یادداشت، سرمقاله، عناوین و گزارشات ویژه روزنامههای و جراید سراسر کشور ششم دی ماه به شرح زیر است:
نقش ما در اخراج آمریکا از سوریه
سعدالله زارعی کارشناس و تحلیلگر مسائل سیاسی در یادداشت امروز کیهان با عنوان نقش ما در اخراج آمریکا از سوریه نوشته؛ اعلام خروج نظامیان آمریکایی از سوریه حتی اگر قطعیت هم نداشته باشد و در حین اجرا سرنوشت دیگری پیدا کند، یک خبر «فوقالعاده مهم» به حساب میآید کما اینکه از روز پنجشنبه که «دونالد ترامپ»، از خروج نظامیان طی ۱۰۰ روز آینده خبر داد، هزاران تحلیل و خبر و چند میلیون اظهارنظر در رسانههای کهنه و نو دنیا منتشر شدند؛ بنابراین «خروج نظامی آمریکا از سوریه» موضوع بسیار مهمی است و کمتر در مهم بودن آن تردید کردهاند در عین اینکه عدهای از هواداران آمریکا سعی کردهاند آن را نه «عقبنشینی» بلکه یک تاکتیک جدید یا تغییر تاکتیک از سوی آمریکا معرفی نمایند!
در اینجا یک سؤال کلیدی این است که نظامیان آمریکایی که با توافقنامه امنیتی ۱۳۸۶، ناگزیر شدند در فاصله سالهای ۱۳۸۸ تا ۱۳۹۰ از عراق بروند و این کشور را به مردمش بازگردانند و در واقع شکست خود را بپذیرند، چطور چهار سال بعد به سوریه آمده و بخشهایی از خاک این کشور را به اشغال درآورند؟
در سال ۲۰۰۷ جمعبندی «نئوکانها» به رهبری جرج بوش این بود که روند رو به فزاینده تلفات نظامیان آمریکایی و هزینه رو به تزاید نظامی، ادامه حضور نظامیان در خاک عراق را غیر ممکن کرده است و از این رو بوش اگرچه میدانست خروج نظامیان بدون آنکه هدف اصلی اعلامی آنان -که سیطره بر عراق بود- محقق شده باشد، تفسیری جز «شکست مطلق» ندارد، ادامه حضور را غیرممکن ارزیابی میکرد. بعدها وقتی قضایای سوریه شروع شد، برخلاف مورد عراق که اگرچه رژیم صدام حسین محبوبیتی نداشت، اما مخالفان جدی هم نداشت و جنگ با او حتی اگر با تأیید دیگران شروع شود، با همراهی آنان ادامه نمییابد کما اینکه همانگونه هم شد و به زودی کشورهایی نظیر عربستان هم به صف مخالفان اسقاط دولت بعثی عراق پیوست، آمریکا احساس کرد که وضع سوریه کاملاً با وضع حکومت بعثی عراق متفاوت است و کشورهای زیادی وجود دارند که حاضرند برای سرنگونی حکومت اسد هزینه کنند و به میدان بیایند. کما اینکه شروع موج تغییر در کشورهای عربی شمال آفریقا و غرب آسیا هم ظرفیتی شبیه ظرفیت جنگ افغانستان پس از ماجرای ۱۱ سپتامبر را در اختیار آمریکاییها قرار میداد. تا اینجای کار محاسبه آمریکا از وضعیت منطقه و میزان همراهی دولتها و امکان شکلدهی به معارضهای مسلح در سوریه دقیق و درست بود و از این رو اگر در عراق آمریکاییها با اطمینان از شکست خارج شدند در سوریه با اطمینان به پیروزی وارد گردیدند. آمریکا در سال ۱۳۹۳ به آرامی شروع به استقرار نیروهای نظامی خود در شمال استان عربنشین «رقه» کرد و به مرور این حضور و تعداد پایگاهها و نظامیان خود را افزایش داد. برابر بررسیهای کارشناسی و آنچه بطور رسمی از سوی مقامات ارتش آمریکا بیان شده است، هم اینک تعداد پایگاههای کوچک و متوسط نظامی آمریکا در سوریه به ۱۰ پایگاه و تعداد نظامیان آمریکایی مستقر در سوریه که قبض و بسط دارد، بین ۲۰۰۰ تا ۴۰۰۰ نفر هستند که بخش اصلی آن را عناصر نیروی هوایی آمریکا تشکیل میدهند که تحت امر سرفرماندهی آمریکا در منامه قرار دارند. این نیروها و پایگاهها بطور قطع در دو بخش تنف واقع در استان عربنشین دیرالزور و «جزیه» یا شرق فرات شامل قسمتهایی از استان کردی رقه و استان کردی- عربی حسکه استقرار دارند.
وقتی بخش اعظم سوریه جولانگاه گروههای وابسته تروریستی تکفیری شد و اکثر کشورهای عرب دربهای خود را روی مقامات دمشق بستند و به تجهیز و تأمین و تسلیح تروریستها روی آوردند و زمانی که آمریکا توانست دستکم ۸۰ کشور را در ذیل عنوان «دوستان سوریه» دور خود جمع کند، تردیدی نداشت که بشار اسد هیچ شانسی برای بقا ندارد و سقوط آن حتمی است. از این رو آمریکا احساس کرد که حضور نظامیاش در سوریه، شرکت در «بازی تضمین شده» و «قماری قطعاً برنده» است و این با عراق بکلی متفاوت میباشد، اما تاریخ نتایج دیگری در آستین داشت. حضور گرم و عملیاتی ایران در کنار ارتش سوریه که آمریکاییها بهدلیل عدم قرب جغرافیایی ایران با سوریه، غیر ممکن ارزیابی میکردند، به زودی و در زمانی کوتاه ورق تحولات سوریه را برگرداند. نزدیک به یک سال پس از ورود نظامیان آمریکا به بخشهای شرقی خاک سوریه، عملیات بزرگ «نصر ۲» در منطقه شمالی و حساس «حلب» یعنی استراتژیکترین منطقه سوریه شروع شد و در یک دوره نسبتاً کوتاه به آزادی حلب از سیطره تروریستهای داعش، النصره و... منجر گردید و این آغاز یک رشته عملیات بود که در استانهای حمص، حما، دیرالزور، قنیطره، ریف دمشق نیز به اجرا درآمد و شکست سریالی تروریستهای تکفیری شروع شد. در این بین آمریکاییها که عملاً به «تماشاچی» صحنه تبدیل شده بودند و تلاشهای زیادی کردند تا برای برگرداندن ورق کاری بکنند، کار مشترک با کردهای سوریه، شکلدهی به یک گروه عرب از مخالفان بشار اسد ذیل نام «ارتش نوین» که به نوعی تکرار «ارتش آزاد» هم بود، از این قرار بود. ولی این به زمانی طولانی نیاز نداشت تا معلوم شود، اقدامات واکنشی آمریکا جواب نمیدهد. کردها به دلیل قرار داشتن بین سندان آمریکا و پتک ترکیه وضع زاری پیدا کرده و سرد و گرم شدن اراده، نظامیان آمریکایی مستقر در سوریه، فرصتهای آنان را از بین برد. عربهای جنوب هم که در ارتش نوین جمعشده بودند، هیچگاه مشکلی با خاندان اسد نداشتند تا دلیلی برای دشمنی با آن داشته باشند. از این رو رهبران عرب ارتش نوین بارها به دولت و ارتش سوریه یادآور شدند که هرگز علیه ارتش کشور خود و متحدان آن دست به ماشه نمیشوند و اینطور هم شد. این موضوع زمانی آشکار شد که ارتش سوریه با پشتیبانی روسیه برای آزاد شدن غوطهشرقی دمشق وارد عمل شد و آمریکا تصمیم گرفت با کمک ارتش نوین در حومه دمشق موقعیتی برای نشست و برخاست هواپیماهای جنگی خود فراهم کند و ضمن به تصرف درآوردن نوار جنوبی سوریه، مانع سقوط حومهشرقی پایتخت و سیطره ارتش سوریه بر آن شود، اما نیروهای ارتش نوین که تعداد آنان بین ۲۵ تا ۳۰ هزار نفر برآورد شده است پا پس کشیده و با آمریکا همراه نشدند.
سؤال دیگر این است که اهداف آمریکا در سوریه چه بود؟ با بررسی مواضع مقامات ارشد ارتش و دولت آمریکا به وضوح روشن است که آنان در ورود به سوریه سه هدف را توامان دنبال میکردند؛ یک هدف یافتن جای پای محکم در سوریه برای تاثیرگذاری بر روند نظامی و سیاسی آن بود اگر به زمان حضور نظامیان آمریکایی در سوریه نظر بیاندازیم درمییابیم که - پس از دو عملیات سنگین حزبالله در «القصیر» - واقع در شمال شرق استان پهناور حمص- و در «یبرود» واقع در استان ریف در حضور نظامی آمریکا افزایش محسوسی صورت گرفته است و این نشان میدهد آمریکا، تروریستها را نیازمند تزریق یک «روحیه فوقالعاده» برای غلبه بر قدرت نظامی و تدبیر جبهه مقاومت و از جمله قدرت حزبالله میدانسته و این شوک چیزی نبود جز عملیاتیتر کردن حضور نظامی در سرزمینی که هیچگاه با آمریکا میانه و رابطهای نداشته است.
این هدف در عمل تحقق پیدا نکرد و در واقع هزینههای هنگفت جواب نداد. هدف دوم آمریکاییها به شکست کشاندن برنامه جبهه مقاومت و بخصوص ایران در سوریه بود. اما علیرغم آنکه آنان در این راه سرمایههای زیادی صرف کرده و هزینههای زیادی متحمل شدند، اما به گواهی به هم خوردن طرح سنگین امنیتی آمریکا در مرزهای شرقی سوریه از سوی جبهه مقاومت، به جایی نرسیدند و جبهه مقاومت توانست طرح کریدور شرق را بهم بزند؛ بنابراین برنامه مهار ایران که آمریکا آن را سهل میپنداشت، به جایی نرسید و ارتش این کشور دست آخر و پس از آنکه نتوانست جبهه مقاومت را وادار به عقبنشستن کند، از طریق روسیه پیغام داد که «فقط کاری به ما نداشته باشید»! این در حالی است که پیش از آن حرف آنان این بود که این منطقه متعلق به ما است و هر کس در آن وارد شود با گلولههای ما مواجه میگردد. هدف سوم آمریکا از حضور نظامی در سوریه بهبود شرایط امنیتی اسرائیل بود. این رژیم طی دو دهه گذشته و به خصوص پس از عقبنشینی از جنوب لبنان، امنیتی کاهنده پیدا کرد و آمریکا بیم آن داشت که عملا از میان برود و یهودیان خوانده شده به این سرزمین به آمریکا سرازیر شوند. آمریکا چه با نگاه سنتی که همواره دولتمردان آن داشتهاند و چه با نگاه به مسایل یکی- دو سال اخیر رژیم صهیونیستی درصدد برآمد هر جور شده، ضعف امنیتی اسرائیل را بهبود ببخشد. حضور نظامی در سوریه از نظر آنان یک موقعیت استراتژیک را در اختیار اسرائیل قرار میدهد، اما اگرچه حضور نظامی آمریکا در سوریه، عملیاتهای ارتش رژیم اسرائیل در خاک سوریه را فزونی بخشیده، اما واقعیت این است که اسرائیل وضع بهتر امنیتی پیدا نکرده و حضور نظامی آمریکا از هراس اسرائیلیها نکاسته است. در این زمان که آمریکاییها - بهنام تامین امنیت رژیم اسرائیل- در تنف و مناطقی از بوکمال و رقه حضور داشتند دو رخداد شدید امنیتی ضد اسرائیلی در فاصله کمی از هم و طی این ششماه پدیده آمده است. یکی از این دو اتفاق عملیات پدافندی اردیبهشتماه جبهه مقاومت در پاسخ به شرارتهای اسرائیل بود. در این ماجرا جبهه مقاومت ۴۸ ساعت حساسترین نقاط اسرائیل را زیر آتش گرفتند و تا اظهار صریح عجز مقامات ارشد آن، پیش رفت.
اتفاق دوم جنگ ۳۶ ساعته غزه بود که در واکنش به عملیات اسرائیلی برای منطقه خانیونس- واقع در باریکه غزه- روی داد و طی آن نزدیک به ۳ هزار کیلومتر از مناطق فلسطینی تحت اشغال رژیم اسرائیل - موسوم به غلاف غزه- زیرآتش موشکها و کاتیوشاهای گردانهای فلسطینی قرار گرفت. در این دو ماجرا آمریکاییها در ۱۰ پایگاه و پاسگاه نظامی در شرق سوریه حضور داشتند، ولی به روی خود هم نیاوردند! ترامپ درست میگوید، حضور آمریکا در سوریه اگرچه توام با هزینه زیاد و به خصوص سایش شدید اعتبار او بوده، اما عملا در تحقق این سه هدف اصلی ناکام بوده است، اکنون سؤال این است که در این شرایط چرا باید نظامیان آمریکا در سوریه بمانند؟
دانشگاهی بر فراز کوه با جادهای پرخطر
محمد بلوری در یادداشت امروز ایران با عنوان دانشگاهی برفراز کوه با جادههای پرخطر نوشته؛ از مادران... تا مادران، گویی داغ دلشان در مرگ مظلومانه فرزندان دانشآموز یا دانشگاهی شان با سوختن در کلاس درس یا حوادث رانندگی باید تکرار شود. حوادثی که بهخاطر اهمال و ندانم کاری مسئولان امور اجتماعی و آموزشی مدام بر تعداد والدین سوگوار اضافه میکند. بیآنکه برای جلوگیری از تکرار چنین حوادث فاجعهباری همتی اساسی شود. از سوختن و جزغاله شدن پیکر دختربچههای شین آبادی تا... فاجعه مرگ چهار دختربچه در یکی از مدرسههای زاهدان که با واژگون شدن بخاری نفتی در میان شعلههای آتش یک کلاس سوختند. چندین بار چنین فاجعهای با آتش بخاری نفتی مدرسهها پیش آمد بیآنکه مسئولان آموزش چارهای برای جلوگیری از تکرار فاجعه بیندیشند و لااقل مسئولان مدرسه همتی کنند و بخاریها را از سر راه بچهها دور نگهدارند تا داغی بر دل مادران دیگر ننشیند. آیا از غم جانکاه دختران شین آبادی که با چهره سوخته دردی مضاعف را تحمل میکنند خبر دارید؟ هر بار که مدرسه یا کلاس در آتش سوخت و کودکانی در کام شعلههای آتش گرفتار شدند مادران دیگری به جرگه سوگواران داغ به دل پیوستند. چند روزی مسئولیت خطای چنین فاجعهای را به گردن این و آن میاندازند و مقامات قضایی وعده کیفر خطاکاران را میدهند، اما هنوز سوز دل مادران سوگوار تسکین نیافته، شعلههای آتش دیگری از کلاس و مدرسهای (با همان خطاها و اشتباهات قبلی مسئولان) زبانه میکشد و خانوادههای دیگری بر جمع سوگواران داغ مرگ فرزند به دل افزوده میشود.
از حادثه سقوط به دره اتوبوس حامل گروهی از دانشجویان نخبه ریاضی کشور از جمله شادروان مریم میرزاخانی تحسین شده دانشمندان ریاضی جهان و مرگ ۶ دانشجوی نخبه ریاضی که در تیرماه ۱۳۷۶ اتفاق افتاد تا بهحال در چند حادثه مشابه دیگری عدهای از دانشجویان دچار اینگونه حوادث رانندگی مرگبار شدهاند و کارشناسان روشن کردهاند به علت غفلت مسئولان دانشگاهی اتوبوسهای فرسوده و خارج از ردهای که انتقال دانشجویان را انجام میدادند سببساز چنین فجایعی میشوند. با واژگون شدن اتوبوس حامل دانشجویان دانشگاه علوم تحقیقات دانشگاه آزاد تهران در پیچ و خم سراشیب تند و پرخطر جاده داخل دانشگاه ۱۰ دانشجو کشته شدند. سرپرست دانشگاه علوم و تحقیقات میگوید این اتوبوسزیر نظر شهرداری نیست و تحت نظر یک شرکت پیمانکاری قرار دارد و تعجب آور است که مسئولان دانشگاهی بدون آنکه با شرکت واحد قرارداد تنظیم کنند و اتوبوسهای بینقص و آماده رانندگی در اختیارشان قرار گیرد با یک پیمانکار ناشناس قرارداد بستهاند و به یقین چنین پیمانکاری برای سودجویی بیشتر اتوبوسهای مستعملو از رده خارج را برای رفت و آمد دانشجویان آن هم در یک مسیر پرپیچ و سراشیب گردنهها بکار گرفته است. مسأله خطرناک دیگری که جان دانشجویان را تهدید میکند رفت و آمد در مسیر پرپیچ و خم پرخطر محدوده این دانشگاه است. احداث یک دانشگاه در ارتفاعات کوهستان با راهی پرخطر یکی از اشتباهات مسئولان قبلی است که رفت و آمد به آن در فراز کوهستان تنها با وسیله نقلیه ممکن است در صورتی که یک دانشگاه باید در گستره یک فضای سطح باز با محیطی دلگشا احداث شود و دانشجویان ناگزیر نشوند برای ورود به دانشگاه از گردنههای پرپیچ و خم بگذرند. جادهای که در مسیر پر شیبش هیچگونه حفاظی وجود ندارد و هر دم بویژه در زمستان که برف و لغزندگی جاده را پوشانده احتمال این خطر هست که با انحراف مسیر اتوبوس به اعماق دره سقوط کند و فاجعهای عمیقتر به بار بیاورد.
راهها در شرق فرات به روی اردوغان مسدود است
دکتر سید نعمتالله عبدالرحیمزاده در یادداشت امروز جوان با عنوان راهها در شرق فرات به روی اردوغان مسدود است نوشته؛ جانین دی جیوانی، دبیر بخش خاورمیانه مجله نیوزویک و کارشناس امنیت بینالملل در اندیشکده نیوامریکنفاوندیشن، در روزنامه گاردین از خیانت به کردهای سوریه نوشت که با دستور دونالد ترامپ، رئیسجمهور امریکا، برای خروج نیروهای امریکایی از سوریه انجام شده؛ آن هم درست در همان هفتهای که رجب طیب اردوغان، رئیسجمهور ترکیه گفته که قصد دارد به روژاوا حمله کند.
شکی در این نیست که تصمیم ناگهانی و تا اندازه زیادی عجیب و غریب ترامپ به معنای خیانت تمامعیار امریکا به کردها بود که انتظار ماندن نیروهای امریکایی در کنار خود را داشتند تا به این وسیله از یورش همهجانبه اردوغان به شرق فرات جلوگیری شود. حالا که ترامپ با این تصمیم به آنها خیانت کرده و دست کم تا دو هفته بعد تمام نیروهایش را از سوریه خارج میکند، اردوغان هم میگوید که حمله به شرق فرات را به تعویق میاندازد، اما حرکت کاروانها و تجهیزات نظامی ترکیه به سمت مرز سوریه دلالت بر عزم او برای حمله دارد. نکته مهم اینجا است که حتی اگر اردوغان واقعاً در خیال هجوم به شرق فرات و یکسره کردن کار کردها باشد باز او مسیری دشوار در پیش روی خواهد داشت؟
به نظر میرسد که مشکلات او از همین ابتدای کار شروع شده است. فرانسه با فرصتطلبی از این خیانت ترامپ میخواهد سریع جای خالی امریکا را در سوریه پر کند و به همین دلیل است که نه تنها میگوید در سوریه میماند بلکه حمایت خود را از کردهای سوریه یا نیروهای اتحاد دموکراتیک سوریه اعلام کرده و مشاوران امانوئل ماکرون، رئیسجمهور فرانسه، هم در کاخ الیزه فرانسه با هیئت سیاسی این نیروها به سرپرستی الهام احمد دیدار کردهاند. از طرف دیگر، نیروهای ارتش سوریه به همراه یگانهایی از نظامیان روسی وارد آن سوی شرق فرات شده و در منطقهای به نام العریمه در غرب منبج مستقر شدهاند. گفته شده که استقرار این نیروها در نزدیکی منبج بدون هماهنگی با نیروهای اتحاد دموکراتیک نبوده است. در واقع، کردهای سوریه که حالا با خیانت امریکا مواجه شدهاند برای دفاع از خود در مقابل اردوغان چارهای جز توسل به هر وسیلهای ندارند؛ چه جلب حمایت نه چندان قابل اطمینان فرانسویها باشد و چه آوردن ارتش سوریه و متحد روسی آن به منطقه خود باشد. معلوم نیست که کردها برای به دست آوردن این حمایتها باید چه هزینهای را بپردازند، اما دستکم تا اینجای کار موفق بودهاند و حمایتهای پیدا و پنهان پاریس و دمشق از آنها خشم ترکیه را برانگیخته است.
ابراهیم کالین، سخنگوی ریاست جمهوری ترکیه، به نحو بیسابقهای برای ارتش سوریه خط و نشان کشیده و گفته که اگر نیروهای وابسته به دولت سوریه به نیروهای ترکیهای مستقر در ایستهای بازرسی استان ادلب حمله کنند، «ما دنیا را بر سرشان خراب خواهیم کرد.» مولود چاوشاوغلو، وزیر خارجه ترکیه، از سوی دیگر به فرانسه نسبت به حمایتش از یگانهای مدافع خلق، بخش عمده نیروهای دموکراتیک سوریه، هشدار داده و میگوید که حمایت از این نیروها برای کسی سودی نخواهد داشت. به هر ترتیب، اردوغان که فکر میکرد خیانت ترامپ به سود او برای دستاندازی به شرق فرات تمام میشود، حالا با موانع جدی روبهرو شده به خصوص اینکه همراهی یگانهایی از روسیه با ارتش سوریه در نزدیکی منبج پیامی روشن به او است. این پیام به معنای آن است که برای یورش به شرق فرات نمیتواند چندان روی حمایت روسیه حساب کند که ولادیمیر پوتین، رئیسجمهور روسیه، بیشتر تمایل به از سر گرفتن معاملهای بین کردهای شرق فرات با دمشق دارد تا یورش ترکیه به آن منطقه و پیچیدهتر شدن اوضاع سوریه. شاید به دلیل همین موانع است که اردوغان دستکم ترجیح داده جنگ لفظی با بنیامین نتانیاهو، رژیم صهیونیستی، به راه بیندازد تا به جای اوضاع شرق فرات، افکار عمومی را به سوی این جنگ لفظی جلب کند. این تحلیلی است که تارنمای دبکا مطرح کرد و به نظر میرسد که چندان هم به دور از واقعیت نباشد، به خصوص اینکه جنگ لفظی اردوغان چندان وجه میدانی ندارد و دولت رژیم صهیونیستی بعد از تجربه تلخ اخیر در خانیونس دچار فروپاشی درونی شده و نتانیاهو هم با انتخابات زودهنگام به فکر پیدا کردن راهحلی برای مشکلات شخصی و سیاسیاش است. در هر صورت، اردوغان با رضایت از خیانت ترامپ به کردهای سوریه ماشین جنگی خود را به سمت مرز سوریه حرکت داده، اما به نظر میرسد که راه او برای رسیدن به مرکز کردهای سوریه در قامشلی و کل منطقه کردنشین به نام روژاوا مسدود باشد.
«باید»هایی که نمیشوند
علیرضا صدقی در یادداشت امروز ابتکار با عنوان «باید»هایی که نمیشوند نوشته؛ که تاریخ ادبیات ایران نشانها و نشانههای فراوانی از پند و اندرز و نصیحت را در خود جای داده است. چه فراوانند کتابهای متل و مثلی که در پس هر روایت و داستان و حکایتی به دنبال پندی اخلاقی و توصیهای انسانی میگردند؛ و چه شیرین است شنیدن و خواندن و چشیدن نصایحی از این دست؛ رسم ادبا و حکمای دیرپای این مرزوبوم بر این بوده که از هر رویداد و اتفاق تلخ و شیرینی، درسآموزی و تجربهاندوزی کنند و آن را برای خوانندگان احتمالیشان در آینده به ودیعه بگذارند. رسمی دوستداشتنی و اثربخش که بیگمان در بزنگاههای خطرخیز تاریخی راه نجات و رهایی را فراروی ایرانیان قرار داده است.
اما مدتی است که با تسری این روال تاریخی از ادبیات و ادیبان به دیگر حوزههای اجتماعی، آسیبی جدی در ساختار اجتماعی ایران پدید آمده است. این آسیب بیش از هرچیز در افق سیاستورزی و نزد سیاستپیشگان، خود را نشان میدهد. چندی است که مسئولان و مدیران کشور، به جای مداوای دردها و تسکین آلام و چارهجویی به منظور حل بحرانها، به دام نصیحت کردن و پند دادن و کلیگوییهای اخلاقی افتادهاند. پند و اندرزهایی که نه در پهنه سیاست جایی دارند و نه سیاستورزان جایگاه ارائه و نشر آنها را دارا هستند.از دیگر سو و از آنجا که ادبیات پند، ادبیاتی به ظاهر دستوری، از موضع دانای کل و بر مسیر تبیین دقیق حقیقت امور استوار شده است، برخی سیاستمداران کشور هم دچار این نگرش شدهاند که به واسطه مدیریت یا اطلاعاتی که در اختیار دارند، میتوانند و حتی باید از چنین ادبیاتی در مواجهه با موضوعات مختلف بهره گیرند. حال آنکه بر این رفتار حداقل دو اشکال عمده شکلی و باطنی وارد است.
نخست آنکه ادبیات سیاسی ـ. به مفهوم علمی و اجرایی آن ـ. با لحن دستوری و از موضع بالادستی صادر نمیشود. چه اینکه سیاستپیشگان سعی میکنند همواره خود در قامت کارگزاران مردم و کشور نشان دهند؛ لذا نمیتوانند و نمیشود که از ادبیات دستوری استفاده کنند.به لحاظ محتوایی هم نباید فراموش کرد که اصحاب سیاست ـ. به ویژه آنها که در نهادهای انتخابی فعالیت میکنند ـ. وامدار مردم و آحاد جامعه هستند. آنها با واسطه یا بیواسطه وکیل خیل کثیری از مردمانی هستند که به هر دلیلی به آنها رای داده و برایشان این جایگاه را تعریف کردهاند؛ لذا سیاستمداران در جایگاهی نیستند که بتوانند با استفاده از ادبیات دستوری در برابر مردم ظاهر شوند و آنها را به چالش «باید»ها دعوت کنند.
در اثبات فراگیری این مسئله باید اشاره کرد که رئیسجمهوری در آخرین جلسه هیئت دولت طی سخنانش بارها از تعابیری نظیر «باید در اقتصاد اقداماتی را انجام داده...»، «باید تلاش کنیم که رنج مردم در فشار تحریم کاسته شود»، «باید تلاش کنیم قیمت اجناسی که در اختیار مردم قرار میگیرد، کاهش یابد»، «یارانهها باید هدفمند، مشروط و موقت باشند»، «وزرا باید...» و... استفاده کرده است. البته این موضوع تنها اختصاص به رئیسجمهوری یا مدیران دولتی ندارد. بلکه بسیاری از مسئولان کشور در سخنرانیهایشان با دلیل و بدون دلیل و به هر طریقی از چنین تعبیرهایی استفاده میکنند. به طوری که امروز این نوع مواجهه با مخاطبان به گفتمان رایج سیاستپیشگان کشور تبدیل شده است.
این در حالی است که وظیفه سیاستمدار، مدیر و مسئول بالادستی ارائه طریق، تبیین راهبردها، تدوین استراتژیها، ارائه گزارشها و... است. از مدیران و مسئولان اجرایی ـ. در هر سطح و قوه ـ. انتظار میرود که به جای نصیحت کردن و اندرز دادن و از «باید»ها گفتن، به عملکردها و راهبردها و گزارشها بپردازند. آنها باید پاسخگوی تصمیمها و عملکردهایشان باشند نه اینکه در مقام ناصح و دانای کل از «باید»هایی بگویند که هرگز اجرایی و عملیاتی نمیشوند. در حقیقت مخاطب اصلی تمام این «باید» ها، همان گویندگان آنها هستند. خودشان هستند که «باید» به این «باید»ها توجه کنند و در نوبت بعدی از «شدن»ها یا دلایل «نشدن»ها بگویند. با این وصف، به نظر میرسد بسیاری از سیاستپیشگان کشور ایستادن در جایگاه پاسخگویی و توجه به مطالبات عمومی را دوست ندارند و ترجیح میدهند که در همان مقام ناصح و دانای کل بمانند و به نصیحت مردمان مشغول باشند. البته نباید فراموش شود که مدتها است آستانه مردم در پذیرش و اقبال نسبت به این نوع ادبیات به سر آمده است و دیگر تمایل ندارند تا مسئولانی که هر کدام به نوعی در بحرانهای ایجاد شده نقش داشتهاند، از چنین موضعی با آنها به گفتگو بنشینند. به نظر میرسد مسئولان امر باید هرچه سریعتر نسبت به تغییر این گفتمان یا شیفت آن به شکل دیگری از گفتمانهای سیاسی رایج دنیا اقدام کنند، در غیر این صورت دیگر هیچ مخاطبی جز خودشان نخواهند داشت.
انتهای پیام/