به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، «ملیحه» که 50 سال دارد پشت در شعبه 264 مجتمع قضایی ونک نشسته بود. شوهر او 14 سال پیش و به دنبال مشاجرهای سخت خانه را ترک کرده و به محل نامعلومی رفته بود. با این حال زن تنها ترجیح داده بود صبر کند تا شاید شوهرش برگردد. اما او هرگز برنگشت و در همه این سالها تمام عشق و امید ملیحه بزرگ کردن تنها دخترش بود که حالا در رشته مهندسی فارغالتحصیل شده بود. ملیحه و «سیروس» 25 سال پیش باهم ازدواج کرده بودند. در آن سالها ملیحه پرستار موفقی بود که در بیمارستان به دلسوزی و مهربانی شهرت داشت. در یکی از روزهای کاریاش بود به داد زنی رسیده بود و همین موضوع باعث علاقهمندی بیاندازه زن بیمار به پرستار جوان شد.به همین خاطر خیلی زود ملیحه را برای پسرش خواستگاری کرد. شب خواستگاری ملیحه خبردار شد که سیروس پدرش را در کودکی از دست داده و از آنجا که خودش هم در کودکی مادرش را از دست داده بود، احساس کرد درد مشترکی با هم دارند و میتوانند همدیگر را درک کنند. با این حال احساس میکرد سیروس روحیه بسیار حساس و شکنندهای دارد. ولی در اوج تردید و به خاطر اصرارهای دوخانواده سرانجام «بله» را گفت و با مهریه یک میلیون تومان پول نقد و سه سفر زیارتی به عقد سیروس درآمد.
ملیحه کارش را خیلی دوست داشت و به همین خاطر در طول سال کمتر به مسافرت میرفت، برای همین از شوهرش اجازه خواست تا به جای سفر زیارتی هزینه آن را به مؤسسات خیریه حمایت از زنان بد سرپرست بدهند. شوهرش هم موافقت کرد، اما از این موضوع دلخور شد و یک هفته با ملیحه قهر کرد. این ماجرا جرقه نخستین اختلافهای میان عروس و داماد را زد، با این حال ملیحه با خرید بلیت یک سفر زیارتی از درآمد خودش، معذرت خواهی کرد و دل شوهرش را به دست آورد. آنها در طول 10 سال زندگی مشترک مثل هر زن و شوهر دیگری بارها با هم اختلاف نظر پیدا کردند اما هیچ وقت سیروس معذرت خواهی نمیکرد و عادت داشت فقط قهر کند. در همه آن مشاجرهها به طور معمول ملیحه پیش دستی میکرد و با معذرت خواهی یا خرید گل و شکلات آشتی میکرد، اما بعد از تولد دخترشان تصمیم گرفت با قهر کردن شوهرش بعد از هر دعوا مقابله کند شاید رویهاش عوض شود. اما سیروس به جای عوض کردن روش برخورد خودش در آشتی کردن، بعد از قهر کردن نزد خانوادهاش میرفت و تا چند هفته بعد مادرش میانجیگری میکرد تا به خانه برگردد. کم توجهی سیروس به همسر و دخترش و بهانه گیریهای او باعث شد که اختلافهای آنها هر روز بالا بگیرد تا اینکه سیروس یک شب پس از دعوای شدیدی رفت و خانوادهاش را برای همیشه تنها گذاشت.
ملیحه طی هفتهها و ماههای اول تصور میکرد که سیروس بالاخره به خانه بازخواهد گشت، اما او نیامد و مادرش هم گفت دیگر حوصله وساطت ندارد. خانم پرستار هم سعی کرد سرش را به بزرگ کردن دخترش و رسیدگی به بیماران گرم کند. چند سال از ماجرای قهر سیروس گذشت و خبری از برگشتن او نشد. در این مدت همکاران ملیحه و حتی مادر سیروس به ملیحه پیشنهاد کردند به دادگاه برود و طلاق بگیرد. اما خانم پرستار اهمیتی به خواسته آنها نداد و ترجیح داد شناسنامهاش به مهر طلاق آلوده نشود و دخترش نیز عنوان «فرزند طلاق» پیدا نکند.حالا از روزی که سیروس زندگی مشترک با ملیحه و دخترش را ترک کرده بود، 14 سال میگذشت و در این مدت تنها خبری که از او به گوش خانم پرستار رسید ازدواج مجددش با یک دختر جوان بود. با همه این سختیها او هیچگاه درخواست طلاق نداد و ترجیح داد همه وقت و انرژیاش را صرف خوشبختی دخترش کند.حالا دختر ملیحه یک خواستگار تحصیلکرده از خانوادهای اصیل و ثروتمند داشت که مورد تأیید ملیحه نیز بود. اما به لحاظ قانونی و شرعی، او نمیتوانست بدون اجازه پدرش ازدواج کند. برای همین از چند ماه پیش ذهن ملیحه درگیر این موضوع بود که چگونه میتواند رضایت پدر را برای عروسی دخترش بگیرد که طی 14 سال گذشته ریالی برای او خرج نکرده و حتی حالش را هم نپرسیده بود؟ خانم پرستار منتظر بود تا وارد شعبه 264 شود.
در همان حال که منتظر بود با خودش گفت: «به هر حال یا باید از راه قانونی اجازه ازدواج دخترم را بگیرم یا باید به سراغ پدرش بروم و از او بخواهم یک بار مردانگی کند و بیاید، برای خوشبختی دخترش...» بعد یادش آمد که پدر خودش بعد از مرگ مادرش هیچ وقت ازدواج نکرد و او را بزرگ کرد و به دانشکده پرستاری فرستاد. آنگاه دوباره با خودش گفت: «کاش شوهر من هم مثل پدرم مرد بود!»
منبع:ایسنا
انتهای پیام/