ما را درک کنید.
علیخانی گفت: خیلی قائل به این نیستم آدمهای شبیه به من از زندگی شخصيشون بگن آخه ما از کت و شلوار تنمون تا ماشین قضاوت میشویم اما من خیلی شبیه تو بودم تو تازه اون 13 سال را دیدی من اون 13 سال را هم ندیدم.
مادر علی جمله پایانی خود را اینگونه گفت: احساس سوختن به تماشا نمیشود، آتش بگیر تا که بدانی چه میکشم.
علیخانی در پایان گفت: خوش به حال کسانی که در هر شرایطی خودشون را زودتر پیدا میکنند و قهرمان زندگی خودشان میشوند قبل از اینکه توقع داشته باشند یک آدمی ناجی زندگی آنها باشد.
علی جمله پایانی خود را اینگونه به پدرش گفت: با اینکه خیلی ازش ناراحت هستم خیلی دوستش دارم و از همه آنهایی که منو کمک کردند تشکر میکنم.
گزارش از الهام قبادی
انتهای پیام/
مت
ن خودم سختی زیاد کشیدم خیلی از هر لحاظ ...اما ی جایی خدا بهم نگا کرد..کمی سختی ماالیم برطرف شد......اما با این وجود همیشه دنبال گم شده هم میگردم..انگار ک نیمی از وجودم بود .و الان ک نیست..ن پول بدردم میخوره ن زندگی......واقعا هیچ چیز جای مونس تنهایی داشتن رو نمیتونه بگیره باور کنید .........التماس دعا ک خدا کمکمون کنه
در مورد زندگی آقای علیخانی طوری کنجکاوی نشون میدید که انگار چه اتفاقی برای ایشون بوده، نمی دونم و نمی تونم بفهمم که زندگی شخصی افزاد چرا باید سوژه بشه
به نظر من باید از سرگذشت زندگی دیگرون درس گرفت نه اینکه کنجکاوری نابخرد
چرا کنجکاوی؟
به نظر من بچه های طلاق با بچه های که پدر یا مادر از دست دادن یا مشکلاتی شبیح اینا شباهت نزدیکی بهم دارن
و خداوند به همه شان صبر بده
اونوقت خداشم شکر میکرد و نمیومد تو یه برنامه ای تلوزیونی نمایش بده....
:-/ !!!!!!
من نگاه کردم دیدم وضع زندگی من از این فلاکتبارتر بوده
داستان زندگیش چیز عجیبی نبود که یک ساعت برنامه رو بخاطرش پر کردن خیلی معمولی بود.این همه سوژه های عجیب غربب توی کف همین تهرون خودمون ریخته که داستان زندگیشو وحشتناک عجیب و جالبه
نمیخوان وگرنه سوژه زیاده