۳۰ سال پس از ابلاغ‌نامه امام خمینی (ره) به گورباچف یکی از رهبران جهان دوقطبی آمریکا قطب دیگر نیز با مشکلات پیچیده‌ای مواجه شده است.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،  همه امپراتوری‌های بزرگ تاریخ برخلاف تصورشان با فروپاشی به پایان رسیدند تا در پایان قرن بیستم نامی از آنان جز «یک دولت ملی» باقی نماند. اگر چه قرن بیستم دو ابرقدرت بریتانیا و شوروی را در خود فروکشید، یک امپراتوری جدید نیز در آن متولد شد. آمریکا تنها امپراتوری و ابرقدرتی است که در میانه قرن بیستم و پس از جنگ جهانی دوم سربرآورد اما این امپراتوری نوظهور، از سرنوشت چهار امپراتوری قدرتمند تاریخ (رم، مغول، بریتانیا، شوروی)، درس نگرفته است و باور نمی‌کند که تمام ابرقدرت‌ها اغلب به خاطر مشکلات داخلی خود دیر یا زود این فرو‌پاشی را تجربه خواهند کرد. شاید در قرن بیست‌ویکم، معنای فروپاشی متفاوت از آن چیزی باشد که در اتحادیه شوروی رخ داد، اما نتیجه این خواهد بود که از این امپراتوری نیز چیزی جز «یک دولت ملی» باقی نماند. به نظر می‌رسد این بخشی از ذات امپریالیستی امپراتوری‌هاست که هیچ‌زوالی برای خود متصور نیستند و به هشدارها در این‌باره نیز توجه نمی‌کنند. اگر چنین نبود شاید اتحادیه شوروی هیچ‌گاه فروپاشی را تجربه نمی‌کرد.


بیشتربخوانید : نفوذی‌های آمریکا بدتر از ترامپ به کشور ضربه می‌زنند


30 سال پیش در 13 دی سال 1367 هیاتی سه نفره از تهران متشکل از آیت‌الله عبدالله جوادی‌آملی، محمدجواد لاریجانی و مرضیه دباغ پیامی را به مسکو بردند. نویسنده این پیام امام خمینی(ره) و مخاطب آن میخائیل گورباچف رهبر اتحادیه شوروی بود. ایشان در آن نامه توصیه‌هایی به مقامات شوروی کرده و هشدارهایی نیز داده بود. امام که صدای خرد شدن استخوان‌های کمونیسم را شنیده بود و می‌دانست خیلی زود آن را باید در موزه‌ها جست‌وجو کرد، به مقامات شوروی توصیه کرد در «سیاست دین‌زدایی» خود تجدیدنظر کنند. امام که به وضعیت سیاسی و اجتماعی شوروی آگاه بود و می‌دانست رهبران شوروی برای حل مشکلات اقتصادی سوسیالیسم و کمونیسم به سمت تفکر سرمایه‌داری غرب هدایت شده‌اند، خواستار «توجه نکردن به زندان غرب و شیطان بزرگ» شدند و به جای پیروی از این الگو، اسلام را «عامل نجات همه ملت‌ها و گره‌گشای مشکلات اساسی بشریت» دانستند و به گورباچف توصیه کردند درباره اسلام تحقیق و تفحص کند. توصیه‌های امام اما خیلی جدی گرفته نشد و اتحادیه جماهیر شوروی در 25 دسامبر 1991 (4 دی 1370) دچار فروپاشی شد.

اما چگونه اتحادیه شوروی دچار فروپاشی شد؟ شوروی و آمریکا به واسطه پیروزی در جنگ جهانی دوم، به دو قطب قدرتمند جهانی تبدیل شدند. شوروی به دلیل ملاحظات رقابتی، اقتصادش را روی مسابقه تسلیحاتی، هسته‌ای و ماهواره‌ای متمرکز کرد و در حوزه اقتصاد پیشرفت چشمگیری نداشت. عقب‌ماندگی‌های واقعی اقتصادی شوروی پس از پایان دوره خفقان استالینی به‌تدریج خود را نمایان کرد. تلاش‌های رهبران شوروی برای اصلاحات اقتصادی و رفع فقر و سرخوردگی‌ها به جایی نرسید تا اینکه در دوره گورباچف این ضعف‌ها بیش از پیش خود را آشکار ساخت. در دوره او به دلیل افزایش مشکلات اجتماعی ناشی از تغییرات ساختارهای اجتماعی از جمله کاهش رشد جمعیت، مهاجرت و شهرنشینی و در نتیجه کاهش نیروی کشاورزی ـ به‌ویژه در حوزه حمل‌ونقل و نگهداری ـ و در کنار آن، مشاهده رفاه مردم در غرب و حتی کشورهایی چون ژاپن و کره جنوبی باعث آشکار شدن عدم مشروعیت و ناکارآمدی نظام کمونیستی در بین مردم شد. وضعیت خاص این دوره موجب قطع امید کامل مردم از آرمان‌های سوسیالیستی شد. اما گورباچف برای جبران عقب‌ماندگی اقتصادی کشورش به جای اصلاح، دست به یک انتحار سیاسی زد و تلاش کرد با الگوی غربی اقتصاد بازار آزاد و آزادی‌ به بنگاه‌های اقتصادی، این عقب‌ماندگی را جبران کند، اما نتیجه غرب‌گرایی در شوروی، چیزی جز فروپاشی نبود. سال‌ها بعد گورباچف متوجه اشتباهش شد ولی دیگر برای پشیمانی دیر شده بود و هیچ‌راهی برای احیای مجدد شوروی تکه‌پاره وجود نداشت.

آمریکا و بازگشت به سوسیالیسم

27 سال پس از فروپاشی شوروی که بر اثر قطع امید کامل مردم از آرمان‌های سوسیالیستی صورت گرفت، در آمریکا قطب دیگر جهان دوقطبی آن زمان، تفکرات لیبرالیسمی در وضعیتی مشابه وضعیتی قرار گرفته که شوروی در دهه 90 با آن درگیر بود. جالب اینکه رهبران شوروی برای رهایی از مشکلات به لیبرالیسم پناه بردند و حالا در آمریکا و در شرایطی که شکاف اقتصادی و اجتماعی به اوج رسیده است و لیبرالیسم در بن‌بست به سر می‌برد، مروجان اندیشه‌های لیبرالیسم، از احیای سوسیالیسم سخن به میان آورده‌اند. به‌عنوان نمونه فرانسیس فوکویاما که پس از فروپاشی شوروی در پایان جنگ سرد، در سال 1992، در کتاب «پایان تاریخ و آخرین بازمانده»، «لیبرال دموکراسی» را صورت نهایی حکومت انسان و نقطه پایان تکامل ایدئولوژیک بشریت دانسته بود، در گفت‌وگویی در زمان مذاکرات اتحادیه اروپا با انگلستان در مورد برگزیت در لندن و احیای مجدد چپ سوسیالیست در انگلستان و آمریکا، گفته بود که «اگر سوسیالیسم را برنامه بازتوزیعی بدانید که شکاف بزرگ میان درآمد کارگران و ثروتمندان را جبران کند، نه‌تنها قابلیت ظهور مجدد را دارد بلکه اجبارا باید بازگردانده شود.» او صراحتا گفته بود که «دوره متمادی استقلال بازار که در زمان ریگان و تاچر آغاز شد از جوانب مختلف آثار فاجعه‌باری داشته است.»

فوکویاما با این توضیح گفته بود هشدارهای مارکس درباره «بحران تولید مازاد» که منجر به «فقیر شدن کارگران و تقاضای ناکافی» می‌شود، درست بوده اما در عین حال تاکید کرده بود «تنها رقیب برای لیبرال دموکراسی، مدل کاپیتالیستی دولتی چین است.» او چهار ماه قبل نیز در اکتبر 2018 در مقاله‌ای در «فارین‌افرز»، الگوی اقتصادی لیبرال دموکراسی غربی را ناکام دانست. فوکویاما به انباشت ثروت و نابرابری در کشورهای توسعه‌یافته، بحران مالی 2008-2007 آمریکا و بحران یورو در سال 2009 و رکود عظیم، بیکاری گسترده و افت درآمد و درنهایت زیرسوال رفتن اعتبار «الگوهای لیبرال دموکراسی» و در نتیجه عقب ‌نشستن دموکراسی در بسیاری از مناطق جهان از جمله مجارستان، لهستان، تایلند و ترکیه و استحکام کشورهای اقتدارگرا به رهبری چین و روسیه اشاره کرده بود.

فقر آمریکا را چپ می‌کند

در کشوری که بر مبنای سرمایه‌داری و مالکیت شخصی اداره می‌شود، به‌راحتی نمی‌توان از ایده‌هایی سخن گفت که افکار عمومی آن را محصول دشمن دیرینه خود در شوروی می‌بینند. با این حال اما بحران مالی 2008 فریاد شکست الگوی بازار آزاد بوده و همین مساله همه ناشدنی‌ها را تبدیل به یک واقعیت در دسترس تبدیل کرده است. به‌رغم اینکه آمارهای اقتصادی از برطرف شدن کامل آثار بحران اقتصادی سال 2008 خبر می‌دهند، نگاهی به بطن جامعه آمریکایی، حکایتی دارد خلاف تمام افسانه‌هایی که در رسانه‌های این کشور نقل می‌شود. رشد مداوم اقتصادی این کشور تنها در اختیار 10 درصد جمعیت است و نزدیک به 90 درصد جامعه آمریکا را منتفع نمی‌کند. در سال گذشته میلادی آمریکا با 18 تریلیون دلار تولید ناخالص داخلی (یک‌چهارم از کل تولید ناخالص جهان) بزرگ‌ترین اقتصاد جهان بود، اما اقتصاد آمریکا به همان اندازه که به‌لحاظ حجم و مقیاس بزرگ‌تر شده، به‌شدت نسبت به مفاهیم انسانی ازجمله برابری و عدالت اجتماعی بیگانه است، به‌طوری که بررسی آماری «فرهیختگان» نشان می‌دهد ضریب جینی که نشان‌دهنده نابرابری و شکاف درآمدی است، در آمریکا حدود 0.415 است که این میزان آمریکا را در رتبه 107 از بین 163 کشور در برقراری عدالت اجتماعی قرار می‌دهد. گسترش این بحران باعث شده تا در آمریکا بیش از هر چیز ایده‌های چپ سوسیالیستی یعنی «توزیع عادلانه ثروت» و «حمایت از طبقات ضعیف» و... مورد توجه مردم قرار گیرد. فوریه سال 2017 مقاله‌ای در «الجزیره» منتشر شد که نشان می‌داد در حالی که اتحادیه‌های کارگری به دلیل پشتیبانی از ترامپ عضو از دست می‌دهند، داوطلبان پیوستن به تشکل های سوسیالیستی به‌طور مستمر رو به افزایش است. برای مثال سازمان «سوسیالیست‌های دموکراتیک آمریکا» گزارش کرد که از ماه می‌2016 تاکنون اعضایش از هشت هزار به 16 هزار نفر رسیده است. این گردش به چپ از لیبرال دموکراسی به دلیل ناکارآمدی کلیت نظام سرمایه‌داری در اداره جامعه، فقر بیشتر توده‌های کارگر، افشاگری از فساد نهادینه در میان مجتمع‌های چندملیتی و حاکمیت، ظلم به زنان، تخریب محیط‌زیست و نظیر آن بوده است.

آمریکا دیگر هژمون نیست

پایان جنگ سرد، نظام تک‌قطبی را از دل نظام دوقطبی بیرون کشید. آمریکا پس از فروپاشی شوروی، تبدیل به هژمون و قدرت بدون رقیب شده بود و از این طریق می‌توانست نظریات خود را بدون مخالفت در جهان اعمال کند. نمونه تصمیمات این‌چنینی تجاوز به افغانستان به بهانه حمله به برج‌های دوقلو در آمریکا بود که این کشور قدرت فرادستی خود در جهان را به نمایش گذاشت. اما این هژمون سال‌های بعد و به‌خصوص از دهه دوم قرن 21، دیگر آن وسعت اثرگذاری را در فضای بین‌المللی نداشت؛ عقب‌نشینی از عراق، شکست‌های سنگین در افغانستان و ضعف در تحرک نظامی در برابر دولت تضعیف ‌شده سوریه نشان داد آمریکا دیگر هژمون سابق نیست. همین مساله نیز باعث شد متحدان نزدیک این کشور نیز در برابر بسیاری از تصمیمات آمریکا بایستند. بروز تلاطمات تجاری مابین اتحادیه اروپا و آمریکا، صحبت از تشکیل ارتش اروپایی، تلاش برای استقلال مالی و نیز مخالفت با آمریکا بر سر پرونده هسته‌ای ایران نشانگر کم شدن اعتبار آمریکا در مناسبات بین‌المللی است. این کاهش اعتبار نه‌فقط به خاطر درجا زدن آمریکا در عرصه‌های مختلف بلکه به خاطر رشد سریع دیگر کشورهای جهانی و ظهور قدرت‌های جدید در صحنه بین‌المللی است. آمریکا گرچه در سطوح اقتصادی، نظامی و سیاسی هنوز از دیگر بازیگران قدرت بیشتری دارد ولی این قدرت معنای قدیم را به صورت قدرت مسلط در خود ندارد. الان این کشور در نبرد اقتصادی با چین وضعیت بسیار آشفته‌ای دارد. در حوزه نظامی نیز مثل سابق قدرت تعیین‌کنندگی ندارد. از بین رفتن شکوه گذشته آمریکا باعث شده دونالد ترامپ در سخنان خود در مجمع ملی جمهوری‌خواهان و زمانی که نامزدی خود در انتخابات ریاست‌جمهوری را پذیرفت قول بدهد به «افول» آمریکا پایان دهد و «عظمت» آن را احیا کند. در دسامبر 2012 شورای ملی اطلاعات آمریکا در سلسله گزارش‌های روند جهانی که هر پنج سال یک‌بار از سوی این شورا منتشر می‌شود اعلام کرده تا سال 2030 هیچ هژمونی در جهان وجود نخواهد داشت. در این گزارش اشاره شده است که چین تا سال 2030 به بزرگ‌ترین اقتصاد جهان تبدیل خواهد شد، اما تاکید دارد از حیث ترکیب همه جنبه‌های قدرت (سیاسی، نظامی، اقتصادی و... ) آمریکا همچنان قدرتمندترین کشور جهان باقی خواهد ماند.

روایت سندرز از اقتصاد فروپاشیده

رسانه‌های آمریکایی هیچ‌گاه نخواهند گذاشت واقعیت این کشور به‌طور واضح در جهان انتشار داده شود. با این حال برخی شخصیت‌ها و چهره‌های آمریکایی هستند که به بخش‌هایی از بحران اقتصادی در قدرتمندترین اقتصاد دنیا اشاره می‌کنند. «برنی سندرز» سیاستمدار برجسته دموکرات و رقیب هیلاری کلینتون در رقابت‌های درون‌حزبی انتخابات ریاست‌جمهوری 2016 که بیش از دموکرات بودن، یک چهره سوسیالیست است، در کتابش با نام «انقلاب ما» به بخشی از معضلات اقتصادی آمریکا اشاره کرده است.

وی می‌گوید: «ایالات متحده ثروتمندترین کشور تاریخ جهان است اما واقعیت برای مردم این نیست، زیرا بیشتر ثروت به تعداد اندکی از مردم این کشور تعلق دارد و توسط آنها کنترل می‌شود. یک‌دهم از یک درصد مردم ثروت تقریبا ۹۰ درصد بقیه را در اختیار دارد.»

وی معتقد است: «یک جای کار عمیقا مشکل دارد که 20 نفر از ثروتمندترین آمریکایی‌ها ثروت بیشتری از ۱۵۰ میلیون نفر دیگر دارند.» سندرز روی دیگر جامعه آمریکا را که از ثروت‌های این کشور محرومند این‌چنین شرح می‌دهد: «بیش از ۴۳ میلیون آمریکایی - از جمله ۲۰ درصد از کودکان - در فقر زندگی می‌کنند، برخی از آنها در فقر بسیار شدیدی به سر می‌برند. تقریبا ۲۸ میلیون آمریکایی از بیمه درمانی برخوردار نیستند و هزاران نفر از آنها هر ساله به واسطه اینکه به موقع به دکتر مراجعه نکرده‌اند، جان خود را از دست می‌دهند. میلیون‌ها جوان باهوش توانایی مالی ندارند که به کالج بروند یا اگر بروند غرق در بدهی می‌شوند. میلیون‌ها سالمند و بسیاری از جانبازان معلول با وجود حقوق بازنشستگی ناچیزشان برای زنده ماندن می‌جنگند.» این سناتور آمریکایی در بخش دیگری از کتاب خود به ساعات بالای کار در آمریکا اشاره می‌کند: «امروزه بیشتر به واسطه زوال طبقه متوسط و همچنین زوال دستمزدها، آمریکایی‌ها ساعت‌های بیشتری نسبت به مردم دیگر کشورهای پیشرفته جهان مانند ژاپن، آلمان، کانادا، انگلستان، فرانسه و ایتالیا کار می‌کنند.»

در بسیاری از مشاغل امروزی آمریکا تعطیلات بسیار کمی برای مرخصی‌ها تخصیص داده شده است. سندرز می‌نویسد: «سال گذشته (2015) ۴۱ درصد از کارگران، حتی از یک روز تعطیلات با حقوق برخوردار نبودند و حدود نیمی از کارگران با دستمزد پایین کشور ما، هیچ‌گونه مرخصی با حقوقی از کارفرمایان‌شان دریافت نمی‌کنند. دیگر آنکه ۳۶ درصد از کارگران بخش خصوصی، دسترسی به حتی یک روز مرخصی استعلاجی ندارند.» اما عجیب‌ترین بخش نوشته سندرز به وضعیت اسفبار دانشجویان در آمریکا اشاره دارد. او می‌نویسد: «۷۰درصد تمام دانشجویانی که با مدرک لیسانس فارغ‌التحصیل می‌شوند، کالج‌هایشان را با بدهی ترک خواهند کرد؛ با بدهی‌ای که به‌طور متوسط بیش از ۳۵ هزار دلار است.»

تحدید غلبه فرهنگی آمریکا

تمامی ابرقدرت‌ها در عرصه‌های نظامی، سیاسی و اقتصادی دارای ثبات هستند اما در یک زمینه غرب و در راس آن آمریکا قدرتی بی‌چون و چرا دارند و آن مقوله «فرهنگ» است. با وجود توانمندی‌های نظامی، اقتصادی و تکنولوژیک چین و روسیه کمتر نقطه‌ای در جهان یافت می‌شود که مردم آن چارچوب‌های ارزشی و معیارهای مطلوب نظم خود را با توجه به ارزش‌های مورد نظر این دو کشور شکل دهند. در جهان غرب نیز با توجه به حجم قدرت تمرکزیافته در آمریکا، این کشور است که به‌عنوان «سمبل» برجسته شده، اما یک تغییر در حال رخ دادن است. این ارزش در آمریکا به صورت موثری مورد تهدید واقع شده است. آمریکایی که در آن ملی‌گرایی و مخالفت با مهاجرت شدت گرفته است، دیگر نمی‌تواند بر اساس تفکر لیبرالیسم برابری نژادی و تمام برتری‌های فرهنگی خود سخن بگوید. ترامپ رئیس‌جمهور راست‌گرای آمریکا و مروج این دیدگاه تنها یک شخص نیست بلکه نمادی از تغییراتی است که جامعه آمریکایی دچار آن شده است. با کاهش قدرت فرهنگی و ارزشی آمریکا، این کشور در دیگر حوزه‌ها به‌ویژه اقتصاد و نظامی رقبای سرسخت و جدی دارد.

منبع: روزنامه فرهیختگان

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.