خداوند به همه انسانها به اندازه عمرشان نعمت عطا كرده و ما انسانها هستيم كه از اين نمعتها به جا استفاده نمی كنيم.

به گزارش گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از کرمان  ،احمد نژاد شاهرخ آبادی فرزند مختار در اول اردیبهشت سال ۴۴ در شاهرخ آباد کرمان چشم به جهان گشود.

خداوند به همه انسان‌ها به اندازه عمرشان نعمت عطا کرده و ما انسان‌ها هستیم که از این نمعت‌ها به جا استفاده نمی‌کنیم احمد آنچنان در عرفان غرق بود که همه خلقت را خدا می‌دید.
راوی اول: دایی شهید
تمایل شدیدی به جبهه رفتن داشت
پدر و مادر احمد، علاقه وافری به او داشتند و به او وابسته بودند، از طرفی احمد، خودش بسیار تمایل داشت که به جبهه برود، تا اینکه پیش من آمد و گفت: دایی جان، لطف کن و بیا ضمانت مرا پیش پدر و مادرم بکن، راضی نمی‌شوند که به جبهه بروم.
من به اتفاق احمد پیش خانواده اش رفتم و بعد از صحبت‌های فراوان موافقت خود را اعلام کردند.

لحظاتی با یک کبوتر گلگون کفن/ معرفی شهید

 

راوی دوم:محمود نژاد شاهرخ آبادی، برادر شهید
دفاع از وطن و ناموس واجب است
اولین مرخصی بود که احمد از خط مقدم به خانه می‌آمد. مادرم بسیار شادمان بود، احمد مادرم را صدا زد و گفت: امام خمینی رهبر فرزانه انقلاب اسلامی در مورد جبهه و جنگ فرمود: دفاع از وطن و ناموس مثل نماز و روزه واجب است.
مادرم گریه شد و گفت: هر چه امام بگوید حتماً در آن خیر و صلاح است؛ و برای بازگشت مجدد احمد هیچ مقاومتی نکرد با رضایت او را مجدداً راهی جبهه‌های نبرد حق علیه باطل نمود.
احمد از من دو سال بزرگتر بود در روستای ما کمبود آب بود و برای احشام می‌بایست آب را از تلمبه‌ای در نزدیکی روستا بیاوریم.
احمد دو تا حلب برمی داشت و من یکی، وقتی می‌رفتیم حلب‌ها را از آب پر می‌کردیم و برمی گشتیم در جلوی در خانه احمد زودتر ۲ تا حلب که آب کرده بود را می‌گذاشت و حلب آب مرا می‌گرفت و به مادرم می‌گفت: مادر این دو تا حلب آب را محمود آورد.
گرچه آن موقع معنی گذشت را نمی‌فهمیدم، اما چند سال بعد فهمیدم چقدر از خودگذشتگی برایش لذت بخش بوده است.

لحظاتی با یک کبوتر گلگون کفن/ معرفی شهید


خاطره سوم: قرائت از زبان برادرش محمود
احمد از همه دانش آموزان ممتاز بود
احمد به مکتب خانه رفت و قرآن را فرا گرفت. در مدرسه هم از شاگردان ممتاز بود و همیشه جایزه دریافت می‌کرد، من بالعکس او خیلی علاقه‌ای به درس و مدرسه نداشتم، مدیر مدرسه ما برای دانش‌آموزان ممتاز جایزه در نظر گرفته بود و به آنان هدیه داد.
احمد هم از همان دانش آموزان ممتاز بود که جایزه دریافت کرد، من که ناراحت شدم و حسادت می‌کردم با گریه به خانه برگشتم و به مادرم گفتم که به من جایزه نداده اند.
در این بین متوجه شدم که احمد در خانه نیست، بعد از چند لحظه‌ای بابای مدرسه به در خانه ما آمد و گفت: محمود چرا صبر نکردی جایزه به شما هم بدهیم؟ و جایزه‌ای مانند احمد به من داد.
خیلی خوشحال شدم ولی بعد‌ها فهمیدم که احمد جایزه خود را به بابای مدرسه داده و خواهش کرده که آن را به دست من برساند و مرا خوشحال کند.
خاطره چهارم راوی: مادر شهید
خون فرزند من که رنگین‌تر از خون فرزندان زینب نیست
در خواب دیدم سواری رشید بر اسبی رعنا پیش من آمد و گفت: مادر، آمده ام جوان شما را با خود ببرم با کمی مکث نگاهش کردم و گفتم «حرفی ندارم، باشد. خون فرزند من که رنگین‌تر از خون فرزندان زینب نیست؛ و این خواب برای من درسی شد تا به احمد به عنوان امانت نگاه کنم و الان هم از شهادت احمد ناراحت نیستم و افتخار هم می‌کنم. باشد تا جوانان عزیز وطن رهرو راه نورانی شهدا باشند.

لحظاتی با یک کبوتر گلگون کفن/ معرفی شهید


خاطره پنجم راوی: همرزم شهید
احمد آنچنان در عرفان غرق بود که همه خلقت را خدا می‌دید.
دوران آموزشی غواصی را می‌گذراندیم. زمان استراحت که فرا می‌رسید دور هم می‌نشستیم و از هر دری صحبت می‌کردیم.
یک روز که در کنار احمد نشسته بودم بحث در مورد نعمت‌های الهی شد، احمد می‌گفت: «خداوند به همه انسان‌ها به اندازه عمرشان نعمت عطا کرده و ما انسان‌ها هستیم که از این نمعت‌ها به جا استفاده نمی‌کنیم.»
احمد آنچنان در عرفان غرق بود که همه خلقت را خدا می‌دید.

لحظاتی با یک کبوتر گلگون کفن/ معرفی شهید

 

خاطره ششم راوی: همرزم شهید
وعده‌ی ما فرداشب
احمد دوستی داشت به نام احمد رنجبر؛ رنجبر خیلی با احمد دوست بود و از هم جدا نمی‌شدند چه در عملیات و حتی موقع استراحت در سنگر.
روز قبل از شهادت اتفاقاً شهید رنجبر از احمد دور افتاده بود و شب که توی سنگر احمد را دید گفت: احمد آقا چرا من رو فراموش کردی و اعتنایی به ما نمی‌کنی؟ احمد لبخندی زد و گفت: «وعده‌ی ما فردا شب است. انشاءاله از فردا شب همیشه با هم خواهیم بود.»
همین طور هم شد. هردو این عزیزان که برای شناسایی به جزایر مجنون رفته بودند در بمباران هواپیمایی بعثی به شهادت رسیدند.
سرانجام این شهید والامقام در ۲۹ اردیبهشت سال ۶۴ در جزیره مجنون بر اثر اصابت ترکش به درجه‌ی رفیع شهادت نائل آمد.
روحش شاد، یادش گرامی، راهش پررهرو باد.
انتهای پیام/ی
گزارش از آذر عسکرپور

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.