به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، معیارم برای ازدواج پول بود و دوست داشتم شوهرم ثروتمندترین فرد فامیل باشد تا در مجلس عروسی ام همه انگشت حسرت به دهان بگیرند، زیباترین لباس عروس را به تن کنم و گران قیمتترین جواهرات را به گردن بیندازم. با این خیال ازدواج کردم، اما اکنون بعد از ۱۵ سال زندگی مشترک حتی حسرت خریدن یک بستنی در این تابستان داغ برای فرزندم بر دلم سنگینی میکند... زن ۳۳ ساله در حالی که آه بلندی میکشید، در شرح داستان زندگیاش به کارشناس اجتماعی کلانتری شفای مشهد گفت: آن روزها ۱۹ ساله بودم و خودم را برای کنکور آماده میکردم تا این که رحمت به خواستگاری ام آمد.
بیشتر بخوانید: سوار بر دنیای خیال
او ۱۵ سال از من بزرگتر بود، اما تمام ویژگیهای مدنظرم را داشت. خانواده اش ثروتمند بودند و بسیار زیبا به نظر میرسید. زندگی زیبا و رویایی را برای خودم تصور میکردم و با این که خانواده ام مخالف این ازدواج بودند چشم به روی این اختلاف سنی بستم به عبارتی ثروت خانواده رحمت چشمانم را کور کرده بود. از طرفی من در یک خانواده پرجمعیت بزرگ شده بودم و پدرم نیز وضعیت مالی مناسبی نداشت. بهتر است بگویم پر از حسرت بودم و تصور میکردم با غرق شدن در پول خانواده رحمت میتوانم تمام آن حسرتها را جبران کنم.
این گونه بود که ترک تحصیل کردم و به عقد او درآمدم. مراسم ازدواجم در یکی از بهترین تالارهای مشهد برگزار شد و درحالی که لباس سپید عروسی را به تن کرده بودم و دستان رحمت در دستانم بود به انتخابم میبالیدم و احساس میکردم خوشبختترین دختر روی زمین هستم. یادم میآید مبلغ زیادی از پدر شوهرم کادو گرفتم و اولین کاری که کردم این بود که به مغازه عروسک فروشی رفتم و چند عروسک موطلایی زیبا برای خودم خریدم. عروسکهای موطلایی حسرت دوران کودکی ام بودند که پدرم به دلیل وضعیت مالی ضعیف نتوانسته بود برایم تهیه کند. شوهرم شرکت داشت و به قول خودش کار بازرگانی انجام میداد. فرزند اولم را باردار بودم که روزی ماموران به منزل ما آمدند و رحمت را دست بند زده و با خود بردند.
دیری نپایید که همسرم به اتهام کلاهبرداری راهی زندان و به دو سال حبس محکوم شد. من شاپور را وقتی به دنیا آوردم که پدرش داخل زندان بود. دادگاه نیز هرچه داشتیم و نداشتیم ضبط کرد و به طلبکاران داد و حتی پدر شوهرم مبلغی کمک کرد تا رحمت از زندان آزاد شود، اما متاسفانه او در زندان دوستان نامناسبی پیدا کرد و معاشرت با آنها را بعد از آزادی ادامه داد.
پدر شوهرم مغازهای برای شوهرم خرید تا او مشغول به کار شود، اما خیلی زود رحمت مغازه را به بهانه سرمایه گذاری در قسمتی دیگر به فروش رساند. آن روزها فرزند دومم نیز که دختری زیبا و دوست داشتنی بود به دنیا آمده بود. با این حال در طول مدت زندگی ام با رحمت همواره با خیانتهای متعدد او مواجه بودم، ولی به خاطر فرزندانم دم برنیاوردم. از طرفی نمیتوانستم این مشکلات را با خانوادهام در میان بگذارم، چون به اصرار خودم با رحمت ازدواج کرده بودم.
بعد از گذشت چند سال روزی همسرم به منزل آمد و گفت که از او کلاهبرداری کرده اند و برای پرداخت بدهی هایش قصد فروش منزل را دارد. او به اصرار خانه را فروخت، اما بعد از مدت کوتاهی وقتی طلبکاران به در منزل آمدند متوجه شدم که رحمت خانه و سرمایه مان را در قمار از دست داده است. تنها یک خودرو برایمان مانده بود که آن را هم فروخت و در قمار باخت. پدر شوهرم دیگر حاضر به حمایت از ما نشد و اکنون با دو فرزند ۱۴ و ۱۰ ساله توانایی تامین هزینههای زندگی مان را نداریم. همسرم به مشروبات الکلی و مواد مخدر اعتیاد پیدا کرده است و در جواب اعتراض هایم میگوید: همین که هست! میخواهی بخواه نمیخواهی برو! دیگر خسته شده ام. چند روز قبل پسر ۱۰ ساله ام را به پارک بردم، اما وقتی از من خواست برایش بستنی بخرم شرمنده شدم، چون پولی نداشتم ... هدف من از زندگی مشترک پول بود، ولی چیزی که اکنون از کف دادم پول است و آرامش...
شایان ذکر است به دستور سرهنگ ناصر نوروزی (رئیس کلانتری شفای مشهد) پرونده این زن جوان در دایره مددکاری اجتماعی مورد بررسی قرار گرفت.
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
منبع:خراسان
انتهای پیام/