به گزارش حوزه تئاتر گروه فرهنگی باشگاه خبرنگاران جوان، فصل شیدایی فصل به فصل ایران را میگردد و اینبار محل برگزاری اش سمنان بود. جایی در کنار شهرک روزیه، پارک کوهستان و مرقد شهدای گمنام. اتفاقی مبارک که با سیرک و چندکنسرت همزمان شده بود و استقبال ۸ هزار نفری مردم در هر شب بسیاری از توجهات را به سمت «فصل شیدایی» متمرکز کرد. شاید حالا که این کاروان از شهر رخت بر بسته است، میتوان با فرونشستن گرد و غبار این نمایش آن را با دید بهتری به یاد آورد.
کویر در فصل شیدایی ما
شاید دیگر بخش زیادی از مردمان ردی از فصل شیدایی را در شهر و دیار خود به چشم دیده باشند. جلوس کاروان راویان عشق. از شروع خلقت بشر تا ظهور منجی. پیشینهای از تاریخ و مذهب. به چشم دیدن اتفاقات بزرگ تاریخ که پیش از این یا روی پرده سینما و قاب تلویزیون بود یا لابهلای کتابهای تاریخ خاک میخورد. حالا که از اینجا میبینم پیاده روی بیش از ۷۰۰۰ کوچک وبزرگ، جوان و کهنسال به سمت جایگاه نمایش به سان پیاده روی عشاق حسین در اربعین میماند و صحرایی که انگار تمام آسمانیان نظارهگر آن بودند. در سکوت کویر و زیر آسمان پرستاره که تنها ماه خودنمایی میکرد، فصل شیدایی با آیههایی از قرآن که خلقت جهان را به تصویر میکشید شروع شد.
آدم آفریده میشود. آدمیکه خدا آن را برای خود خلق کرد. سجده میکنند فرشتگان بر آدمی و ابلیس از آن اکراه دارد. از بهشت رانده میشود و با نردبان درخت ممنوعه، آدم را نیز با خود از بهشت به زمین میراند. تاریخ پشت تاریخ در جلوی چشمانمان ورق میخورد. صحنهای دیگر، ابراهیم است و بتهای شکسته. تبر بر دوش بت بزرگ است و ابراهیم منتظر است تا به سمت آتش پرتابش کنند. آتشی که به اذن خدا گلستانتر از کاخ نمرود و تمام اهل زمین میشود. ابراهیم به ۵ تن قسم یاد میکند و ناگاه دستهای مردم را میبینی که ناخودآگاه با ابراهیم نمایش به آسمان بلند میشود. اشکها طوری در چشمها حلقه زدهاست که انگار واقعا ابراهیم و قوم آخرالزمانیاش دارند، خدا را میخوانند. چه زیبا بود خلوت پیامبر در غار حرا و چه دلنواز بود اقرا بسم ربک الذی خلق خواندن! چه شعفی داشت روز مباهله و حضور پیامبر و جانان او، علی و فاطمه و حسنین!
نمایش تمام نشده است، همانطوری که تاریخ ادامه خواهد داشت. اکنون انگار غدیر است و بار دیگر در این بیابان پیامبر به همه قوم خود یادآوری میکند که من کنت مولاه، فهذا علی (ع)مولاه؛ و خدا میداند چهًقدر از این چندهزار نفر به زبانهای خود تکرار کردند که الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین. اما هرچقدر که غدیر خوش و دلنشین است، تاریخ بعد از آن به ماجرای سقیفه میرسد. لبخندها و شعفها پشت درب خانه علی خشک میشود. خانه میسوزد، دل ما هم! هقهقها به ضجه بدل میشد و انگار نه انگار که این بشر پای نمایش ماجرای شهادت حضرت زهرا (س) نشسته است. انگار از دور داری میبینی که زهرا را غریبانه به قبرستان میبرند. از دور میبینی و فقط اشکهایت را زیر قدمهای حسینین نثار میکنی.
فاطمیه که تمام شود، حزن پایان نمیگیرد. تازه نوبت محرم است و عاشورا. از همین جا که نشستهام صدای لالایی رباب به گوش میرسد. نمایش به صحرای کربلا رسیده است. همه برای علیاصغر لالایی میخوانند. همه خود روضهخوان شدهاند. مصیبت که یکی و دوتا نیست. قتلگاه هست، زینب و بیقراریهایش، طفلان حسین، خیمهها، معجرها، رقیه.. آه... همه هستند و همه را به چشم میبینی. روضه مجسم است و مصور. دیگر بهانهای برای نگهداشتن اشکها در پشت چشم نیست.
تاریخ پیش میرود و ما را هم با خودش میبرد. اکنون نیشابوریم. مردم به پیشواز امام آمدهاند. حدیث سلسله الذهب خوانده میشود و «انا من شروطها» در گوشهایمان زنگ میزند. تاریخ صبر نمیکند. ما را به امروز هم میکشاند. دارد انقلاب میشود و این انگار عهد فصل شیدایی است که تاریخ را برای مردم هر استان جدا روایت کند. قصه، قصهی «شهید محمود اخلاقی» از شهدای شاخص سمنان است که ما را تا دل جنگ میبرد. شهید معلمی که تمثال فداکاری و شجاعت بود. در این نمایش شاید برای خیلیها اولین بار است که تمثالی از جنگ را در جلوی چشمان خود میبینند. انفجارهای مهیب، گلوله، آتش تیر و تفنگ که همه همزمان دارند بر سر هم خراب میشوند. میگویم جنگش بماند، هنرپیشهها چه دلی دارند وسط این توپ و ترکش میدوند.
تاریخ حتی از ما هم پیشی میگیرد. به جایی میرود که آرزوی ما رسیدن به آن نقطه است. نمایی زیبا از ظهور موعود (عج) همه در شعف منجی هستیم. دعای عظمالبلا سر میگیرد و یادمان میآید که این آرزویی است که باید برایش «رفت»! سربازان وطن در جلوی ما حاضرند. دستها همه رو به آسمان است و از این جمعیت چندهزار نفره ناگهان فریاد بلند میشود «اللهم عجل لولیک الفرج بحق الحسین»
به طول تاریخ، به عرض نوجوانی تا کهنسالی!
کاروان رخت بستهاست. اما من دلم همین حوالیاست. به گوشه و اطراف میروم تا از مردم درباره تجربه زیستن با فصل شیدایی بپرسم. خانم میانسالی را میبینم از او درباره نمایش میپرسم، اینکه کدام صحنه برای او بیشتر ماندگار شده است. میگوید نمایش بسیار زیبایی بود و دل من را به کربلا برد و تاثیر گذارترین صحنه برای من که خیلی ناراحت کننده بود آتش زدن در خانه حضرت زهرا بود.
مردی در همان سن و سال ایستاده است. گمان میکند من در این نمایش دخیل بودهام. راستش من که از خدایم بود در این کارنامه نمرهای میداشتم. اما همینکه فهمید ممکن است این سطور به چشم عوامل برنامه بیاید فصل شیدایی را اینگونه برایم روایت کرد:خیلی ممنون از عوامل فصل شیدایی که به این شهر آمدند نمایش بسیار جالبی بود. به نظر من برای جوانان ما خیلی مفید بود و تاثیرگذارترین صحنه برای من صحنه تشییع حضرت فاطمه بود.
خانم جوانی نیز همان سوالات را در حال و هوای خودش روایت میکرد. اینکه برای هرکس فصل شیدایی تجربهای بود و عبرتی برای آینده زندگیاش. او فصل شیدایی را از دریچه روایت خودش برایم اینگونه شرح داد: این نمایش بسیار به من کمک کرد تا مطالبی که به فرزندم راجع به خلقت و تاریخ اسلام و موضوعات ائمه اطهار را گفته بودم، در ذهن فرزندم ثبت کند و خیلی برای او موثر بود.
گذرم به پسر نوجوانی افتاده است. برای او هم دنیای فصل شیدایی جذاب بود. دریچه نگاهش شاید نسبتی با پدر و مادرش نداشت، اما این نمایش برای او نیز منبع اتفاقات جذابی بود. برای من این اتفاق یعنی تمام آن حزن و شادی و حتی خشونت و هیجان برای همه کارساز بوده است. خانوادهای بیتفاوت از سن و دنیایش میتوانند با هم به تماشای شیدایی بنشینند و هرکس از ظن خود از آن لذت ببرد. پسر نوجوان نمایش را برای من اینگونه شرح میدهد: خیلی قشنگ بود و صحنه مورد علاقه من صحنه پرتاب حضرت ابراهیم به آتش و صحنههای جنگ بود که خیلی هیجان انگیز بود. دختر نوجوان نیز گفت: بسیار آموزنده و جذاب بود و مطالب زیادی یاد گرفتم. بهترین صحنه از نظر من ظهور امام زمان بود.
کاروان فصل شیدایی از سمنان رفت. شاید بخشی از دلهای ما نیز با آنها به تاریخ پیوست. اما از این به بعد قطعا این مردم برایشان سوال خواهد شد که چرا در تمام این سالها صرفا باید منتظر نشست تا یک فصل شیدایی به این شهر سر بزند و مهمان یکهفتهای آنها باشد. چرا صرفا باید سازمان اوج در میان تمام دستگاههای پربودجه کمکارکرد بخواهد تمام ایران را با فصل شیداییاش پوشش دهد. فصل شیدایی در اینجا تمام شد، اما این سوالها در ذهنها باقی خواهد ماند.
گزارش از ندا توفیقیان
انتهای پیام/