به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، شهادت درسی است که بزرگ مردان و زنانی به ما آموختند که نامشان در تاریخ جانها ثبت شده است. زنان و مردانی که به دل جنگ زدند، مقابل دشمن قد علم کردند و یا علی گویان مبارزه کردند و حاصلش نجات کشوری شد که نمیخواست تحت سلطه بیگانگان باشد.
شهادت درسی است که از شهدا آموختیم و آنها معلمان واقعی ما در مکتب زندگی شدند. حالا که سالهاست جنگ به پایان رسیده و چند دهه از آن گذشته است هنوز هم یادشان، قدرتشان و از خودگذشتیشان ما را شگفت زده میکند و به خود میبالیم که در سرزمینی زندگی میکنیم که مردمانش برای خاک وطن جان میدهند اما سرخم نمیکنند.
من معتقدم که شهادت شجاعت میخواهد، گذشتن از جان و دنیا و همه آنها که دوستشان داریم کار سادهای نیست اما مردمان سرزمین من پای خاک و هموطن که به میان میآید دنیا را پشت سر میگذارند و برمیخیزند و چنان دفاعی میکنند که امروزه همه را حیران کرده است.
یکی از مردان شجاع همین آب و خاک که شهره شجاعت و دلاوریاش را همه اصفهانیها میشناسند و لبخندش را در همه جای شهر دیدهاند شهید محمدعلی شاهمرادی است. جوانی شجاع و عشایری که همه را به حیرت و تحسین واداشت و سرداران بزرگ جنگ همه تحسینش کردند و پس از شهادت سخنان بسیاری در مورد دلاوریهایش گفتند و خاطرهها را دست به دست به ما منتقل کردند.
به بهانه سوم خرداد سالروز آزادسازی خرمشهر با برادر بزرگتر شهید محمدعلی شاهمرادی به گفتوگو نشستیم تا بیشتر از او برایمان بگوید. با وجودی که صفحات مجازی پر از گفتههایی در مورد این شهید دلاور است اما شنیدن از زبان برادرش لطفی دیگر دارد. برادر سردار شهید محمدعلی شاهمرادی با رویی باز از گفتوگو استقبال کرد و از برادر شجاع و دلاورش برایمان گفت و البته گلایههایی نیز داشت. گلایههایی که مظلومیت خانوادههای شهدا را بیشتر نشان میدهد.
مشروح گفتوگوی خبرنگار ما با برادر شهید محمدعلی شاهمرادی را با هم میخوانیم:
در مورد شهید شاهمرادی برایمان بگویید. از تولد تا شهادت.
شهید محمدعلی شاهمرادی در سال ۱۳۳۸ در ورنامخواست در شهرستان لنجان در استان اصفهان به دنیا آمد. شهید شاهمرادی از طایفه کرانی و ساکن عشایر استان چهار محال بختیاری و اصفهان بود.
تحصیلات ابتدایی و راهنمایی را در روستای محل تولد به پایان رساند و دیپلم خود را در زرینشهر گرفت. پایان تحصیلات متوسطه او همزمان با شروع انقلاب اسلامی بود.
در عملیات فتحالمبین و بیتالمقدس بهعنوان فرمانده گردان در صحنه پیکار حضور یافت و پس از تشکیل تیپ قمر بنیهاشم (ع) مسئولیت طرح و عملیات این تیپ را بر عهده گرفت و با همین سمت در عملیاتهای والفجر ۴، خیبر، بدر، والفجر ۸ شرکت کرد.
وی سرانجام به قائم مقامی لشگر قمر بنیهاشم (ع) منصوب شد و با همین مسئولیت در عملیات کربلای ۵ در تاریخ دوم دی ماه ۶۵ به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
نخستین حضور شهید شاهمرادی در جنگ چه زمانی و کجا بود؟
زمانی که خبر آمد در پاوه جنگ شده است محمدعلی با عدهای از جوانان و همینطور دکتر چمران عازم پاوه شدند، آن زمان هنوز اسمی از جنگ به میان نبود. آنها برای نجات این شهر رفتند، یادم میآید که همان سال پیروزی انقلاب بود.
وقتی از پاوه برگشت به سپاه زرینشهر رفت، مدتی آموزش دید و عضو سپاه شد، پس از آن جریان کردستان و سنندج پیش آمد که باز هم سریعا به کردستان رفت، آن زمان شهید متوسلانی فرماندهشان بودند. مدتی که در کردستان بودند با ضد انقلابها جنگیدند و وقتی اوضاع آنجا آرام شد برگشتند.
وقتی از کردستان بازگشتند چه کردند؟
وقتی محمدعلی از کردستان برگشت اوضاع آرام شده بود به زرینشهر آمد و در دو فیلم سینمایی بازی کرد. «غروب خونین» و «جان برکف»، در غروب خونین هنرپیشه نقش اصلی بود که به مسائل قبل انقلاب و ساواک پرداخته بودند. جان برکف هم در مورد مسائل کردستان بود که شهید از آن آگاهی کامل داشت. در نمایشی هم با نام «تیر غیب» ایفای نقش کرد که در سینمای زرینشهر اجرا میشد.
شهید شاهمرادی علاوه بر اینکه مبارزی قوی و شجاع بود هنرمندی حرفهای و متواضع نیز بود. او در این زمینه خیلی استعداد داشت و بدون اینکه دورهای بگذراند به خوبی از عده اجرای نقشهایش برمیآمد.
آیا فعالیت هنری شهید شاهمرادی ادامه داشت؟
دیگر فرصتی برای ادامه فعالیتهای هنری نداشت، چون جنگ ایران و عراق پیش آمد. بعد از اعلان جنگ شهید و یارانش به جنوب رفتند و جلودارهایی بودند که همراه شهید چمران راه عراقیها را سد کرده بودند تا نیروهای سپاه و ارتش رسیدند و جنگ در آنجا ادامه پیدا کرد.
شهید شاهمرادی در همه عملیاتها فعالانه شرکت میکرد و به خاطر شجاعتی که داشت او را فرمانده عملیاتی تیپ قمر بین هاشم و معاون فرمانده کردند. محمدعلی در تمام عملیاتها شرکت میکرد و در همه آنها هم زخمی میشد اما آدمی نبود که استراحت کند او اصلا جبهه را رها نکرد و در نهایت در عملیات کربلا 5 به شهادت رسید و آن موقع سمتش قائم مقام فرمانده لشگر قمر بنی هاشم بود.
آن طور که شنیدهام شما بعد از تشییع شهید شاهمرادی متوجه شهادت او شدید، درست است؟
بله من معلم محمدعلی بودم او در دبیرستانی که مدیر بودم از شاگردان ما بود. اما ماجرای شهادتش از این قرار است که بعد از عملیات کربلا 5 هر چه منتظرش شدیم نیامد، البته سابقه داشت که گاهی بعد از عملیات نمیآمد اما این بار از هر کس میپرسیدیم و سراغش را میگرفتیم جواب ما را نمیدادند انگار میخواستند چیزی را پنهان کنند.
تا اینکه روزی خانمی بود که از مدرسهای از شهرکرد آمده بود، همسایه ما بودند. او گفت که یک عده از شهیدان را در شهرکرد تشییع کردند و یکی از آنها فامیلیاش شاهمرادی بود و قرار است او را به ورنامخواست بفرستند. او نمیدانست که شهید همان برادر من است اما من متوجه شدم که این شهید محمدعلی است و اینگونه متوجه شهادت ایشان شدم. چیزی به خانواده نگفتم تا زمانی که پیکرش را آوردند و گفتند که به مسجد جامع زرینشهر بیایید آن زمان بود که همه متوجه شهادت محمدعلی شدند.
زمان شهادت شهید شاهمرادی پدر و مادرتان در قید حیات بودند؟ چه زمانی از دنیا رفتند؟
هر دو در قید حیات بودند. شهادت محمدعلی خیلی برایشان سخت بود به طوری که هر دو بر اثر سکته از دنیا رفتند، چیزی که اصلا در فامیل و خانواده ما نبود. اما از بس غصه خوردند و برای محمدعلی دلتنگی کردند هر دو سکته کردند.
علاوه بر شهید شاهمرادی چند شهید دیگر هم در خانواده دارید. کمی از آنها بگویید.
ما شش شهید تقدیم انقلاب کردیم. قبل از شهادت محمد علی برادر زادهام منوچهر، برادر همسرم (که در عملیات بیت المقدس شهید شد)، پسر عمویم رضا که رتبه اول کنکور بود (در عملیات رمضان شهید شد)، پسر عموی دیگرم علیداد که دانش آموز هنرستان بود، پسر خواهرم هم در اهواز و به دست عراقیها دستگیر و تیرباران شد چون در جیبش عکس شهید محمدعلی شاهمرادی را دیده بودند با اینکه جنگ تمام شده بود او تیرباران کرده بودند.
همه از شجاعت و دلاوری شهید شاهمرادی میگویند، میخواهیم از زبان خودتان از شجاعت این شهید بگویید.
محمدعلی خیلی نترس و شجاع بود همان سال زمستان که انقلاب پیروز شد دیپلم گرفت. شهریور بود که به مدرسه و نزد من آمد، میخواست چیزی بگوید اما خجالت میکشید. فکر کردم پول لازم دارد اما وقتی پرسیدم متوجه شدم که میخواهد به کردستان برود و اجازه میخواهد. به او گفتم که همین جا بمان، سربازی برو و بعد هم در جایی استخدام شو و کار کن اما گفت که نه ما چند نفر هستیم با بچههای اصفهان که میخواهیم به کردستان برویم. هر چه گفتم فایدهای نداشت روی حرف خودش بود برای همین به همراه چند نفر از بچههای اصفهان که شهید خرازی هم جزو آنها بود به کردستان رفتند.
اینکه شجاعت محمدعلی از کجا سرچشمه میگیرد باید بگویم که ما عشایر بودیم، عشایر همه شجاع و بیباک هستند آنها در کوهستان و در خطرها بزرگ میشوند. ما طایفهای میان ایل بختیاری و قشقایی و از ایل شاهسون بودیم. جمعیتمان زیاد نبود و به قول معروف مجبور بودیم که شجاع باشیم؛ مردان ما همه شجاع و دلاور بودند. نمونهاش شهدای دیگری مانند منوچهر که ۱۴ ساله بود، یا نبیالله که دانش آموز بود و یا بقیه شهدا که همه بسیار جوان بودند و نترس و به دل دشمن زدند.
فرماندهان جنگ آن زمان هم از شجاعت شهید شاهمرادی بسیار گفتند و سخنرانی کردند. مثلا محسن رضایی زمانی که در دانشگاه اصفهان سخنرانی داشت در بخشی از سخنرانیاش گفت: «شجاعت یکی از ویژگیهای شهید شاهمرادی بود. به جرات میتوان گفت شجاع ترین فرمانده جنگ بود مستقیما روبهروی تیر و تانک دشمن حرکت میکرد بدون اینکه پلک بزند و این یک چیز عجیبی و بیسابقه بود».
سردار صفوی هم در مورد شهید سخنرانی کرده بود و همه این فرماندهان از شجاعت او میگفتند. سردار صفوی گفته بود: «شهید شاهمرادی کسی بود که بسیجیها میگفتند اگر خطی در حال سقوط بود وقتی شاهمرادی میآمد مطمئن بودیم آن خط دیگر سقوط نمیکند. وقتی میآمد تا نقشه عملیات را توجیه کند با آن لهجه شیرین عشایری خودش ساده حرف میزد اما بسیار دقیق طرحهای عملیاتی را توجیه میکرد. من در بعضی عملیاتها دیدم که گلوله از کنار گوشش عبور میکرد، خمپاره کنارش به زمین میخورد ولی ایشان انگار هیچ اتفاقی رخ نداده است ترسی به خود راه نمیداد».
از مهربانی شهید شاهمرادی شنیده بودیم، شما بیشتر از خصوصیات اخلاقی او بگویید.
مهربان ترین کسی که در جبههها بود محمدعلی بود. با اینکه معاون لشکر بود با تمام بسیجیها یکسان رفتار میکرد، با آنها غذا میخورد، خودش جلوی نیروها میرفت و به سنگرهای دشمن میزد.
به پدر و مادرمان خیلی احترام میگذاشت وقتی به مرخصی میآمد اگر شب بود در نمیزد که آنها بیدار شوند از روی دیوار میآمد، خیلی چالاک بود، به اتاق خودش میرفت و میخوابید تا مبادا پدر و مادرمان بیدار شوند، اهل خانه هم صبح متوجه میشدند که محمدعلی به خانه آمده است.
مهم ترین وصیت شهید شاهمرادی چه بود؟
محمدعلی برای همه وصیت کرده بود و به هر کس چیزی گفته بود. به دانش آموزان، معلمان، جوانان، روشن فکران و مسئولان و خانواده و غیره.
در قسمتی از وصیتنامهاش به روشنفکران گفته بود:«شما ای روشنفکران و متعهدان ما خون خویش را نثار اسلام کردیم تا خون شما رنگ گیرد، ما تاریکی و دشواری را برای خود پذیرفتیم تا راه شما روشن باشد، ما جان خود را چون جرقه در این فضا قرار دادیم تا آسمان شما مهتابی شود و اینک اگر از این پس تباهی پدید آمد باید بر شما افسوس خورد و اگر ستم کردند بر شما باید گریست».
منبع:تسنیم
انتهای پیام/
حقیرر رزمنده ۱۴ ساله جنگم طرحی دارم ک کشور را ازتحریم نجات مردم را امیدوارب انقلااب مشکلات اقتصادی رارفع واکثرررتنگناهایی ک الان دران هستیم را رفع خواهدکرد
روحش شاد
ما شرمنده شماییم♡