کردستان، سرزمین مجاهدتهای خاموش، سرزمین مظلومیتهای مضاعف، سرزمینی که خاطرات زیبایی از مردم غیور و ولایی در دل خود دارد.
به گزارش خبرنگار گروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از سنندج ،استان کردستان جایگاه شهیدان، رزمندگان، دلاورمردان و جان برکفانی است که در اوج مظلومیت و خاموشی متحمل سختیهای زیادی شدند، اما هیچ گاه دست از انقلاب اسلامی و مقتدای خود برنداشتند.
سی ام تیرماه امسال ساعت ۲:۳۰ بامداد شنبه بود یک گروه مسلح پژاک به پایگاه بسیج روستای دری از توابع شهرستان مریوان حمله کرد و در درگیری مسلحانه بین گروه های تروریستی و معاند با نیروهای نظامی کشورمان، 11 نفر شهید و هشت نفر نیز زخمی شدند.
به همین منظور خبرنگار باشگاه خبرنگاران کردستان بر اساس رسالت ذاتی خود به سراغ یکی از خانوادههای شهدای حادثه تروریستی مریوان رفت تا از دلاورمردی وشجاعت یکی از همان 11 شهیدی که 30 تیرماه امسال در برابر سربهای آتشین گروهکهای تروریستی پژاک سینه سپر کردند و خون خود را در بلندیهای جاودانگی نثار این آب وخاک کردند تا به همه ثابت کنند که محکمتر از هر مدعی، مدافع ارزشهای اسلامی و پشتیبان رهبر خط شکن خود هستند را حکایت کند.
سنندج را به مقصد شهرستان قروه از توابع استان کردستان ترک کردم، بعد از پیمودن مسیری 95 کیلومتری نزدیک عصر بود که به شهرستان شهید پرور قروه رسیدم .مسیر هموار بود وآدرس سر راست.کوچه مزین شده بود به نام مبارک شهید « آرش زارعی» تنها سربازی که در عملیات تروریستی شهر مرزی مریوان به شهادت رسید. شهیدی که نامش برتارک کوچه منزلشان می درخشید.
کاملا مشهود بود که مردم محله افتخار می کردند بچه محل آنها شهید شده است این را از نگاه همسایه ها فهمیدم وقتی نشانی منزل پدر شهید را نشانم دادند.
پدر شهید آمدنم را از راه دور خوشآمد میگوید وبه رسم مهمان نوازی مرا به منزل دعوت کرد، وارد حیاط که شدم اولین چیزی که توجه مرا به خود جلب کرد زندگی دور از تجملات و کاملا ساده وبی آلایش خانواده شهید بود .
مادر و خواهر شهید هم در خانه منتظر آمدنم بودند ،قامت سیاه پوش و چهره غمگین وآرام مادر حکایت از درونی داشت که زیربار غم اولاد خم شده بود.چهارگوشه اتاق عکس شهید و همرزمانش بود گویی این عکس ها تسلای خاطری بود بر غم خانواده تا شاید جای خالی فرزند را پرکند.
مادر شهید کنارم نشست درست روبروی قاب عکس پسرش ، زل میزند به قاب و با حزن واندوه وبا نگاهی چهره خندان پسر را برانداز میکند. حس میکنم به درون خودش رفته؛ انگار که دارد با خودش حرف میزند.
دقایقی سکوت بر من و ساکنین خانه حاکم میشود سکوت را شکستم و با پرسیدن سوالاتم از مادر شهید باب حرف را آغاز کردم.
مادر آرش می گوید: پسرم بسیار حرف گوش کن، آرام و بی سروصدا بود، ورزشکارو قهرمان شهر بود همیشه به وجودش افتخارمی کردم،چون تا لحظه ای که زنده بود کسی از دست و زبانش ناراضی نبود.
چند شب قبل از شهادتش من وخواهرش خواب دیده بودیم که آرش شهید می شود تاروز شهادتش حس عجیبی آزارم می داد وخودم هم نمی فهمیدم چیست؟ شب قبل از حادثه دست وپاهای خودش وهمرزمانش را حنا بسته بود، انگار خبرداشت که شهید می شود.
اشک از چشمانش به پهنای صورتش جاری می شود با گوشه روسریش اشکهایش راپاک می کند، آهی می کشد ومی گوید: آرش فقط یک سرباز وظیفه بود و در حال خدمت به این آب و خاک بود، آن شبی هم که تروریست ها به پاسگاهشان حمله کردند شیرمردانه جلو رفت وسینه سپرکرد تا دست مزدوران وخود فروختگان هرگز به این آب وخاک نرسد ودر این راه هم جانش را فداکرد.
با صدای گرفته در زیر فشار بغض در گلوماندهاش اشک امانش را میبرد و در میان اشک و آهی که از تار و پود وجودش زبانه میکشد، ادامه می دهد، آرش جدا از اینکه پسربزرگم بود مرد خانه ام بود سایه سر خواهر وبرادرانش بود تنها آرزوم این بود که برایش زن بگیرم وعروسیش را ببینم. هرگز فراموشش نمی کنم.
از او درباره خواستهاش میپرسم، میگوید: «جز مسئولان سپاه کسی از مسئولین دولتی به ما سر نزده، از مسئولین انتظارات داریم که از خانواده های شهدا سرکشی و دلجویی کنند .
آرام و سبک شدم واحساس کردم انتقام خون به ناحق ریخته آرشم وهمرزمانش از جنایتکاران و مزدوران زمانه گرفته شد خداراشکر می کنم که خون شهدا پایمال نشد.
مادر آرش تنفر وانزجار درونیش نسبت به تروریست ها را برایم بیان می کند و می گوید: اینها مشتی خار و خاشاک هستند که دستمایه آمریکا و اسرائیل و حامیانشان شده اند وهدفشان برادرکشی است، اما بدانند که به لطف خدا در این مملکت هیچ غلطی نمی توانند بکنند و به گفته «مقام معظم رهبری» یکی بزنند ده تا می خورند ما همیشه پشت ولایت فقیه ایستاده ایم ومن حاضرم برای دفاع از آب وخاکمان سه فرزند دیگرم را هم در این راه فداکنم.
پدر آرش که کمی آن طرف تر نشسته بود می گوید، داغ فرزند خیلی سخته؛ خدانصیب هیچ کس نکند، آرش برایم خیلی عزیز بود اویک فرشته بود؛ من و مادرش او را خیلی دوست داشتیم. آهی کشید و سپس شروع کرد به جواب دادن سوالاتم؛
متولد ٧٣ بود. آرش بچه اول من بود. ٢٤ سال سن داشت.
چند روزی بود از آرش بیخبر بودیم. او معمولا هفتهای دو بار با ما تماس میگرفت. جمعهها هم زنگ میزد و با همه خانواده صحبت میکرد. اما آن هفته اصلا تماس نگرفت. چندبار سعی کردم با پاسگاه تماس بگیرم، اما موفق نشدم. مادرش حسابی نگران شده بود.
بیرون از منزل بودم که عمویش به من زنگ زد از پشت تلفن نگران وسراسیمه بود به من گفت از مریوان خبر نداری می گویند به پاسگاه حمله کردن گوشی راقطع کرد، دوباره با من تماس گرفت، سپس به من گفت آرش شهید شده. ساعت ١٠:٣٠ دقیقه بود که این خبر را شنیدم. همه دنیا روی سرم خراب شد. باپیگیری هایی که کردم به ما گفتند که حوالی ساعت ٣ صبح شنبه به پاسگاه حمله شده و ١١ نفر شهید شدهاند و سه نفر از آنها قروهای بودند البته شهید حضرتی و عبدی اهل روستاهای اطراف قروه هستند .
کمتر از یک ماه دیگر خدمتش تمام میشد. ١٢ ماه خدمت کرده بود، ٦ ماه هم کسری خدمت داشت. سختی محل خدمت هم داشت. به همین خاطر قرار بود اواخر مردادماه سربازیاش تمام شود.
نه. چند ماه پیش به آنجا منتقل شد. ما هم خیلی نگران بودیم. پاسگاههای مرزی در این منطقه خیلی خطرناک هستند. هر لحظه احتمال دارد، یک حادثه ای رخ بدهد. چندبار با او صحبت کردم. اما او به ما دلداری میداد. چند وقت پیش به مرخصی آمده بود، به او گفتم که من و مادرت نگرانت هستیم، اما او در جواب گفت، بابا نگران نباش هر چه خدا بخواهد همان میشود.
چندروز قبل از شهادتش با او تماس گرفتم از اوضاع واحوال منطقه پرسیدم گفت پژاک تهدید کرده که به منطقه حمله می کند دلهره عجیبی وجودم رافراگرفت، به او گفتم اگر به پایگاه شما حمله کرد چکارمی کنی در جواب به من گفت بابا اگر دشمن وارد خانه ات شود، آیا از خانه ات دفاع نمی کنید مملکت هم خانه ماست پس باید ایستادگی کرد، اگر خونمان را هم ریختندباید از آب وخاک وناموسمان دفاع کنیم.
پنجم تیرماه بود که به خانه آمد. دو هفته خانه بود. روز سهشنبه دوباره به محل خدمتش رفت. البته من خانه نبودم. برای کاری چند روزی به تهران رفته بودم. او پیش مادرش و بچهها بود. وقتی من برگشتم او رفته بود. حتی نتوانستم برای آخرین بار با پسرم خداحافظی کنم.
معماری. مهندس معمار بود. در تهران در یک شرکت به طور موقت مشغول به کار شده بود که برای خدمت مجبور شد موقتا کارش را رها کند.به او گفته بودند که باید خدمتش را تمام کند. او دوست داشت در همان رشتهای که درس خوانده کار کند.
شنبه شب پیکر آرش و دو شهید دیگر این حادثه را به قروه آوردند. یکشنبه او را تشییع کردیم و به خاک سپردیم. من از مسئولان گله دارم. پسر من به خاطر همین آب و خاک شهید شد. اما مراسم تشییع جنازه او اصلا در حد و اندازه او و همرزمانش نبود.
ما او را خیلی غریبانه به خاک سپردیم. هیچ کس هم حالی از ما نپرسیده است. از آن روز تا الان مادرش مدام گریه میکند. همه ما از دوری آرش داغداریم خانه ما شده ماتمکده. واقعا نمیدانم چه کار کنم. سعی میکنم همسرم را تسلی بدهم و بچهها را آرام کنم. اما خودم هم واقعا تحمل این درد و داغ را ندارم.
دست میاندازد و عکس پسرش را در برمیگیرد و بریده بریده میگوید: « خدا ازشان نگذرد آرش پسر بزرگم بود ...پسر بزرگ کردم که بار زندگیم را به دوش بگیردو عصای دستم باشد . »
امروز منافقین و سرسپردگان وابسته به استکبار جهانی به نام دفاع از مردم با اینگونه اقدامات تروریستی سعی دارند استان و شهرستان ما را ناامن جلوه دهند و ما را از مسیر انقلابی خود دور سازند اما بدانند نه تنها من وخانواده ام وتمامی خانواده های شهدا بلکه تمام مردم کردستان به تقدیم این شهدا در راه دفاع از اسلام و انقلاب اسلامی افتخار میکنیم وبدانند که مردم کردستان در دفاع از نظام مقدس جمهوری اسلامی کوتاه نمیآید و تا آخرین قطره خون از انقلاب و کشورشان دفاع خواهند کرد.
بیش از دوماه است که از شهادت آرش زارعی وهمرزمانش می گذردو این سرباز وطن در آرامستان شهدای قروه آرام گرفته است وخانواده داغدارش همچنان از نبودش بیقرارند و هنوز رفتنش را باور نکردهاند.
این کبوتران عاشق که بال گشودند ودراقلیم عشق به پروازدرآمدند ودر سایه سار رحمت الهی سکنی گزیدند همان آموزگاران مکتب ایثارو شجاعتند که باخون سرخشان درخت این نظام وانقلاب همچنان تنومند خواهد ماند و روز به روز بارورتر می شود.
گفتنی است، پایگاه بسیج روستای مرزی «دری» از توابع شهرستان مریوان در 30 تیرماه امسال توسط گروهک پژاک مورد حمله قرار گرفت، متاسفانه در این حادثه تروریستی 11 ستاره به یکباره از زمین دل کنند و سبکبال آسمانی شدند، جوانانی که از فرزندان بومی همین دیار کردستان بودند مردانی از جنس ایثار و از خودگذشتگی شهدایی که نامشان برای همیشه در تارک تاریخ خواهد درخشید و کرد و کردستانی به وجودشان افتخار خواهد کرد.
شهیدان فرزاد رحیمی، عبدالرحمن خالدی، ایرج رحیمی نیا، آرام فیضی، شادمان مرادی، برهان معین پور و طالب محمودی، اهل مریوان و شهیدان محراب عبدی، ابراهیم حضرتی و آرش زارعی اهل شهرستان قروه و شهید قانع کرم ویسه هم از فرزندان سنندج شهدایی بودند که در همان شب با نوشیدن شربت شیرین شهادت ملکوتی شدند.
انتهای پیام/م
گزارش از فاطمه محمدی
خدا دشمنان ايرانم را نابود کنه
خدا دشمنان ايرانم را نابود کنه
لعنت خدابردشمنان این مرزو بوم، ایران اسلامی که خارچشم مستکبران شده. ولعنت خدابرمنافقین که مثلا میخواهند بااین اعمال تروریستی وکشتن جوانان عزیزما ضربه ای واردکنند ولی کورخوانده اندوهرروز به نابودی خودشان نزدیکترمیشوند