به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، وحشت از دوران تئاتر لالهزار هنوز پشت پلکهای کسانی است که یک عمر برای بیرون کشیدن هنر نمایشی ایران از میان دهان و دندانهای غول ابتذال جان کندند. بعد از کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، شاه ایران سیاستهای پنجهآهنین را اجرا کرد و فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی کشور به سمت بسته شدن رفت. حکومت شاه، در این شرایط بزرگترین دشمن خودش را اندیشه و آگاهی مردم میدانست و روی همین حساب، آن دسته از هنرمندان که عموما کارهای جدیتری ساختند را در تنگنا قرار داد و دست افراد مبتذلساز را باز گذاشت. دیگر سرگرمی و تجارت، شده بود سودای اصلی تمام کسانی که در صحنه حاضر بودند. تئاتر ایران که تا قبل از مردادماه سال ۱۳۳۲، روند نسبتا مناسبی را طی کرده بود، بعد از آن روز، یکباره زمین خورد و تا گلو در ابتذال فرو رفت. حالا لالهزار به نمادی از سرگرمی محض و تجاریسازی فرهنگ در تاریخ هنر معاصر ایران تبدیل شده است. هنر تجاری هیچ وقت نتوانسته کاملا اولویتهای فرهنگی را در نظر بگیرد و تاکید روی این نکته که کار هنری حتما باید بتواند پول خودش را در بیاورد، در حقیقت خواسته یا ناخواسته تلاش برای نابود کردن اندیشه و گرایشهای مفهومی و تربیتی است. اکبر زنجانپور و بهزاد فراهانی دو تن از پیشکسوتان و از شاخصترین چهرههای تئاتر ایران در حال حاضر هستند. با ایشان درباره خصوصیسازی تئاتر، هنر لاکچری، آمدن سلبریتیها به صحنه نمایش و وحشت از بازگشت به لالهزار صحبت کردهایم که در ادامه آن را میخوانید.
بهزاد فراهانی: حکومت پهلوی اندیشه را نمیخواست
وضعیت تئاتر در سالهای قبل از انقلاب
در کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲، هنرمندان ارجمند را یا زندانی کردند، یا به طرف حبس ابد بردند، یا مجبورشان کردند که مهاجرت کنند یا آنها را ناچار کردند به خانههایشان بروند. آقایان نوشین، سارنگ، خیرخواه، خاشع، جعفری و خانمها لرستانی، مهرزاد، ژاله و... تا دلتان بخواهد افراد فهیمی در آن دوران بودند که حکومت آنها را کنار گذاشت. برخورد با این افراد دلایل سیاسی داشت. حکومت اندیشه را نمیخواست و این افراد در بهترین حالت یا خانهنشین شده یا مجبور به مهاجرت شدند. در این شرایط؛ یعنی غیبت هنرمندان اصیل و فهیم، طبیعتا لالهزار فرصتی داد به کسانی که میخواستند ژانگولر کار کنند، استریپتیز کار کنند، روی صحنه آواز بخوانند و کلا از اینجور کارها بکنند. البته آوازخواندن چیز بدی نیست، ولی برای خودش یک حساب و کتابی دارد. اینها همان چیزهایی است که تئاتر را از تفکر به سمت گیشه کشاند. تئاتر آقای نوشین رفت، اما به جایش چه چیزی آمد؟! رقص و ژانگولر و آکروبات آمد. یک وضعیت کودتازده که در آن شعبان بیمخها میداندار صحنه بودند و تا سال ۳۷ ادامه پیدا کرد. بعد کمکم آن هنرمندان مغضوب مجددا تلاشهایی کردند. آقای جعفری که از شاگردان آقای نوشین بود، دست به کار شد و پس از او آقا و خانم اسکویی آمدند و کمکم در سال ۴۰ درامنویسانی مثل آقاین رادی، خجستهکیا، سلحشور و... آمدند و مقداری شرایط عوض شد.
تئاتر بهسمت سرمایهداری نرود
در مورد وضعیت فعلی تئاتر، مدیریت هنری کشور مقصر است. این مدیریت هنری است که باید به فرهنگ خط و ربط بدهد و آن را به سمتی هدایت کند که خودش را درست کند. یک بازیگر سینما که جلوی دوربین باب طبع مخاطب است، تحت شرایطی میتواند در تئاتر حضور پیدا کند که درس آن را خوانده باشد. غیر از این هم تئاتر صنف دارد و اگر کسی میخواهد از سینما به اینجا بیاید، باید ابتدا خودش را به صنف معرفی کند و صنف هم او را در ترازوی سنجش بگذارد تا ببیند که آیا سواد دارد و آیا آدمی درست و حسابی هست یا نه؟ دوربین سینما میتواند خیلی کارها انجام بدهد، اما دوربین تئاتر، چشم و مغز تماشاگر است؛ یعنی او نگاه میکند و داوری میکند. در سینما شما هزارجور شگرد دارید، ولی در تئاتر ندارید و هنرمند، باید خودش شایستگی واقعی داشته باشد. الان سینما وضعیت خوبی ندارد و این دوستان به سراغ تئاتر آمدهاند که صنار سهشاهی کاسب شوند. دولت باید نظارت بکند. ما نمیگوییم دخالت کند، اما باید نظارت داشته باشد و نمیگوییم با سانسور، بلکه میتواند با برنامهریزی آن را انجام دهد. تئاتر خوب ممکن است صرفه مالی نداشته باشد، اما صرفه فرهنگی داشته باشد. حمایت از چنین تئاتری وابسته به دولتی است که به مسائل فرهنگی فکر کند. نتیجه توجه نکردن به این مسائل میشود کشیده شدن تئاتر به سمت گیشه و خالی شدن آن از محتوا. میشود کشیده شدن تئاتر به سمت طنزهای مسخره و توخالی، متلکهای سیاسی، مسائل پورنوگرافی و... اینها همه از عواقب چنین وضعی هستند. آسیبی که چنین وضعی میزند، بههم ریختن موقعیت تئاتر است.
بیشتر بخوانید:صفر تا صد روزی که تیتر روزنامههای ایران مانند بمب اتمی رسانههای غربی را لرزاند/ شاه رفت
تجاری نگاه کردن به مساله فرهنگ چه نتیجهای خواهد داشت؟ بالا رفتن قیمت بلیت تئاتر تا ۲۵۰هزار تومان باعث میشود که بخش عمدهای از مخاطبان آن از بین بروند؛ یعنی قشر زحمتکش مثل رانندهها، کارگران، کارمندان، معلمان و... اینها همهشان در چنین وضعی کنار گذاشته خواهند شد. کشاندن تئاتر به ۲۵۰هزار تومان توسط حضور سلبریتیها، آوردن تئاتر به سمت سرمایهداری آدمخوار است.
اکبر زنجانپور: جو غالب سینما فیلمفارسی بود
آقای زنجانپور شما با خصوصیسازی در تئاتر مخالف هستید. معنای دقیق این دیدگاه شما چیست؟
قبل از کودتای سال ۳۲ تئاتر ایران نسبتا خوب بود و بعد از کودتا در لالهزار مبتذل شد؛ یعنی فقط دنبال پول درآوردن بودند و هیمنه ئتاتر متفکر از بین رفت. دیگر در آنجا رقاصهها میرقصیدند و میخواندند و تئاتری هم برای خالی نبودن عریضه اجرا میشد. ولی تئاتر متفکر احتیاج دارد که یک حرکت فرهنگی بین بیننده و مجری کار که همان شخص هنرمند باشد، برقرار شود. چنین تئاتری برای رسیدن به این هدف، صرفا نباید دنبال کسب درآمد باشد. اداره تئاتر و مرکز هنرهای نمایشی وظیفهاش این است که سوبسید این کار را پرداخت کند تا هنرمند دغدغه فروش نداشته باشد، اگر فروش کند که چه بهتر و اگر فروش نکرد هنرمند نابود نشود. منظورم این است که ما تئاتر میخواهیم، ولی با نظارت، چه بهتر که دولت خودش به این تئاتر کمک کند. کمک کند که در مملکت، تفکر ریشه بگیرد. ولی دیدهایم که میلیاردی فروش میکنند در حالی که کارشان هر چیزی هست، ولی تئاتر نیست. تئاتر این است که هنرمند با تمام سعهصدر کار کند و مو را از ماست بیرون بکشد و تماشاگر هم همینطور. بین این دو باید یک ارتباط سازنده و فرهیخته انجام شود که یک چیزی بهعنوان تفکر شکل بگیرد. اگر این را از کار بگیریم، آنچه باقی میماند دیگر تئاتر نیست؛ بلکه وسیله سرگرمی است. متاسفانه تئاترهای ما دارد به سوی سرگرمی پیش میرود که این موضوع خوبی نیست در صورتی که تئاتر معنا و مفهوم خودش را دارد. اگر فقط از چشمانداز سود مالی به قضیه نگاه کنیم میرسیم به اینکه هر چقدر بیمحتواتر بهتر و در این بین اندیشه محلی از اعراب ندارد.
تئاتر بعد از سال ۳۲ به این دلیل مبتذل شد که هدف اصلیشان پول بوده است؟
بله. تا قبل از کودتای سال ۳۲ تئاتر درست و حسابی اجرا میشد. من آن موقع کودک بودم و خودم کارها را ندیدهام، ولی شنیدهام تئاتری بوده که مردم میدانستند سر ساعت ۸ شروع میشود و سر موقع میآمدند و میرفتند تا کار فرهنگی ببینند. بعد از کودتا تئاتر برای مدتی تعطیل میشود و آنهایی که تئاتر اندیشمند کار میکردند را مرخص میکنند و اجازه کار به آنها نمیدهند، ولی یک عدهای را به جایشان آوردند که درجات پایینتری داشتند و کارشان مثل کارهای تختحوضی بلند بودند. من ارزشهای تئاتر تختحوضی را اصلا نفی نمیکنم. تئاتر صحنهای در هر جامعهای برای شاداب ماندن لازم است، ولی در آن ایام میبینیم که رسالت اصلی تئاتر؛ یعنی تفکر، دیگر در میدان حاضر نیست. آن را حذف کردند. بعد برای اینکه مثلا ضرر نکنند، از سال ۳۴ به بعد خواننده و رقاصه در کنارش گذاشتند و حرف اول را هم آنها میزدند. آتراکسیون هم بود. بعدا هم یک تئاتری برای خالی نبودن عریضه اجرا میشد. ولی این تئاتر متفکر نیست و نمیتوان در موردش صحبت کرد، صرفا جزء سرگرمیهای جامعه است.
آن موقع دولت بوده که این حرکت را انجام داد؟
بله، شرایط بعد از کودتا بود.
خب این هم میتواند یک نوع دخالت دولتی باشد؟
نه، من آنها را نمیدانم و به این چیزها کاری ندارم. مهم این است که تئاتری که من الان میبینم یک وزارتخانهای بالای سرش هست. آن موقع که ادارهکل نمایش نبود.
آن موقع کی نظارت میکرد؟
نمیدانم. آن موقع کوچک بودم، یادم نیست، ولی از شنیدهها برداشت میشود که یکی دو نفر میآمدند و میدیدند و میرفتند، ولی ادارهای نبود. یک دفتری در وزارت فرهنگ آن زمان بوده، ولی الان مرکز هنرهای نمایشی داریم، ادارهکل مرکز امور نمایشی داریم و این همه ریختوپاش داریم برای اینکه تئاتر محکم و تئاتری که اندیشه مفهوم داشته باشد، پابرجا بماند؛ نه اینکه زیرپایش خالی شود.
خود شما آن موقع مخاطب تئاتر بودید، هرچند سنتان پایین بوده. آیا میرفتید و نمایشها را میدیدید؟
نه، چون آن موقع مسافت راه دور بود، نمیرفتم. بعدها زمانی که دانشجو بودم، یکی دو بار به لالهزار رفتم، ولی حالم بد شد و از سالن بیرون آمدم.
از کارها خوشتان نیامد؟
اصلا.
دوران دانشجوییتان اواخر دهه ۴۰ میشد؟
سال ۴۵ وارد دانشگاه شدم و آن زمان تئاترهای جسته و گریختهای توسط هنرمندان باارزش کار میشد و ما میدیدم و خودمان هم در دانشگاه کار میکردیم و بعد از تمام شدن دانشگاه هم تا به الان همان رویه را ادامه دادم و سعی کردم در خدمت مردم باشم، نه در خدمت جیبم.
آن موقع هم اگر کارتان مضمون اجتماعی یا سیاسی داشت، با شما برخورد میشد؟
به هرحال بعضی وقتها پیش میآمد. میآمدند کارها را میدیدند و ایراد میگرفتند و تعطیل میکردند، ولی به هرحال ما ایستاده بودیم تا با وجود کمبود امکانات مالی، کار خوبی را ارائه دهیم.
توانستید یک ریشهای از تئاتر را نگه دارید؟
بله، این کار را کردیم.
از افراد همنسلتان چه کسانی در جهت حفظ این ریشههای اصیل تلاش کردند و سهیم بودند؟
قبل از انقلاب خیلیها بودند. رضا بابک، شادروان خسروی و آقای سمندریان بودند و ما با اینها کار میکردیم. با آقای جوانمرد کار نکردم، ولی ایشان هم بودند. تمامشان برای تئاتر زحمت میکشیدند.
در سینما هم کار کردید؟
بله، میدانید سینما در آن زمان چطور بود؟ جو غالب با فیلمفارسی بود. بعضی از وقتها فیلمهایی که نسبتا فرق داشت هم ساخته میشد که من افتخار داشتم در دو سه فیلم بازی کنم ازجمله «شطرنج باد». در قبل از انقلاب کار سینمایی به آن صورت انجام ندادم.
فیلمهای انقلاب سفیدی را شما یادتان میآید؟
من یادم نمیآید و ندیدم.
دورانی که شما به دانشگاه آمدید، فکر میکنم دوره «گنج قارون» بود...؟
بله، «گنج قارون» مقداری جلوتر از آن زمانی بود که دانشجو بودم و اوایل دهه ۴۰ بود که فروش سرسامآوری داشت. این فیلم یک سرگرمی صرف بود که شانسش گرفت و مردم هم دوستش داشتند. اما فقط در همین حد میتوان راجعبه آن صحبت کرد.
کلا در مورد سینمای آن موقع نمیتوان حرف زد؟
نه. البته آقای مهرجویی چند فیلم سینمایی ساخت و آقای تقوایی هم همینطور که کارگردان بزرگی بودند و چندین نفر دیگر هم بودند. اما جو غالب خیلی به سمت اندیشه نمیرفت.
اهالی سینما در مورد سینمای سالهای قبل از انقلاب چه گفتند
سینمای اختناق
انقلاب بهمن ۵۷، نقطه تلاقی اجتماع، سیاست و فرهنگ ایرانی با مفاهیم و آرمانهایی است که در بطن جامعه ایران، فرصت حکمرانی نیافته بودند. وقتی به برخی از اظهارات اهالی سینمای قبل از انقلاب نگاه میکنیم، جوشش جمعی که در ۴۰ سال پیش شکل گرفته بود نهتنها برای یافتن نقطه مطلوبی در درک مفاهیم انسانی بود بلکه بیشتر برای رهایی از بند وضعیت دوران وابستگی و اختناق پهلوی بود. آنچه مردم در شعارهایشان در کف خیابان فریاد میزدند و سرآمدش استقلال، آزادی و حکومت اسلامی بود، آرامآرام درون جامعه هنری راه یافت تا محل کشفی از نشانههایی باشد که در آثار سینمای دهه ۶۰ نمود بیشتری یافت. آنچه میخوانید تنها بخشهایی از روایتهایی است که اهالی هنر سینما به وضعیت سینمای قبل از انقلاب اشاره داشتند.
امضای مهرجویی پای یک سند تاریخی
پنج سال قبل علیرضا داودنژاد، کارگردان سینمای ایران، نامهای را در فضای رسانهها منتشر کرد که نگارش و امضای آن به سالهای نخستین انقلاب باز میگشت. در بخشهایی از این نامه که در سال ۱۳۶۰ با عنوان «نامه سرگشاده سینماگران ایران به ملت و دولت» به امضای سینماگرانی، چون محمدرضا اصلانی، سیروس الوند، علیرضا داودنژاد، کامران شیردل، مهدی فخیمزاده، واروژ کریممسیحی، عباس کیارستمی، امیر نادری و داریوش مهرجویی رسیده که به تشریح وضعیت سینماهای قبل از انقلاب میپردازد: «آنچه در رژیم گذشته، سینمای ما را مانند بسیاری از پدیدههای انسانی و اجتماعی به انحطاط و نابودی کشاند، دو عامل وابستگی و اختناق بود.
اختناق از نمایش فیلمهای هنری، فرهنگی و مترقی جلوگیری کرد و راه را فقط برای ابتذال باز گذاشت. از سوی دیگر دولت در برابر حمایت از ورود فیلمهای مبتذل خارجی، تولید فیلم داخلی را با شک و تردید نگریست. چراکه موضوع فیلمهای خارجی، خوب یا بد به این سرزمین مربوط نمیشد، اما موضوع فیلم داخلی، خوب یا بد به این سرزمین مربوط بود و مردم نیز متقابلا به فیلمهایی که به خودشان ربط داشت، علاقهمند بودند.
دولت بهخوبی میدانست هر فیلمی که در ایران ساخته شده باشد، ۵۰۰ درصد گرانتر از فیلم خریداری شده از خارج تمام میشود. پس باید پنج برابر حمایت داشته باشد تا در شرایط عادلانه نسبت به فیلم خارجی عرضه شود، لکن نهتنها این حمایت انجام نشد که همواره بهترین تالارهای نمایش و امکانات دستاول، برای نمایش چند باره فیلمهای خارجی محفوظ ماند و دولت برای حمایت و حتی رعایت عدالت درمورد سینمای داخلی، کوچکترین قدمی برنداشت و فیلم داخلی را واگذاشت تا با مشکلات مالی و ارتباطی خود از پا درآید. با ورود انبوه فیلمهای مبتذل خارجی، از آنجا که تعداد تالارهای نمایش فیلم محدود است، بین واردکننده و تهیهکننده داخلی بر سر گرفتن تالار نمایش، رقابت تشدید شد. در این رقابت کسی برنده بود که میتوانست درصد بیشتری به تالار نمایش بپردازد و خواهناخواه این رقابت با پیروزی فیلم خارجی به پایان رسید.
انحصار تالارهای نمایش توسط فیلمهای خارجی و واردکننده شدن صاحبان تالارها، زمینه رشد سازمانهای پخش فیلم شد که درعین توزیع فیلم ایرانی، واردکننده فیلم خارجی، صاحب یا اجارهدار سینماهای بزرگ بودهاند و با جلب حمایت سیاسی دولت -که حتی دولت به واردکنندگان وام میپرداخت- این سازمانها به مراکز تراکم ثروت، قدرت و تصمیمگیری درباره سرنوشت سینما تبدیل شدند. این سازمانهای پخش فیلم، عملا محل اجرای سیاست وابستگی و انهدام تولید داخلی بودند. به این ترتیب سرمایههایی که در تولید داخلی فعال بودند و با تحکیم و تثبیت واردات فیلم و با افزایش دائمی نرخ تورم، قدرت رقابت با فیلم خارجی را از دست میدادند و با خارج شدن از حوزه تولید و وارد شدن در سازمانهای پخش فیلم، به خدمت واردات فیلم درآمدند. بیکار شدن نیروهای مولد و جذب بخشی از آنها در نظام واردات و توزیع فیلم خارجی بهصورت کارمند، دلال، پادو و... حاصل نهایی روند وابستگی سینمای ایران بود.
بدین ترتیب مجموعه سینمای داخلی بهتدریج از هم پاشید و مجموعه جدیدی بر محور فیلم خارجی تشکیل شد؛ با چنین توطئهای بود که دو سال پیش از سقوط رژیم گذشته، سینمای داخلی به کلی ساقط میشود. بازتاب فرهنگی روند فوق در حرکت سینمای ایران، چیزی جز تقلید، تشبهجویی و ذهنیتگرایی نبود. تبدیلشدن فیلم خارجی به رقیبی نیرومند، موجب بروز رقابتی رقتانگیز بین سینمای داخلی و فیلم خارجی شد، فیلم داخلی که از امکان طرح مسائل خودی در فیلمها محروم بود، سعی میکرد با هرچه شبیهتر شدن خود به فیلم رقیب، امکان ماندن در صحنه را برای خود محفوظ بدارد. اما فقر روزافزون مالی و بیگانه بودن مسائل مطروحه در فیلم با حقایق جامعه، این رقابت را روزبهروز مضحکتر و درعین حال، غمانگیزتر میکرد، البته سینما هم مانند سایر پدیدههای اجتماعی بهگونهای دربست رام و دستآموز نظام حاکم نگشته بود. با آنکه تولید فیلم از مراحل مختلف نظارت و سانسور میگذشت، معالوصف بسیاری از سازندگان بودند که تسلیم الزامات نظام حاکم نگشته و فیلمهایی ساختند که در آنها مسائل مردمی را تا حد ممکن و گاه تا حد سالها توقیف و محرومیت از فیلمسازی مطرح کردند.»
هوشنگ توکلی: آزادی بیان ثمره سینمای بعد از انقلاب
امروز سینمای ما به جایی رسیده که افراد بهراحتی حرف خود را میزنند. بهراحتی درمورد هر مطلبی انتقاد میکنند و فیلم میسازند. از نظر من این افتخار سینمای ایران است که هر شخص میتواند حرفش را در فیلمش بزند و کسی جلوی او را نمیگیرد و این نشان از آزادیبیان در سینما در دوران بعد از انقلاب اسلامی ایران دارد که باعث افتخار است.
آفرین عبیسی: فساد سینمای قبل از انقلاب باعث شد کار نکنم
من اگر در آن سن پایین و با وجود اینکه شوهرم فیلمساز بود سینما را ترک کردم به این خاطر بود که نمیتوانستم در سینمای فاسد قبل از انقلاب اسلامی کار کنم و انتخابی هم نداشتم، پس تصمیم گرفتم از بازیگری خداحافظی کنم. من سال ۸۰ بعد از ۳۰ سال دوباره بازیگری را انتخاب کردم. خداوند میفرماید راه راست برو و راست بگو تا همهچیز خوب مقدر شود و من سعی کردم اینگونه رفتار کنم. کارگردان اصلی همه ما خداوند است. وقتی این را باور دارم، به نقشهای کوچکی که ممکن است به من پیشنهاد نشود، اعتنایی نمیکنم. من همواره با همین امید و توسل به خدا زندگی کردهام و میدانم کارگردان اصلی روزی بهترین نقش را برای من انتخاب کرده و سر راه زندگیام قرار خواهد داد، پس از کمکاری این روزها هیچ ترس و واهمهای ندارم.
داریوش مهرجویی: امام (ره) خطمشی سینما را مشخص کردند
داریوش مهرجویی درباره دلیل توجه «امام خمینی (ره)» به فیلم «گاو» گفته است: «تلویزیون بهطور اتفاقی فیلم «گاو» را نشان داد و امام (ره) این فیلم را مشاهده کردند و در نطقی گفتند: «ما نمیگوییم سینما اساسا بد است. نظیر فیلم «گاو» میتواند فیلم فرهنگی و آموزندهای باشد و فکر و روح بیننده را تعالی دهد.» این حرف امام (ره) برای سینمای ایران بسیار تعیینکننده بود.» مهرجویی میگوید: «نهتنها نظر من، بلکه نظر تمامی مورخان این است که حضرت امام خمینی (ره)، خط مشی سینمای ایران را مشخص کرد که چگونه باشد. ما در نوفللوشاتو با حضرت امام (ره) آشنا بوده و در آنجا با ایشان و تمام خانوادهشان مصاحبه کرده بودیم و برایم تعجب برانگیز بود که ایشان با نام من آشنا بودند.»
پروانه معصومی: انقلاب باعث ترویج عفاف در سینما شد
قبل از انقلاب اسلامی شرایط زمانه طوری ایجاب میکرد که بسیاری از هنرمندان مجبور به بیحجابی بودند و بهرغم میلشان برای گذران زندگی، بدونحجاب جلوی دوربین ظاهر میشدند. با وقوع انقلاب اسلامی، سینمای ما سینمایی شد که قرار بود مبانی اسلامی را مدنظر قرار داشته باشد. سینما رسانهای بسیار کلیدی و مهم است و نقش بسیار موثری درحوزه ترویج عفاف و حجاب میتواند داشته باشد. خوشبختانه تلویزیون در تمامی سالهای پس از انقلاب اسلامی عملکرد بسیار مناسبی در این زمینه داشته و خطوط قرمز را بهخوبی رعایت میکند و مسئولان آن هرگز اجازه ندادهاند بیحجابی و بیعفتی در تلویزیون جایی داشته باشد.
فریدون جیرانی: هنرمندان جایی برای انتقاد نداشتند
اعتصاب سینما قبل از آتشسوزی سینما رکس بود که آخر مردادماه و اوایل سال ۵۷ اتفاق افتاده است. به دلیل اینکه میخواهند قیمت بلیتها را افزایش دهند، سینمادارها اعتراض میکنند. من در ابتدای انقلاب در روزنامه اطلاعات فعالیت داشتم و در جلسات مختلف سینما هم شرکت میکردم و یادم میآید که آن زمان سینماداران اعتراض کرده بودند. البته باید یک فلشبک بزنم درباره اتفاقات سیاسی قبل از انقلاب و مهمترین اتفاقی که افتاد و جالب است. آن اتفاق این بود که حزب رستاخیز در سال ۵۶، همایشهای چند روزهای برای بررسی سینمای ایران گذاشته بود. فکر میکنم در اواخر تابستان سال ۵۶ بود که هویدا رفته بود. در آن همایشهای حزب رستاخیز، فیلمسازان خیلی تند حرف میزنند و یکی از سینماگرانی که خیلی تند حرف میزند، ناصر تقوایی است و سعید مطلبی که بهشدت نسبت به سانسور و ممیزی آن دوران انتقاد میکنند و خیلی تند و تیز حرف میزنند و همه این مطالب تند و تیز را هم حزب رستاخیز در مجلهای به نام «رستاخیز جوان» منتشر میکند و شماره ویژهای در رابطه با این همایشها درمیآورد. در آنجا اولینبار مطالبی بازگو میشود که براساس حافظه ذهنیای که دارم تا قبل از آن چنین مطالب تند و منتقدانهای را در هیچ نشریه و محفلی نخوانده و نشنیده بودم. در آن نشستها فیلمسازان تندرو از حاکمیت شاه میخواهند که فضا را باز کند و به سینما امکان دهد که حرفش را بزند. به همین دلیل هم وزارت فرهنگ و هنر آن دوران کمی تغییر میکند و به آقای کیمیایی وام میدهد که فیلم سیاسی «سفر سنگ» را بسازد. فکر میکنم وزارت فرهنگ و هنر به ۲۰، ۳۰ نفر در سال ۵۶ از ۲۰۰ هزار تا یک میلیون تومان وام میدهد که فیلم بسازند؛ بنابراین اولین جریان مهم شکل یافته در فرهنگ و هنر قبل از انقلاب از همان نشستهای تند و تیزی میآید که در سال ۵۶ نسبت به سانسور میشود و دومین فضای تند و تیز، فضای هفتشب نویسندگان در گوته است که من هیچوقت جمله قاضی یادم نمیرود که پشت تریبون رفت و حنجرهاش را عمل کرده بود و از طریق دخترش گفت: من در کشوری که زبانها را میبرند و درواقع نمیگذارند آدم حرف بزند، بهتر است حنجره نداشته باشم. در آن هفتشب برای اولینبار گروههای چریکی میتوانستند بهراحتی بیانیههایشان را توزیع کنند و وارد فضای دیگری از جامعه شده بودیم.
منبع:فرهیختگان
انتهای پیام/