به گزارش خبرنگارگروه استان های باشگاه خبرنگاران جوان از اراک، ماموران به داخل دانشگاه اراک هجوم آوردند و به تعقیب دانشجویان انقلابی پرداختند، میگفت: بخاطر اینکه خیلی چابک و تیز و سریع بودم فاصله ماموران با من زیاد شد، خیابان شلوغ بود و بخاطر قد کوتاهم در بین جمعیت گم شدم.
دکتر حبیبی استاد شیمی تجزیه دانشگاه اراک است، اما همیشه سعی میکند ۲ واحد درس دفاع مقدس را با دانشجویان داشته باشد می گوید چون این درس عمومی است از همه رشتهها دانشجو دارد و میخواهد نسل جدید را بیشتر با انقلاب و دفاع مقدس آشنا کند.
برای تهیه ششمین قسمت از مجموعه مردان انقلابی استان مرکزی از دکتر حبیبی مبارز دوران انقلاب خواستم که به دفتر باشگاه خبرنگاران استان مرکزی در شهر اراک بیاید.
بعد از صحبتهای اولیه و سلام احوال پرسی این مبارز انقلابی شهر اراک سخن آغاز کرد و این گونه گفت: مرتضی حبیبی هستم در تاریخ ۱۳۳۸/۱/۱ در کرهرود به دنیا آمدم و تا پیروزی انقلاب همانجا زندگی کردم.
در زمان قبل از انقلاب کرهرود روستایی در ۲ کیلومتری اراک بود و علیرغم تعداد زیاد دانش آموزان دبیرستانی، فقط مدرسه ابتدایی داشت و به دلیل نبود اتوبوس مردم مجبور باآنکه وضع اقتصادی خیلی بدی داشتندو برایشان سخت بود مجبور بودند پیاده به اراک رفت و آمد کنند.
امکانات رفاهی برای زندگی مردم فراهم نبود و برق کرهرود را یک آدم شخصی به نام مرحوم ربیعی با موتور برقی که خریداری کرده بودتامین میکرد وفقط از ساعت ۸ تا ۱۰ شب برق داشتیم و درکرهرودتنها ۲ تا یخچال وجود داشت.
آن زمان دبیرستان در دو نوبت بود ما صبح پیاده میآمدیم و ظهر برمی گشتیم و دوباره بعدازظهر میآمدیم و غروب برمیگشتیم ومن ۶ سال دبیرستان را به اراک آمدم و در دبیرستان شاهپور سابق که الان دبیرستان آزادگان نام دارد دوران دبیرستان را گذراندم.
من با این مشکلات فراوان درس خواندم و شاگرد سوم شدم و به این دلیل شاگرد اول نشدم که پدر را از دست داده و مجبور بودم هم کارگری کنم و هم درس بخوانم لذا فرصت کمی برای درس خواندن داشتم و شاگرد سوم شدم و شاگرد اول پسرخاله ام شدکه در عملیات مرصاد همرزم بنده بودندو الان جراح پلاستیک و صاحب کلینیک ایران مهر هستند.
در آن زمان ما بچه روستایی بودیم و برخلاف الان که تفاوتی بین روستایی و شهری نیست از نظر اطلاعات و امکانات، با بچههای شهر بسیار تفاوت داشتیم. نمیدانستم کنکور به چه صورت هست و برای اولین بار بدون آمادگی در کنکور شرکت کردم، مراقبهای جلسه افراد نظامی بودند و نیم ساعت اول اصلا نمیدانستم چطور باید جواب بدهم، اما بعد از گذشت چند دقیقه شروع کردم به پاسخ دادن
سوالات و بعد از اعلام نتایج رتبه نسبتا خوبی هم کسب کردم و در رشته شیمی دانشگاه اراک که آن زمان اسمش مدرسه عالیه مرجان بود قبول شدم.تعهد دبیری دادم به این علت که اولا به خاطر اینکه کارگری میکردم و وضع اقتصادی بدی داشتیم میخواستم زودتربه درآمد برسم و دوما، چون کسانی که تعهد دبیری میدادند سربازی نمیرفتند میخواستم برای شاه خدمت سربازی نروم.
زمان امتحانات نهایی بود اعلام کردند شاه میخواهد برای افتتاح بیمارستان قدس به اراک بیاد من و پسرخاله ام دکتر افتخاری و چندی از دوستان دیگرمان به بیرون از خانه در یک باغی رفتیم برای درس خواندن که عدهای از دانشجویان آمدند و گفتند بیایید برویم استقبال از شاه در جواب گفتیم میخواهیم درس بخوانیم و به برکت نرفتن به استقبال شاه سوالاتی را جواب بدهیم که باعث پیشرفتمان شود و همین اتفاق هم افتاد.
سطح علمی دانشگاهها در زمان قبل از انقلاب بسیار پایین بود و اساتیدی که در دانشگاه مشغول تدریس بودند اهمیتی به یادگیری دانشجویان نمیدادند، چون که خود اساتید هم از لحاظ بار علمی پایین بودند و در آن زمان برخی از افراد که برای تحصیل و گرفتن مدرک دکترا به فرانسه میرفتند رسم داشتند که یک هدیه با ارزش و نفیس مثل قالیچه با خود ببرند و راحت بتوانند مدرک علمی خود را دریافت کنند.
دکتر "گویا" که استاد دانشگاه و وابسته به نظام شاهنشاهی بود که زمان طاغوت شهردار منطقه ۸ تهران بود و آنجا اختلاس کرد و فرار کرد و از ایران رفت تعریف میکرد که دانشجویان برای گرفتن مدرک دکترا با دادن یک هدیه که همان رشوه محسوب میشود مدرک خود را دریافت میکنند و من هم استادی داشتم در آن زمان که از فرانسه مدرک دکترا داشت و کاملا مشخص بود که از لحاظ علمی هیچ تسلطی بر دروس ندارد.
این وضعیت دانشگاه و اساتید و دانشجویان و سطح علمی آنها در زمان قبل از انقلاب بود، چون که قرار نبود کسی اطلاعاتش زیاد باشد و سطح سواد و علم مردم بالا برود و اگر هم کسی میخواست پژوهش یا تحقیقی در علومی که آمریکا یا انگلیس منع کرده بود انجام دهد او را مجازات میکردند به عنوان نمونه یکی از دانشجویان که رشته فیزیک بود، متمرگز شده بود روی بحث فیزیک هستهای و در این زمینه تحقیق میکرد ناگهان بدون اینکه کسی از او خبری داشته باشد ناپدید شد و اصلا خبری از او نشد.
هدف از تاسیس دانشگاه در زمان طاغوت کسب علم نبود بلکه هدف اشاعه فرهنگ غربی بود؛ رضاشاه که برای دیدن آتاتورک به ترکیه رفته بود با دیدن پیشرفت کشور ترکیه مجوز تاسیس دانشگاه تهران را داد او که بی حجابی آنجا را دیده بود فکر میکرد دلیل پیشرفت آنها بی حجابی و فرهنگ برهنگی آنجاست لذا در دانشگاه تصمیم داشت فرهنگ غربی و بی حجابی و بی بند و باری را ترویج دهد مثلا در دانشگاهها هر هفته برنامه رقاصی داشتند و ما در آن زمان هم با این کارها مبارزه میکردیم و با دستکاری پیریز برقها موجب قطع برق دانشگاه میشدیم و برنامه آنها را به هم کی زدیم.
هدف از برگزاری این برنامههای ضد فرهنگی و اخلاقی و همچنین برجسته کردن آن در دانشگاه این بود که وقاحت و بی شرمی در بین دانشجویان و همچنین مردم عادی سازی شود و دانشجویان به این سمت بروند و همچنین کانونهایی درست کرده بودند برای دانشجویان به نام کانون دانشجویی که هر خلافی در این کانونها انجام میشد و دانشجویان را به جای تشویق به کسب علم و ارتقای دانش و تجربه به سمت فرهنگ غربی پیش میبردند.
چون هر کالایی که ایران نیاز داشت از خارج وارد میشد و در قبال آن نفت صادر میشد کاملا متکی به نفت بودندو نیازی به داشتن علم نمیدیدند و این سر سپردگی و وابستگی به کشورهای غربی دلیل بیبند و باری در مملکت ما بود تا جایی که شاه دیگر هیچ حق تصمیمی نداشت و مادر شاه در خاطراتش تعریف کرده که روزی محمدرضا شاه بسیار ناراحت بود و زمانی که دلیل ناراحتی او را پرسیدم گفت: من شاه این مملکت هستم، ولی اطلاع ندارم که ارتش من الان به منطقه ظفار اعزام شده است.
کرهرود در زمان قبل از انقلاب که نزدیکترین روستا به شهر اراک بود هیچگونه امکاناتی از قبیل: بهداشتی، برق، تلفن، گاز و جاده آسفالت نداشت در صورتی که دادن این خدمات کار خیلی سختی نبوده است و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی من رئیس شورای شهر کرهرود شدم و برای کرهرود تلفن همگانی درخواست کردیم و بلافاصله ۲ تا تلفن همگانی گرفتیم.
پس این نشان دهنده این است که مسئولینی که در زمان طاغوت روی کار بودند دوست نداشتند مردم امکانات داشته باشند هر چند که میتوانستند این امکانات را برای مردم مهیا کنند
سینما به واسطه قدرت جاذبه و اثرگذاری بر مخاطب خود میتواند موجبات الگوسازی و در نتیجه تغییر فرهنگ در مقولات گوناگون را فراهم کند.
سینما در زمان قبل از انقلاب هم از لحاظ مسائل ضد فرهنگی بسیار بد بود و نظام طاغوت هم از طریق سینما و فیلمهای ضد فرهنگی و غیر اخلاقی موجب گسترش فرهنگ غربی در جامعه میشد و مردم هم درخواستهای مکرری از حکومت مبنی بر ایجاد سانسور و نظارت بر فیلمها داشتند. این مطالبات بیشتر در زمینه زدودن صحنههای غیر اخلاقی و جنسی بود. ما هم در آن زمان جوان بودیم و رفیقهایی داشتیم که به ما اصرار میکردند، ولی ما از رفتن به سینما امتناع میکردیم و خیلی از مردم هم آگاه شده بودند که ترویج این فرهنگ بی حجابی و ناسالم در جامعه پیامدهای بسیار بدی خواهد داشت بنابراین اکثر مردم مخالف محتویات و فیلمهای سینما بودند و میخواستند که فیلمها اصلاح شود و همان طور که حضرت امام خمینی (ره) بعد از انقلاب سخنرانی کردند که ما با سینما مشکلی نداریم بلکه با محتویات آن و فیلمهای ضد فرهنگی آن مشکل داریم.
شهر اراک در زمان پهلوی از نظر وسعت کوچک بود و همین شهر کوچک در آن زمان ۵ مشروب فروشی داشت که علنی مشروب میفروختند و موجب فساد در جامعه میشدند این از کارهای ضد فرهنگی در زمان طاغوت است، اما داشتن کتابخانه عمومی که یک مکان فرهنگی است و موجب رشد سطح علمی در جامعه میشود فقط یک ساختمان وجود داشت و همچنین نظام شاهنشاهی به دنبال این بود که مردم را سرگرم عیش و نوش کند و شراب را در جامعه عادی کند به همین خاطر به افراد گارد جاویدان شاهنشاهی دستور داده شده بود همیشه مشروب در خانه داشته باشند و در این زمینه یکی از کارشناسان آمریکایی راجع به گارد جاویدان شاهنشاهی تحقیقاتی انجام داده بود و بیان کرده بود که کمتر از ۲۰ درصد از این افراد مشروب استفاده میکردند و بقیه استفاده نمیکردند این ارتش زمان شاه بود و حضرت امام خمینی از پاکی خیلی از افراد در این ارتش خبر داشت و از ارتش دفاع کرد و گفت: ارتش باید بماند.
در زمان قبل از انقلاب به دلیل رواج داشتن همه این اعمال ضد فرهنگی در جامعه جوانان مومن و مسلمان و با اعتقاد نمیتوانستند آرامش داشته باشند چرا که این فرهنگ غربی در همه جای جامعه از جمله دانشگاه و سینما و... نفوذ کرده بود و برای هر سن و هر طبقه از جامعه به نحوی مسائل فحشا و گناه فراهم کرده بودند مثلاً برای دانشجو در دانشگاه این مسائل وجود داشت، برای اساتید به نحوی دیگر فراهم شده بود و حتی برای افراد روستاها هم برنامه ترویج گناه و فساد را داشتند .
در روستای کرهرود که زندگی میکردیم برنامهای در مدرسه گذاشته بودند و حضور را در این برنامه اجباری کرده بودند که همه مردم حضور داشته باشند و یک فضای امنیتی ایجاد شده بود و برنامه با سخنرانی شروع شد و بخشهای مختلف برنامه که اجرا میکردند ناگهان یک رقاص وارد شد و مردم هم جلسه را ترک کردند و بسیار مخالفت کردند و در روستای کرهرود که آن زمان حزه علیمه و علمای بسیار بزرگی داشت و به دارالمومنین معروف بود و سر و صدای زیادی به پا شد.
دلیل این همه فساد در جامعه این بود که شاه مملکت آدم نادرست و فاسدی بود و تنها جایی که همه این حرکتهای ضدفرهنگی را رصد میکرد و تلاش داشت برای آگاه سازی مردم حوزه علمیه قم بود، چون افرادی با ایمان و مقیدی در نظام شاهنشاهی بودند و اخبار را برای علمای قم میآوردند و من هم با یکی از این افراد
در ارتباط بودم که این شخص از افراد ساواک بود، ولی در تظاهرات حضور داشت و به مردم در شلوغیهای تظاهرات کمک میکرد، ولی کسی خبر نداشت که این شخص ساواکی هست.چون در آن زمان ارتباط با حوزه علمیه قم سخت بود، ما از طریق حسین اعلایی با حوزه ارتباط داشتیم.
حسین اعلایی پدرش آخوند بود و از کتک خوردههای ۱۵ خرداد و مدتی هم امام جمعه شهر ری بوده است که ایشان رابط ما با حوزه علمیه قم بودند.و، چون اصالت پدر و مادرش کرهرودی بود ما با ایشان ارتباط داشتیم.
کتابهای ممنوعه در آن زمان زیاد بود مثل: کتاب سیدجمال الدین اسدآبادی، کتاب صمد بهرنگی، بعضی از کتابهای دکتر شریعتی که با اسم مستعار وجود داشتند، بعضی از کتابهای استاد مطهری و کتابهایی که در حوزه علمیه منتشر کرده بودند ما در دوران دانشجویی با تلاش و همت جوانان مومن کرهرود در مسجد کرهرود کتابخانهای مخفی ایجاد کردیم .
این کتابها را آقای علایی (سردار علایی) از حوزه علمیه قم میآوردند و ما در کتابخانه نگهداری میکردیم و اگر کسی کتا ب. میخواست بعد از نماز به او کتاب میدادیم. با گذشت زمان کتابخانه ما فعال شده بود و کتابها بیشتر از قبل در بین جوانان و مردم دست به دست میشد و خوب توانستیم کتابخانه را اداره کنیم و برای روشنگری مردم یک کار انقلابی انجام بدهیم.
در آن زمان اطلاعات افراد از مسایل و اخبار کشور بسیار پایین بود و کسی جرات نداشت در مورد دکتر مصدق و یا آیت الله کاشانی کتابی بخواند یا صحبت کند و اگر هم کسی میخواست تحقیق کند منابعی در دسترس نبود.
از طریق این کتابخانه و فعالیتهایی که برای روشنگری مردم انجام میدادیم با یک نفر آشنا شدیم و بعدا فهمیدیم این شخص جبهه ملی بوده و ما او را نمیشناختیم، اما میدانستیم که در زندان به دست افراد ساواک شکنجه شده است و این شخص هم برای ما کتاب میآورد و ارتباط ما با ایشان بیشتر میشد تا یک روز عکس بزرگی به اندازه یک قفسه کتاب آورد و گفت: این عکس دکتر مصدق است و درباره دکتر مصدق برای ما صحبت کرد و گفت: این عکس را بزنید داخل کتابخانه.
ما هم، چون اطلاعات کافی از دکتر مصدق نداشتیم و فقط حرفای این شخص را شنیده بودیم و با توضیحاتی که درباره ملی کردن نفت به ما داده بود عکس را به داخل کتابخانه چسباندیم؛ و یک روز که حسین اعلایی برای ما کتاب آورده یود و آمده بود به ما سر بزند این عکس را دید و در مورد این عکس از ما پرسید که این عکس کیست؟ ما هم توضیح دادیم که عکس دکتر مصدق هست و کسی است که نفت ایران را ملی کرده است و، چون حسین اعلایی اطلاع از اخبار کشور داشت و در قم زندگی میکرد به ما توضیح داد که مساله ملی شدن نفت به خاطر زحمات آیت الله کاشانی بوده و دکتر مصدق فردی است که به آمریکا بسیار اعتماد داشت و این باعث سقوط او شد و با آیت الله کاشانی درست رفتار نکرده و نواب صفری را به زندان انداخت.
ما با شنیدن این توضیحات و اعتمادی که به حسین اعلایی داشتیم حرفهای ایشان را قبول کردیم و عکس دکتر مصدق را پاره کردیم و فهمیدیم به هرکسی نمیتوان اعتماد کرد.
آقای اعلایی بعد از این صحبتها گفت: حالا من عکسی به شما میدم که این عکس را به دیوار کتابخانه بزنید و ایشان عکس حضرت امام خمینی را به ما نشان دادند و این اولین عکسی بود که ما از امام خمینی دیدیم بعد آقای اعلایی گفت: این عکس آقای خمینی هست و درباره ایشان برای ما صحبت کردند.
پس از چند روز کتابها، صحبتها و نوشتههای ایشان را برای ما از قم آوردند و ما هم در کتابخانه گذاشتیم و به مردم میدادیم و آنقدر نوشته از صحبتهای امام خمینی برای ما آوردند و در روشنگری مردم کمک کردند که جمعی مبارز را از مردم مسجد تشکیل دادیم که به گفته رییس ژاندارمری در آن زمان این جمع بعدها هسته اولیه انقلاب در منطقه شد.
با همکاری دانشجویان توانستیم تظاهرات را خیلی بهتر انجام بدهیم و تقریبا اعتماد دانشجویان نسبت به هم زیاد شده بود و همه به یکدیگر کمک میکردند.
یک روز که در دانشگاه بودیم و میخواستیم به کلاس برویم خانم علیمرادیان که از اهالی نهاوند بود به من گفت: آقای حبیبی امروز کلاس تشکیل نمیشود من دلیلش را پرسیدم و ایشان گفتند بخاطر اینکه ماموران ساواک دو تا ازدوستانمان آقای رحمان حق پرست و آقای ابراهیم سعیدی را دستگیر کرده اند و ما میخواهیم کلاس را تعطیل کنیم و اعتراض کنیم تا آنها را آزاد کنند.
ما هم با تعطیل کردن کلاس و جمع کردن دانشجویان در دانشگاه شروع به شعار دادن کردیم و دوباره دانشگاه شلوغ شد در حالی که شعار میدادیم و تظاهرات اوج گرفته بود یکی از عوامل دانشگاه که آدم هیکلی و قوی مرا دستگیر کرد و به اتاق رییس دانشگاه برد و به رییس دانشگاه گفت: تظاهرات و شلوغیهای امروز در دانشگاه تقصیر این دانشجو هست و رییس دانشگاه آن مرد را بیرون کرد و به من گفت: پسرجان حواست رو جمع کن و کارت دانشجویی ام را بهم داد و من فهمیدم که رییس دانشگاه هم موافق ما هست و بعد از آن روز بیشتر حواسم را جمع میکردم.
ما اولین تلویزیونی که خریدیم چند روز پس از پیروزی انقلاب اسلامی بود، چون رادیو و تلویزیون را زمان شاه تحریم کرده بودیم و مردم اعتقاد داشتند که حرام است و بعد از انقلاب مردم تلویزیون خریدند.مردم در آن زمان بسیار مقید بودند و نوشابه پپسی نمیخوردند، چون اسراییل تولید میکرد.
مقالهای بر علیه حضرت امام خمینی (ره) نوشته شده بود و در این مقاله دروغهایی را بر امام نسبت داده بودند و مردم با خواندن این مقاله بسیار عصبانی شده بودند و در تاریخ ۱۹ دی ماه ۱۳۵۶ شروع کردند به تظاهرات و شعار دادن بر علیه شاه در خیابانها. در این تظاهرات دوست من تیر خوردو بسیاری از مردم قم شهید شدند، چهلم شهدای قم در تبریز برگزار شد و این چهلمها ادامه پیدا کرد و هر ۴۰ روز مردم بیشتر از قبل حضور داشتند و به انقلاب میپیوستند.
تقریبا در همه شهرها این جریان راه افتاد وما هم یکی از این چهلمها را در روستای نمک کور اراک برگزار کردیم و مرحوم میرجعفری که بعدا نماینده مجلس شد سخنران ما بود. پس از آن در همه شهرها و روستاهای دیگر این جریان ادامه پیدا کرد تا چهلمها به تظاهرات خیابانی رسید. شروع تظاهرات خیابانی و اطلاع رسانی برای حضور به وسیله دانشجویان صورت میگرفت و یک خانم چادری و مومن به نام علیمرادیان در دانشگاه اطلاع رسانی تحصن ها، اعتصاب ها، تعطیل کردن کلاسها و تظاهرات را انجام میداد.
یکی از اعتصابهایی که در دانشگاه راه انداختیم از این قرار بود که چند تن از دوستان ما در جریان تظاهرات خیابانی دستگیر و به وسیله عوامل ساواک شکنجه شده بودند و یکی از دوستانمان که اسمش احمد بود میخواست دیگر دانشجویان را هم آگاه کند تا آنها هم به این دستگیری اعتراض کنند پس در غذاخوری دانشگاه اعتصاب کردیم .
همه دانشجویان، ظرفهای غذای خود را به سمت شیشهها پرتاب کردند و سر و صدای همه دانشجویان بلند شد. احمد که شکنجه شده بود به بالای میز غذاخوری رفت و از شکنجه شدنش توسط ساواک صحبت کرد و گفت: در ساواک اراک ماموران سرم را به دیوار میزدند و میگفتند که بگو خدا وجود ندارد و من در پاسخ میگفتم که وقتی خدا وجود دارد چطور میتوانم بگویم که خدایی نیست و دانشجویان با شنیدن حرفهای احمد با صدای بلند میگفتند صحیح است، صحیح است.
ماموران به داخل دانشگاه هجوم آوردند و همه شروع کردند فرار کردن. چند مامور به دنبال من و دوستم حسن افتاده بودند و من بخاطر قد کوتاهم خیلی چابک و تیز و سریع دویدم و فاصله ماموران با من زیاد شد.
در حالی که دانش آموزان مدرسهی شاپورتعطیل شده و خیابان شلوغ شده بود در بین جمعیت گم شدم و من که میدانستم کسی متوجه نمیشود دانشجو هستم شروع به راه رفتن کردم. در این حین حسن در حالی که از من عقبتر بود و ماموران دنبالش بودند به من رسید و به شانه ام زد و با صدای بلند گفت: مرتضی فرار کن.
نظر ماموران به من جلب شد و من دوباره مجبور شدم پا به فرار بگذارم و، چون از قبل کوچهها را شناسایی میکردیم و میدانستیم که از کجا باید فرار کنیم تا دستگیر نشدم. من و حسن همچنان فرار میکردیم و ماموران دنبال ما بودند به کوچه گردو (دو تا کوچه بعد از امام زاده) رسیدیم، داخل کوچه یک مامور بود وباصدای ماموران تعقیب کننده جلوی ما ایستاد. من از زیر دستش فرار کردم، اما حسن نتوانست فرار کند و من یک لحظه پشت سرم را نگاه کردم و دیدم ماموران حسن را میزنند و میبرند.
در تاریخ ۱۷ شهریور ۱۳۵۷ به دستور شاه کشتاروسیعی از تظاهرکنندگان تهران صورت گرفت. بسیاری از مردم تهران شهید و بسیاری هم مجروح شدند و بعد از چند روز بعد حسین اعلایی با زیرکی خاصی از پیکر شهدای درحال غسل دادن عکس تهیه کرده بود و زمانی که جنازهها را برای غسل دادن برده بودند ایشان عکس گرفته بود و برای ما آورد و در کتابخانه به ما نشان داد.
من پیشنهاد دادم که این عکسها را در نماز جماعت به مردم نشان دهیم. برای نماز مغرب عکسها را با خودم به مسجد بردم و در بین نماز مغرب و اعشاء عکسها را بین مردم پخش کردم و مردم با دیدن عکسها گریه میکردند و تمام مسجد را صدای گریهی زن و مرد و پیر و جوان فرا گرفته بود.
با دیدن این اتفاق به این فکر افتادیم که یک نمایشگاه از عکس شهدا بزنیم با برادر اعلایی مشورت کردم و ایشان گفتند این کار خطرناکی هست، اما با اسرار من قبول کرد و ما یک نمایشگاه با عکس شهدای ۱۷ شهریور و شعارهایی در زیر عکسها در مسجد جامع کرهرود از نماز ظهر تا نماز مغرب بر پا کردیم.
با اینکه در آن زمان اطلاع رسانی به سختی انجام میشد و ما هم فقط یک کاغذ نوشته به درب مسجد زده بودیم جمعیت گروه گروه از اراک از سنجان به صورت هیات برای دیدن عکس شهدا به کرهرود و هنوز هم نمیدانم چطور این اتفاق افتاد و این همه جمعیت چطور مطلع شدند و به کرهرود آمدند.
در بین جمعیت یکی از عوامل ساواک را دیدم که برای شناسایی آمده بود و ما هم از ترس ساواک نمایشگاه عکس را بعد از نماز مغرب و اعشا جمع کردیم. عکسها را داخل مسجد گذاشتم و تقریبا نزدیک نماز صبح بود که به داخل مسجد رفتم و عکسها را برداشتم و به طرف باغها رفتم و در زیر یک پل عکسها را پنهان کردم .
در حالی که من عکسها را پنهان میکردم یک خانمی مرا دیده بود، اما نشناخته بود و فردای آن روز در نماز جماعت مسجد به مردم گفته بود دیشب یک نفر را دیدم که چیزی در زیر بغل داشت و به طرف صحرا رفت و آنرا در آنجا پنهان کرد و برگشت. فردای آن روز کسانی که قراربود عکسها را به آنها برسانم عکس شهدا را از زیر همان پل عکسها برداشتنده و رفته بودند.
هفته آخر شهریور رئیس ژاندامری اراک در یک مهمانی که پسر عموی من هم حضور داشته است گفته بود فهمیدیم نمایشگاه عکس کار چه کسی هست و اسم مرا آورده بود فردا همه عوامل را دستگیر و عکسهای شهدا را در اراک جمع میکنیم.
پسر عموی من تا این جریان را فهمید به خانه ما آمد و گفت: شناسایی شدهای و فردا میخواهند تو را دستگیر کنند و من تصمیم گرفتم به تهران بروم، چون در آنجا آزاد بودم و راحتتر میتوانستم فعالیت کنم.
زمانی که من به تهران رفتم حضرت امام خمینی (ره) دستور داده بودند که سربازها از پادگان فرار کنند و برای اینکه سربازهای فراری شناسایی نشوند، همه جوانانی که سن آنها به سربازی میخورد موهای خود را کوتاه کنند تا سربازهایی که از پادگان فرار کرده اند شناسایی نشوندو ما هم این کار را کردیم.
محرم سال ۵۷ در آذرماه بود و امام خمینی (ره) پیام دادند که مردم در تاسوعا و عاشورا تظاهرات کنند. مساجد پایگاههای اصلی انقلاب شده بود. ما در شب تاسوعا به مسجد احمدیه نارمک رفتیم و یک روحانی در آنجا سخنرانی کردو گفت: امام دستور داده است که برای تظاهرات به خیابانها بیایید و توصیه کرد که برای تظاهرات غسل شهادت کنید و به خیابان بیایید و دستمال و مقوا با خودتان داشته باشید برای اینکه اگر گاز اشک آور زدند به صورت خود دستمال ببندید و مقوا را آتش بزنید.
فردای آن روز رفتیم به میدان امام حسین تهران و، چون صبح خیلی زود رفته بودیم هیچکس نبود و فقط مامور میدیدیم و تانک و نفربر و تیربار که سر خیابان گذاشته بودند.
وقتی دیدیم هیچکس نیست رفتیم کنار دیوار یک بانک و منتظر ماندیم. بعد از چند دقیقه یک روحانی با چند نفر دیگر آمد وسط میدان و به محض اینکه الله اکبر گفتند از در و دیوار نفر هجوم آوردند به داخل خیابان و پشت ایشان صف گرفتیم و شروع به کردیم به شعار دادن.
بخاطر ازدحام جمعیت یک دور نتوانستیم به دور میدان بچرخیم و همینطور به طرف خیابان محمدرضاشاه (نارمک) حرکت کردیم مردم از مسیرهای مختلف به یکدیگر میپیوستند جمعیت بیشتر میشد.
شب دوباره به مسجد رفتیم و روحانی آمد و صحبت کرد و فردا که عاشورا بود ازدحام مردم نسبت به روز گذشته خیلی بیشتر شده بود و از هر کوچه و محلی نفرات به تظاهرات ملحق میشدند و شعار (مرگ بر شاه)، (استقلال آزادی حکومت اسلامی)، (زیر بار ستم نمیکنیم زندگی ...)، (به پا میکنیم حکومت اسلامی، سرنگون میکنیم حکومت پهلوی) و... میدادند.
از میدان امام حسین که تظاهرات را شروع کردیم تا میدان آزادی ادامه دادیم و به میدان آزادی که رسیدیم یک جوان زبر و زرنگی را دیدیم که پای برهنه از میدان آزادی بالا رفت و به بالاترین جا که رسید شابلون حضرت امام خمینی (ره) را گذاشت و با رنگ عکس امام را به روی دیوار کشید.واین تظاهرات ادامه داشت و ما هم درتظاهرات فعال بودیم تا اینکه انقلاب به پیروزی رسید.
گزارش از رضا جدیدی
انتهای پیام / ج