به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، در مقالی که پیش رو دارید، برخی از زندانیان سیاسی در دوران رژیم پهلوی، به بیان خاطرات خود از شرایط بهداشتی محبس خویش پرداختهاند. امید آنکه مفید و مقبول آید. بازگویی و بازسازی شرایط زندانیان سیاسی در عهد پهلویها، از جمله وظایف قطعی حبسیان آن دوره و نیز دستگاههای فرهنگی جامعه در برابر جوانان است. این تلاش هنگامی اهمیت مضاعف مییابد که تلاش امریکای استعمارگر برای آلترناتیوسازی از جماعت کودن و کندذهن سلطنتطلب را رصد کنیم. در مقالی که پیش رو دارید، برخی از زندانیان سیاسی در دوران رژیم پهلوی، به بیان خاطرات خود از شرایط بهداشتی محبس خویش پرداختهاند. امید آنکه مفید و مقبول آید.
نور کجاست؟
اولین تصاویری که در ذهن واردشدگان به کمیته مشترک ضدخرابکاری ثبت شده، از جمله نمادهای شرایط حاکم بر این کمیته به شمار میرود. به واقع آنچه زندانیان جدیدالورود در بدو امر میدیدند، خود نمایانگر آن بود که آنان باید چه شرایطی را تحمل کنند: «به محض ورود به بازداشتگاه کمیته مشترک طبق ضوابط موجود، تمامی وسایل شخصی اعم از لباس زیر، رو، جوراب، کمربند و حتی عینکم را گرفتند، چشمان من بسیار ضعیف و شماره آن ۵/۴ بود. از طرفی داخل سلول هیچگونه نوری وجود نداشت؛ فقط یک لامپ ۴۰ وات گرد گرفته و دودآلود در بیرون سلول وجود داشت که مقدار بسیار کمی نور از پنجره وارد سلول میشد. در مدت چهار ماه که در کمیته مشترک بودم هیچ وقت نور مستقیم آفتاب را ندیدم. وقتی بازجوییها تمام شد و به زندان قصر منتقل شدم هنگام هواخوری وارد محوطه شده و برای ساعتی زیر نور خورشید قرار گرفتم. پس از ورود به بند تمامی صورتم متورم شد و تا مدتها مشکلاتی را برایم ایجاد کرد».
(از خاطرات سیدمحمود رضویان فرزند حسین، از زندانیان سیاسی قبل از انقلاب)
دومینوی انسانی
احمد احمد از زندانیان پرآوازه سیاسی ِ. ساواک، درباره ورود خود به زندان در شرایطی که دیگر جایی برای دستگیرشدگان جدیدالورود نبوده است، چنین گفته است: «بعد از تراشیدن موی سر، ما را داخل حمام سربازی بردند و گفتند، چون تمام بندها و سلولها پر است باید اینجا بمانید. حمام شد زندان ما! وضعیت نامناسبی بود. از سقف آن آب میچکید و کَفَش خیس بود و نمیشد نشست. به غیر از ما دانشآموزان دیگری را هم که در تظاهرات شرکت کرده بودند، به آنجا آوردند. جمع ما در این حمام که حکم زندان را داشت، حدود ۱۲۰ نفر بود. تراکم جمعیت در آن فضای محدود اجازه هر تحرکی را از ما سلب کرده بود. چون همه جا خیس بود و جمعیت زیاد و فضا محدود؛ به ناچار مانند شیرینی چیده شده کنار هم ایستادیم. وضعیت رقتآور و آزاردهندهای بود. ما مجبور بودیم در همان حالت ایستاده بخوابیم. بر اثر خستگی و گرسنگی مفرط برخی مواقع همه خوابشان میبرد. جالب اینکه گاهی یکی از بچهها که خوابش میبرد روی دیگری میافتاد و او هم روی نفر بعدی و همین طور تا آخر ادامه مییافت و بعد دوباره همه بلند شده و میایستادند».
(خاطرات احمد احمد، چاپ هشتم، انتشارات سورهمهر، صفحه ۳۳)
صفهای طولانی دستشویی
فرصتهایی که مأموران زندان وظیفه داشتند طی آن به آزار زندانیان بپردازند نیز، از فصول درخور خوانش از قوانین حاکم بر کمیته مشترک ضد خرابکاری ساواک به شمار میرود، چنان که یکی از زندانیان در این باره میگوید: «یکی از فرصتهایی که به دست مأموران میافتاد و به اذیت ما میپرداختند، موقعی بود که افراد به دستشویی احتیاج پیدا میکردند و نگهبانان اجازه نمیدادند. هر چه به در میکوبیدیم کسی نمیآمد، یک دفعه متوجه میشدیم که در سلولهای اطراف نیز همین اتفاق افتاده و آنها هم به در میکوبند. نگهبان که میدید در تمام ۱۰، ۱۵ سلول توسط زندانیان کوبیده میشود، بعد از یکی دو ساعت که همه گرفتار قضیه دستشویی رفتن میشدند آرام آرام میآمد و در را باز میکرد و سپس افراد را یکی یکی به دستشویی میفرستاد که این نیز ایجاد مشکل میکرد».
(خاطرات مرتضی نبوی - چاپ اول- انتشارات سورهمهر- صفحه ۶۰)
کاسه اسرارآمیز
ظروفی که زندانیان سیاسی برای رفع نیازهای خود از آن استفاده میکردند، آئینهای تمامنما از شرایط بهداشتی محبس رژیم شاه به شمار میرود، چنان که یکی از زندانیان در این باره گفته است: «نحوه تغذیه نیز در داخل زندان مشکلات خاص خود را داشت؛ مثلاً، چون غذا را با گوشت یخزده- که ذبح اسلامی نبود- درست میکردند، بچههای مذهبی مجبور بودند به همان نان و پنیر یا کره و مربای صبح یا برنج تنها بسنده کنند. در برخی مقاطع که تعداد زندانی زیاد بود، باید به طور مشترک در همان کاسه روی که داخل آن ناهار میخوردیم، چای شیرین میخوردیم. به این ترتیب که موقع صبحانه، با کتری، چای شیرین میآوردند. این چای شیرین را در کاسه میریختیم و دور آن مینشستیم و به طور مشترک از آن میخوردیم. در برخی اتاقها که زندانیان لَت و پار شده حضور داشتند و به دلیل شدت جراحات، نمیتوانستند به دستشویی بروند وضع بدتر بود. در همان کاسهای که چای شیرین مشترک و بعد ناهار و شام خورده میشد، زندانی باید ادرار میکرد و... آنگاه پس از شستوشو، همان کاسه مجدداً برای غذا خوردن مورد استفاده قرار میگرفت».
(خاطرات مرتضی الویری- انتشارات حوزه هنری- ص. ۴۹)
یکی دیگر از زندانیان نیز روایتی دارد که میتواند شاهدی بر نقل قول پیشین تلقی گردد: «هر زندانی ظرف غذایی داشت که از آن همه جور استفاده میکرد. پس از صرف غذا، آن ظرف تبدیل به ظرف ادرار میشد، در ساعات مشخصی اجازه شستوشو داده میشد و آن ظرف پس از یک بار شستن با آب سرد بدون هیچ ماده شویندهای، دوباره تبدیل میشد به ظرف غذا. از گوشههای خشک شده نان، با سلیقهای خاص قاشق درست میشد تا با آن از تماس دستهای تاولزده خونآلود با غذا جلوگیری شود. اما در مدت کوتاهی قاشقها را مأموران میگرفتند تا زندانی مجبور شود با همان دستهای آلوده و متعفن غذا بخورد».
(خاطرات زندان- سیدسعید غیاثیان- به نقل از عبدالله عزیزیان- چاپ اول - انتشارات سورهمهر- ص. ۱۶۰)
ابر دو کاره
شستن ظروف غذا توسط زندانیان نیز برای خویش حکایتی داشته است، شاید بهترین راه برای آگاهی از آن، توصیفی است که عزت شاهی در این باره به تاریخ سپرده است: «برای شستن ظرف غذا، یک تکه ابر داده بودند که هم با آن ظرف میشستم و هم کف پارکت سلول را تی میکشیدم. شستن و خشک کردن لباس هم ساده نبود. یکدست لباس بیشتر نداشتیم. وقتی پیراهن و شلوار میشستیم، فقط عرقگیر و شورت به تن داشتیم تا آنها خشک شوند. وقتی این دو را میشستیم فقط پیراهن و شلوار به تن داشتیم».
(خاطرات عزتشاهی- چاپ چهارم- انتشارات سورهمهر - ص. ۲۳۴)
سلولی با مارمولک و عنکبوت!
در این میان زندانهای انفرادی شرایطی خواندنیتر داشتهاند. زندانیان در این اتاقها با مار و مور همنشین بودهاند، چنان که یکی از آنان در این باره چنین گفته است: «در سلول را بستند و رفتند. سلول بسیار نمناک و کثیف بود. وضع داخل سلول نشان میداد که ماهها در آن زندانی به سر نبرده است. شاید هم سلول برای سربازان تخلفی بود. از چهار گوشه سلول، تارهای عنکبوت درهم تنیده بود. مارمولک کوچکی چسبیده به دیوار لَهلَه میزد. پوست زیر گلویش بالا و پایین میشد. از ترسش تکان نمیخورد. گردنش را کج و ثابت نگه داشته بود. زُلزُل به من نگاه میکرد. گفتمش: بدبخت بیچاره، حیوان خرفت سیهروز برای چه خودت را اینجا زندانی کردهای؟ زود باش بیا بزن به چاک. من حکم آزادی تو را همین حالا صادر میکنم و بالاخره با تلاش زیاد، در حالی که دُم کنده شدهاش در دستم بود، توانستم از لای میلههای آهنی پنجره سلول، آزادش کنم. به هر حال بعد از بیرون کردن مارموک از سلول با خیال راحت دراز کشیدم و به خواب فرورفتم. پنجشنبه و جمعه کسی به سراغم نیامد. با همسلولیهای بیآزار خود، تار عنکبوتهای
ریز و درشت، دو روز را در آنجا به سر بردم.»
(پادشاه زندانها- خاطرات زندان کاوه داداشزاده- چاپ اول- انتشارات خجسته- صص ۲۲۵ و ۲۲۶)
سلولی شبیه دیگ بخار!
زندانیان سلولهای غیرانفرادی نیز، شرایطی بهتر از همگنان انفرادینشین خویش نداشتهاند. چنان که یکی از آنان چنین گفته است: «وضع زندان کمیته بسیار بد بود. سلول ما چیزی شبیه دیگ بخار در ابتدای تابستان بود و هیچ وسیله خنککنندهای به جز پنجره کوچک حدوداً ۴۰ در ۵۰ سانتی در آن وجود نداشت. آن هم با نرده و تور سیمی پوشیده شده بود. در کف سلول هم یک زیلوی متعفن و لباس کثیف بودار زندانیان سابق را هم به ما داده بودند. به علاوه در طول روز فقط سه مرتبه در زندان برای دستشویی و وضو باز میشد و هوای داخل زندان هم به شدت گرم بود؛ بنابراین ما قبل از خواب به دستشویی میرفتیم، لباسهایمان را درمیآوردیم و یک آفتابه آب روی بدن و سر خود میریختیم و بعد لباس را میپوشیدیم تا شاید بتوانیم با توجه به شدت گرمایی که سلول داشت مدتی بخوابیم، ولی بالاخره گرما کار خود را میکرد و یکی دو ساعت بعد در حالی که خیس عرق بودیم از خواب بیدار میشدیم.»
(خاطرات احمد منصوری- چاپ اول- انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی- صص ۱۳۷ و ۱۳۸)
همنشینی با حشرات و جانوران
همانگونه که در یکی از روایتهای فوق اشاره رفت، حشرات موذی و مزاحم از جمله مونسان قطعی زندانیان رژیم شاه بودهاند. حبسیان آن دوره، خاطراتی خواندنی در این باره دارند، از جمله موارد ذیل: «کثافت و آلودگی آن محیط را هرگز فراموش نمیکنم! به ویژه جانوران ششپایی که به فراوانی در آن فضای آلوده، محیط مناسبی برای زیست داشتند. بیشترین تلاش جمع ما معطوف به پیشگیری از چنان فاجعهای بود که خاطره آن نیز چندشآور است. به هر روی ناگزیر باید شب و روز را میگذراندیم؛ با این تفاوت- میان روز و شب- که گاهی در روز به بهانهای برای انجام تشریفات زندان، از آن فضا فاصله میگرفتیم؛ تشریفاتی، چون عکسبرداری و انگشتنگاری. دشوارتر از روز، شبهایی بود که لحظه لحظهاش چنان به کندی میگذشت که جان میگرفت. همگی چمباتمه زده بودیم و پیرامون خود را میپاییدیم که مبادا یکی از جانورهای ریز را، راهی دهیم و به پیامدهای آن دچار شویم.»
(جام شکسته جلد ۳- خاطرات حجتالاسلام عبدالمجید معادیخواه- چاپ اول- انتشارات مرکز اسناد انقلاب اسلامی- ص ۱۷۱)
و روایتی دیگر از چالشهای همنشینی با حشرات داخل زندان: «گاهی هم با مورچهها و ساسها سر و کله میزدم. خرده غذایی جلوی سوراخ مورچهها میگذاشتم. وقتی مورچهها بیرون میآمدند سوراخ را میبستم و یکی یکی دنبال آنها میکردم و میشمردم. آمار مورچهها را داشتم. بعد از آمار گرفتن دوباره سوراخ را باز میکردم تا به لانهشان بازگردند. روزی دو، سه مرتبه این کار را میکردم. اگر سرحال بودم مورچهای روی موهای دستم میانداختم، مورچه لابهلای موها گیر میکرد و نمیتوانست حرکت کند، وقتی هم از دستم بالا میآمد دوباره دستم را پایین میآوردم و حرکت مورچه تکرار میشد. وقتی میدیدم مورچه توان بردن دانه برنج را ندارد آن را سه تکه میکردم تا با خود ببرد. دیوارهای سلول سیمانی بود و ساسها به راحتی از آن بالا میرفتند. ساسها را از روی زمین برمیداشتم و روی دیوار میگذاشتم. وقتی ساس به سقف میرسید دوباره به زمین میافتاد، باز من آنها را روی دیوار میگذاشتم».
(خاطرات عزتشاهی- چاپ چهارم- انتشارات سورهمهر- ص. ۳۳۶)
استحمام چند نفره فقط در ۵ دقیقه!
استحمام در زندان به ویژه در کمیته مشترک ضدخرابکاری ساواک و کم و کیف آن، فصلی مشبع از خاطرات زندانیان را به خویش اختصاص داده است. از آن زمره است نمونه ذیل: «در زندان فقط یک مرتبه و تنها به مدت پنج دقیقه اجازه استحمام داشتیم و بدون حوله، لنگ، کیسه یا حتی لباس تمیزی که بعد از استحمام بپوشیم باید به حمام میرفتیم. تنها با یک قالب صابون در مدت پنج دقیقه حق داشتیم که خودمان را بشوییم. در این مدت یک مأمور هم بیرون حمام منتظر بود و اگر بیش از پنج دقیقه در حمام بودیم با کابل به بدن خیس ما میزد. در این چند دقیقه افراد یک سلول را با هم به داخل یک دوش بدون در میفرستادند.».
(خاطرات احمد منصوری- چاپ اول- انتشارات اسناد انقلاب اسلامی- ص. ۱۳۸)
دندانهای طلایی
و نهایتاً اینکه بسیاری از زندانبانان شاه، در این اندیشه بودند که زندانیان مریض هرچه زودتر درگذرند تا آنان البسه و حتی دندان طلای آنان را بین خویش قسمت کنند، چنان که آمده است: «یکی دو جمله؛ مأمورین زندان مخصوصاً رئیس زندان و مدیر را آتش زده بود. یکی این مطلب بود: مریضی را وقتی به بیمارستان زندان بردند، طبیب معاینه کرد، اظهار داشت که حالت او خطرناک نیست و تا شب نخواهد مرد، ولی پرستاران از طبیب زندان بیشتر میفهمیدند، زیرا هنوز دکتر از زندان خارج نشده، دندانهای طلایی او را از دهانش درآوردند و لباسهای او را بین خود تقسیم کردند و شب آن بیمار مرد و یکی این مطلب بود: عده زیادی در کریدورها از اسهال میمیرند، ولی جرئت نمیکنند به بیمارستان زندان بروند، به خوبی میدانند که آنجا آنها را خواهند کشت.
منبع: روزنامه جوان
انتهای پیام/