به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، موسی حقانی، استاد دانشگاه و پژوهشگر تاریخ معاصر در سلسله جلساتی با عنوان «نقش روشنفکران در مشروطه و پس از آن» که به همت حوزه هنری برگزار شد، ضمن معرفی جریان روشنفکری و تاریخچه آن، نقش این جریان فکری و سیاسی را در تاریخ معاصر و ارتباط آن با تشکلهای فراماسونری بررسی کرده است. در جلسه نهم حقانی در معرفی روشنفکران دوره مشروطه به ادامه بررسی آرای سیدحسن تقیزاده پرداخته است. پیش از این به زمان حضور تقیزاده در آلمان و انتشار نشریه کاوه اشاره شد.
در درسگفتار قبلی بیان شد که تقیزاده در نشریه کاوه، یکسری اندیشههای اصلاحی میداد و میگفت که یک دولت مقتدر باید در ایران سر کار بیاید و با استفاده از دیکتاتوری منور کار را پیش ببرد. همین موضوعات، زمینه کودتای ۱۲۹۹ را فراهم کرد و بعد از آن نیز آنان اغلب در خدمت رژیم پهلوی قرار گرفتند. آنچه در ادامه میآید مشروح جلسه نهم این درسگفتار به بیان موسی فقیهحقانی است.
با شکست آلمان در جنگ جهانی اول، تقیزاده متوجه آمریکاییها میشود و میگوید که باید پای آنان را به کشور باز کنیم چراکه میتواند نفوذ روسیه و انگلیس را کم کند. نکتهای در اینجا وجود دارد که بسیار مهم است؛ تقیزاده در نوشتههای خود یا از نقش انگلیس در تحول ایران یاد نمیکند یا اگر یاد کند در ذیل مداخلات روسها و به صورت بسیار کمرنگ به آن توجه میکند. جالب است بدانید که آوردن آمریکاییها به ایران و باز کردن پای آنان به کشور با پیشنهاد خود انگلیسیها بوده است. در حقیقت، اینکه تقیزاده که با انگلیسیها بسیار در ارتباط بوده بیاید و بگوید باید پای آمریکا را به ایران باز کنیم تا مشکلاتمان حل شود، میتواند بهعنوان یک حس استقلالطلبی تفسیر شود و عدهای بگویند که تقیزاده ضدانگلیسیها بوده است، در حالی که اصلا اینگونه نیست و آوردن آمریکاییها به ایران تز انگلیسیها و کاری از قبل پیشبینی شده بوده است. حتی مقامات انگلیسی در جلسهای به این موضوع اشاره میکنند و میگویند که، چون ایرانیها چهره بدی از انگلیسیها در ذهن دارند، نمیخواستیم حساسیتها برانگیخته شود و به همین دلیل یک چهره آمریکایی وارد کشور شده و مسائل مالی حکومت را سروسامان میدهد. دقت کنید که تقیزاده در نوشتههای خود در روزنامه کاوه تاکید زیادی روی دولت قدرتمند دارد. البته وجود دولت قدرتمند لزوما معنی بدی ندارد و شاید نیاز ایران باشد، اما انگیزه اصلی آنان در طرح این موضوع مهم است. بالاخره دولت مشروطه میتواند بهعنوان یک دولت مقتدر مطرح باشد و دلیلی ندارد که به سمت یک دولت اقتدارگرای نظامی برویم. حال جالب است افرادی که دم از آزادی میزدند، به صورت ناگهانی سراغ کسی میروند که بویی از آزادی نبرده است.
شهید مدرس با دولت وثوقالدوله موافق نبود بلکه با دولتی مقتدر موافق بود. او جدیترین درگیری را با دولت وثوقالدوله داشت و به دنبال حضور یک دولت مقتدر و مستقل بود که بتواند وضعیت کشور را سامان دهد، نه یک دولت فروشنده ایران یا وابستهکننده آن. باید بگویم اگر وثوقالدوله و عینالدوله خود را از سیاستهای انگلستان جدا میکردند، شهید مدرس با آنان کار میکرد؛ کمااینکه وی در مقطعی کوتاه با رضاخان هم کار میکند و تلاش دارد او را از انگلیسیها جدا کند که البته موفق نمیشود. مدرس حزبی را به نام «ضاد الف» (ضدانگلیسی) به راه میاندازد و رضاخان را نیز عضو آن میکند. حال اگر شما این موضوع را بهخوبی توضیح ندهید، عدهای میگویند مدرس کسی بود که رضاخان را تقویت کرد و...، اما اصلا اینگونه نیست. اوج هوشیاری و هوشمندی شهیدمدرس جایی است که تلاش میکند کسی را که خود انگلیسیها به واسطه کودتا به ایران آوردهاند، از راه به در و او را از انگلیس جدا کند. تیمورتاش نقشه انگلیسیها را به هم میزند و با ادغام حزب ایراننو و کانون حزب جوان، جناحی قوی را درست میکند و مدرس را شکست میدهد. بعد از این جریان است که ماجرای دستگیری او، راه ندادنش به داخل مجلس و... اتفاق میافتد. بنابراین، اگر وثوقالدوله نیز در چارچوب سیاستهای ملی مدرس قرار بگیرد و حرکت کند، از او نیز حمایت خواهد کرد. دقت کنید که مدرس در عالم سیاست، یک آدم واقعبین است و حتی اگر بتواند از مخالف خود استفاده کند، این کار را انجام میدهد. البته شرط او برای این کار مرزبندی با بیگانه است.
در دوره چهارم، تقیزاده از شهر تهران نماینده میشود، اما به مجلس نمیرود. البته در دوره پنجم در مجلس حضور دارد. جالب است بدانید تقیزاده بهعنوان کسی که از آزادی حمایت میکرد، از تمرکزگرایی دوره رضاخان باجدیت حمایت میکند و به دنبال دیکتاتوری منور میرود. البته در موضوع انتقال سلطنت به رضاخان، تقیزاده مخالفت میکند، چراکه اعتقاد دارد رضاخان نباید پادشاهی کند و باید در مقام اجرایی کشور حرکت کند. در حقیقت، آنان به دنبال یک آدم اجرایی میگشتند که بتواند اهداف آنان را اجرا کند. رضاخان بعد از مخالفتهای او دیگر تمایلی به تقیزاده ندارد. سختگیریهای رضاخان نسبت به او باعث میشود که مجددا حمایتی جدی از او داشته باشد، اگر چه رضاخان هیچوقت، مسئولیت مهمی را به او نمیدهد. عمده این پستها در حد وزارت است که در این دوره خیلی اهمیت نداشت و بیشتر امور توسط خود رضاخان انجام میشد. باید اشاره کرد که تا زمان تمدید قرارداد دارسی، تقیزاده خیلی مهم نیست و کاری انجام نمیدهد. او در این زمان وزیر مالیه است و با امضا پای قرارداد دارسی، بهعنوان یک خائن شناخته میشود و تمام جایگاه خود را از دست میدهد. جالب است که تقیزاده در دفاع از خود در ماجرای امضای پای قرارداد میگوید که اگر من امضا نمیکردم، کس دیگری آن را امضا میکرد. در مورد اختلاف بین رضاخان و انگلیسیها باید بگویم که دو دیدگاه وجود دارد؛ عدهای میگویند که رضاخان به واسطه ظلم سنگینی که انگلیسیها در قرارداد دارسی به او داشتند، با آنها به مشکل خورد و در مقابل، عدهای نیز میگویند که این اختلاف صوری بوده است، اما اعتقاد خود من این است که رضاخان به واسطه ظلم زیادی که در این قرارداد متحمل شد و پول زیادی که از دست داد، با آنان به صورت واقعی به مشکل برخورد.
بعد از ماجرای دارسی، تقیزاده در مساله ارتش و ذخیره طلا با رضاخان به مشکل برمیخورد. تقیزاده در سال ۱۳۰۶ طرحی را ارائه میدهد که اگر اهداف و دیدگاههای تقیزاده را کنار بگذارم، طرح بدی نبوده است و شاید خیلی از جاهای آن لازم بود که در ایران اجرا شود. البته رضاخان به دنبال کارهای دیگری در ایران بود و نهتنها آن طرح را اجرا نکرد، بلکه رنگی از آزادی و دموکراسی را در ایران نیاورد. برای مثال، تقیزاده در آن طرح گفته بود که ما باید نیروی نظامی زیادی در ایران داشته باشیم، اما هزینهها باید مشخص باشد. بعد از جنگ جهانی دوم، او سفیر ایران در لندن میشود و باید گفت که او در آن مقطع بهخوبی جلوی تجزیه آذربایجان را میگیرد. البته عوامل مختلفی باعث شد که آذربایجان از ایران جدا نشود و مقاومت خود مردم آن منطقه از همه مهمتر بود. در کنار این عوامل، تقیزاده تلاش زیادی کرد آذربایجان از ایران جدا نشود. او نامه شکایت ایران را به سازمان بینالملل برد و علیه شوروی شکایت کرد. اقدامات دیپلماتیک او و همراهانش باعث شد که آذربایجان از ایران جدا نشود. البته در آن مقطع (بعد از جنگ جهانی دوم) و در جریان افتتاح مجلس چهاردهم، مصدق راجع به تقیزاده و تمدید قرارداد دارسی توسط او میگوید که تاریخ عالم نشان نمیدهد یکی از افراد مملکت، در یک معامله (قرارداد دارسی)، ۱۶ میلیون و ۱۲۸ هزار ریال به کشور خسارت زده باشد و شاید مادر روزگار دیگر کسی را نزاید که این چنین به بیگانه خدمت کند. در بخش دیگری از تاریخ و با افتتاح مجلس سنا، تقیزاده وارد آن شده و رئیس اولین دوره آن میشود. گفته میشود که او با دولت دکتر مصدق مخالفتی نکرد و حتی گزارشی وجود دارد که نشان میدهد تقیزاده یکسری اسناد و مدارک را در دادگاه لاهه پیرامون قرارداد دارسی در اختیار دکتر مصدق قرار میدهد. آن مدارک به نفع ایران بود و باعث شد پایههای آن قرارداد شل شود و لاهه به نفع ما رای بدهد. در حقیقت، اظهارات و اسناد او باعث شد که رای به نفع ما برگردد.
پیرامون قطع ارتباط تقیزاده با انگلستان در اواخر عمرش نمیتوان گفت که ارتباط او با سفارت انگلستان قطع شده است چراکه بالاخره تشکیلات فراماسونری وجود دارد. ممکن است حزبی در آنجا روی کار آمده باشد که خیلی با او موافق نباشد و به همین دلیل ارتباط کمرنگتر شود. با توجه به اینکه تقیزاده تا آخر عمر خود، در تشکیلات فراماسونری کار میکرد، نمیتوان گفت که کاملا از انگلستان بریده است. وقتی طرحهای او را میخوانید میبینید که ضمن وابستگی به غرب و بهویژه به انگلستان، دغدغه پیشرفت ایران را دارد. البته این دغدغه بیشتر در چارچوب اهداف غربیهاست که هیچگاه رخ نمیدهد. برای مثال، مساله «از فرق سر تا ناخن غربی شدن» و تغییر سبک زندگی مردم، انتقادهای زیادی را متوجه تقیزاده میکند. او برای توضیح این مساله، نامهای به ابوالحسن ابتهاج مینویسد و فرهنگ ماهوی را توضیح میدهد. او در آن نامه میگوید که من ۲۷ سال قبل، مردم را به اخذ فرهنگ غربی تشویق کردم، اما هیچگاه هدفم تغییر سبک زندگی مردم نبوده است. حال باید این سوال را از ایشان پرسید که وقتی شما از تغییر روحانی، ظاهری و جسمانی مردم حرف میزنید، چه معنایی دارد و چه نتایجی را غیر از این به همراه دارد؟ طبیعی است که وقتی او از تغییر ظاهری حرف میزند، آن زن و مردی که حرف شما را میشنود، رفتارش عوض میشود. تقیزاده در ادامه نامه میگوید که منظور من درک و فهم غربیها، شیک بودن آنان، لباس ظاهریشان، آداب و فرهنگ آنان و... بوده است. او اعتراف میکند که ما هیچچیزی از غربیها نیاموختیم مگر آداب و فرهنگهای غلط آنان. او در سال ۱۳۳۹ سخنرانی مهمی را راجع به فرهنگ ماهوی انجام میدهد و میگوید منظور من، اخذ فرهنگ غربی بوده است و اصلا منظورم غربیمابی و غربگرایی نبوده است. اگر به نامه او در سال ۱۳۰۶ و دعوتش به فرهنگ غربی دقت کنید میبینید که او در آنجا از چند مساله مهم صحبت کرده است؛ یکی از آنها مساله آزادی و آزادیگرایی است. دیگری ملیت است و به وحدت ملی اشاره دارد. او میگوید تمام سکنه یک جامعه باید تابع یک قانون مشترک بوده و منافع و زیان آن را بپذیرند. مورد بعدی، جلوگیری از ملتبازی افراطی است و میگوید که این کار منجر به پیدایی خودپسندی ملی میشود. درنهایت، مساله چهارمی که به آن اشاره دارد موضوع سعهصدر و تحمل مخالف است. او در این نامه میگوید که بریدن از عصر سنت و رسیدن به تجدد و اخذ فرهنگ غربی ضروری است. این اعتقاد او تا پایان عمرش پابرجاست. در حقیقت، هیچ طرح ملیای برای توسعه و پیشرفت ایران ندارد و تنها راهی که پیشنهاد میدهد اخذ فرهنگ غربی است. جالب است بدانید که آنان، توجهی به ایران اسلامی ندارند و بیشتر صحبتهایشان به ایران باستان برمیگردد. آنها معتقدند بسیاری از آداب فرهنگی را باید از ایرانباستان گرفت.
تقیزاده توصیههای اجتماعی زیادی نیز دارد که در نوشتههایش آمده است. برای مثال، او بیسوادی مردم و بیمسئولیتی اندک باسوادان را از دلایل عقبماندگی ایران میداند. او در نوشتههای خود میگوید آن کسانی که سواد دارند به دنبال نجات ایران نیستند. او همچنین میگوید کسانی که سواد دارند، به آداب و رسوم کشور خودشان میچسبند و به دنبال ترویج تمدن غربی نمیروند. تاسیس مدارس، ترویج کتابخانهها، نشر کتابهای روشنگر، مبارزه با اعتیاد، ترویج تربیت بدنی و... از جمله کارهایی است که تقیزاده به آن توجه دارد. این کارها، در حرف، چیز بدی نیست، اما باید به اهداف آن توجه کرد. اهداف این کارها، ترویج زمینههای تجدد است که مشکل ایجاد میکند. به اعتقاد تقیزاده اگر این کارها صورت بگیرد، ایران بعد از گذشت ۱۰ سال میتواند گامهای مهمی را در جهت تجدد بردارد و وحدت ملی خود را استحکام بخشد. اگر دقت کنید میبینید که رضاخان سعی کرد بسیاری از این کارها را انجام بدهد، اما روند جور دیگری پیش رفت. حکومت قانون در ایران ایجاد نشد و حکومت دیکتاتوری به جای آن شکل گرفت، قدرت دفاعی ایران به واسطه آرام کردن عشایر و گرفتن اسلحه از آنان بهشدت کاهش یافت، معیشت مردم به هم ریخت و کمکم ضعیفتر شد و... جالب است بدانید که تقیزاده موضوعی را مطرح میکند که قبلا نیز توسط بسیاری از آنان مطرح شده و آن هم موضوع پروتستانتیسم اسلامی است.
آنان اسلام را نیازمند یک رفرم میدانند و مقالات متعددی راجع به این موضوع مینویسند. عباس میلانی در تایید این موضوع سخنی میگوید که هم تایید حرف آنان است و هم یک اعتراف به شمار میرود. او میگوید که در جامعه سنتی ایران، مذهب از سویی پایه اخلاق جامعه و از سویی دیگر ستون سرکوب و کنترل اجتماعی است. او به اینکه مذهب ستون اخلاق جامعه ایران است، اعتراف میکند، اما آن را ستون سرکوب نیز میداند. دقت کنید که این تحلیلها از سمت او هیچپایه و اساس درستی ندارد. شما با کشوری روبهرو هستید که پشت سر هم مورد هجوم قرار گرفته و پنجه روسیه و انگلیس نیز بر گردن آن افکنده شده است. خب چنین کشوری چه میتواند بکند؟ مذهب چه نقشی در این اتفاقات داشته است که اینقدر مورد هجوم آنان قرار میگیرد؟ دینستیزی آنان ریشه در همین جملهشان دارد. «اگر بپذیریم که اتکا به نفس و اندیشه ترقی از ارکان تجدد هستند و در عین حال، نقد به خود و جامعه ملازم جریان تجدد است میبینیم که کاوه، جامعه و مذهب سنتی ایران را به خاطر سرکوب این ارکان میکوبد و گذشتن از آن را شرط ورود به دنیای تجدد میداند.» در حقیقت، متجدد و جریان تجدد، نمیتواند دین را نفی نکند و میگوید که شرط ورود به دنیای تجدد این است که تمام ارکان دین را از بین ببرد.
تقیزاده از جمله چهرههای شاخص جریان دموکرات نیز هست. آنان در مقدمه مرامنامه خود مینویسند که ایران محکوم به تجدد است. یکی از اصول مهم آنان در مرامنامه، انفصال کامل قوه سیاسی از قوه روحانی، ایجاد نظام اجباری، تعلیم اجباری و مجانی، ترجیح مالیات مستقیم بر غیرمستقیم، تقسیم املاک بین رعایا، آزادی در برابر قانون و رهایی از مذهب است. در مقابل این جریان اعتدالیون ایستادند که مخالف این اصول بودند. در مورد آثار مهم تقیزاده باید بگویم که کتاب «از پرویز تا چنگیز» یکی از کتابهای او است. این کتاب پروژهای بود که آنان برای تدوین تاریخ ایران تعریف کردند. عمده رویکرد این کتاب باستانگرایی است. قسمت اول این کتاب را پیرنیا و قسمت دوم آن را تقیزاده و قسمت سوم آن را اقبال نوشته است. تقیزاده در این کتاب، خطابهای راجع به مشروطه، اخذ تمدن خارجی، مانی و... دارد. همچنین روزنامه کاوه مشتمل بر مقالههایی است که او نوشته است. تقیزاده در یکی از نوشتههای خود، اعترافات یکی از نویسندههای انگلیسی را میآورد. این نویسنده انگلیسی، در یادداشت خود حرف جالبی را میزند و میگوید: «هر وقت که ایران از دست خارجیها آزاد شد، فورا دست و پای خود را جمع و قد خود را علم کرده و به خط اصلاحات و ترقی افتاده است.» او در ادامه میگوید که نباید بگذاریم ایرانیها آزاد شوند و فرجهای داشته باشند. تقیزاده در ادامه مباحث خود، سه مساله را زمینه رشد ایران معرفی میکند. آن سه مورد چنین است؛ اول، سقوط رژیم تزاری، دوم، حضور رضاشاه در کشور و سوم ماموریت مالی آمریکا. تقیزاده بهخوبی میداند که برای ترویج تجددگرایی در ایران، باید با برنامه عمل کند.
البته او نمیداند که این تجددگرایی با نظام مشروطه پیش میرود یا نظام دیکتاتوری منور. تجربه ثابت کرد که این مساله با دیکتاتوری منور پیش نمیرود. تاریخ نشان میدهد که هر زمان دیکتاتوری منور وجود داشته است، تجددگرایی جلو نرفته و مشروطه زمینه بهتری را برای این کار فراهم کرده است. تقیزاده، انتقاداتی نیز به بیبرنامگیهای دستگاههای کشور دارد و آن را زمینه عدم پیشرفت ایران میداند. انتقادات او به قوه مقننه و مجریه است و میگوید وقتی که دولت یک طرحی را تصویب میکند، لابهلای آن مواردی را میآورد که اصلا بودجه آن تامین نشده است. به اعتقاد او، باید بودجه یک ساله و دراز مدت تصویب کرد و بر اساس آن عمل کرد. در این مقاله، تقیزاده بررسی خوبی را از شرایط کشورهای همسایه ما و تحرکات آنان برای حمله به ایران انجام داده است. او میگوید که برخی کشورهای همسایه ما در حال انجام اصلاحاتی هستند که اگر بتوانند آن را به اجرا درآورند، مشکلات زیادی برای ایران ایجاد میشود. این دیدگاه او نشان میدهد که اشراف خوبی بر کشورهای همسایه ایران داشته است. یکی از نکات مهمی که تقیزاده به آن اشاره میکند این است که ایران باید ارتش قوی داشته باشد و از نظر کمیت دو برابر و از نظر کیفیت ۱۰ برابر شود. تقویت ارتش، حرف درستی است و چیزی نیست که ما ندانیم و حتی آیتالله مدرس، آخوند خراسانی و... بارها به آن اشاره کردهاند. با این حال، انگلیسیها نمیگذارند که چنین اتفاقی رخ بدهد. تقیزاده به خطرات موجود در کنار ایران نیز اشاره دارد که مساله بسیار مهمی است. او به جنبشهای پانترکیسم، پانعربیسم، پانکردیسم و... اشاره میکند. نگاه او به این مساله ملی است و خطرات ناشی از این جریانات را هشدار میدهد. او در این بخش، نقشههای شوروی برای حمله بر ایران و تسلط بر کشور را فاش میکند، اما باز هم از روی نام انگلیس میپرد. گویی انگلیس، هیچتوطئهای در کشور انجام نمیدهد. درست است که شوروی هم خطرناک است، اما انگلیس هم دستکمی از او ندارد.
یکی از پیشنهادهای دیگری که تقیزاده دارد، فرستادن دانشجو به خارج برای یادگیری کارها و جایگزین کردنشان با مستشاران خارجی است. این کار بسیار خوب به نظر میرسد، اما چند مشکل داشت. اولا در این کار افراط شد، ثانیا خیلی از این افراد که به خارج رفتند و مجدد برگشتند، در جای خود به کار گرفته نشدند که نتایج خوبی را به همراه نداشت. در بسیاری از خاطرات دوران پهلوی بیان شده مثلا کسی تکنسین راهآهن شده است، اما او را به وزارت مالیه فرستادند و.... به همین دلیل است که خیلی از آنان، چون آینده کاری در ایران نمیدیدند و البته به دلیل دیکتاتوری به کشور برنمیگشتند و ترجیح میدادند که در آنجا بمانند. این مساله نشان میدهد در دوره پهلوی هیچ توجهی به مساله آموزش نشده است. بودجه کمی به این مساله اختصاص داده میشد و حقوق معلمان بسیارکم بود. این موضوع در حالی است که در دیگر کشورهای اروپایی، بودجه بسیار زیادی صرف مساله آموزش میشد. تقی زاده در بخش دیگری از صحبتهای خود وضعیت فرهنگی ایران و ژاپن را مقایسه میکند و میگوید که ژاپن چند مدرسه دارد و ما چند مدرسه داریم؟ او میگوید که آمریکا چیزی نزدیک به دو هزار میلیون تومان صف مدارس ابتدایی خود میکند و ۹۱۳ دانشکده فنی دارد. تقیزاده بلند پروازی بسیار زیادی را برای ایران آرزو میکند در حالی که با وجود انگلیسیها و کارهایی که میکنند، این مساله اصلا امکانپذیر نیست. در حقیقت، انگلیسیها اصلا چنین چیزی را نمیخواهند. به نظرم تقیزاده آسیبها را خود دیده است و از همین منظر، آسیبشناسی خوبی داشته است، اما منشأ آسیبها را نتوانسته خوب واکاوی کند. در مواردی از روی علاقهاش به تجدد، بد میبیند و به نقد دین میپردازد و در موارد دیگر، وابستگی سیاسی او اجازه نمیدهد که در بیان حرف بزند. شاید در درک فهمیده است و به این نتیجه رسیده باشد، اما نمیتواند بیان کند. این که روس را عامل بدبختی ایران ببینی و انگلیس و آمریکا را لحاظ نکنی، مناسب نیست. این دوره از تاریخ نشان میدهد که کشور از نظر آزادیهای سیاسی بهشدت محدود شد، معارف در کشور نشر پیدا نکرد، روحیه مقاومت در کشور به وجود نیامد و... بهترین نشانه برای عدم به وجود آمدن روحیه مقاومت در کشور جنگ جهانی دوم و سقوط ایران است. اشغال راحت ایران نشان میدهد که هیچکدام از مواردی که تقیزاده گفت در کشور ایجاد نشده است.
منبع: روزنامه فرهیختگان
انتهای پیام/