زمینه‌های پیدایش دیکتاتوری رضاخانی، زمینه‌ها و عبرت‌ها را در این گزارش از نظر می گذرانید.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، عصر رضاخانی را در مجموع باید از مقاطع عجیب تاریخ معاصر ایران به شمار آورد. شگفتی پدیده رضاخان در آن است که دیکتاتوری نفس‌گیر و استبداد مطلقه پس از دو دهه تلاش‌های پیگیر مبارزات مردم ایران برای آزادی و حاکمیت قانون بر ایران حاکم شد. جالب آن است که این حاکمیت پس از انقلاب مشروطه به وجود آمد؛ انقلابی که در آسیا از نخستین حرکت‌های بزرگ سیاسی بود و بر ضد استبداد نظام‌های سلطنتی اتفاق افتاده بود.


بیشتربخوانید: تفریح با کتک‌کاری هَووها / چرا رضاشاه تاج‌الملوک، عصمت و توران را به جان هم می‌انداخت؟


روز‌هایی که بر ما می‌گذرد، مصادف است با احراز نخست‌وزیری توسط رضاخان در حالی که همچنان وزارت جنگ را نیز بر عهده داشت. به واقع این گام در امتداد پیشبرد کودتایی بود که در سوم اسفند ۱۲۹۹ روی داد و دولت انگلستان سعی داشت با برنامه‌ریزی دقیق، رضاخان را در متن وقایع سیاسی کشور قرار دهد و در گام آخر وی را مسلط سازد. مقالی که پیش روی شماست، کوشیده است نحوه تبدیل مشروطیت به دیکتاتوری و اختناق و زمینه‌های سیاسی و اجتماعی آن را باز خواند و زمینه‌ها و عبرت‌های آن را مورد توجه قرار دهد. امید آنکه تاریخ‌پژوهان معاصر و عموم علاقه‌مندان به این مباحث را مفید و مقبول آید.

پیدایش رضاخان در زمره شگفتی‌های تاریخ معاصر

عصر رضاخانی را در مجموع باید از مقاطع عجیب تاریخ معاصر ایران به شمار آورد. شگفتی پدیده رضاخان در آن است که دیکتاتوری نفس‌گیر و استبداد مطلقه پس از دو دهه تلاش‌های پیگیر مبارزات مردم ایران برای آزادی و حاکمیت قانون بر ایران حاکم شد. جالب آن است که این حاکمیت پس از انقلاب مشروطه به وجود آمد؛ انقلابی که در آسیا از نخستین حرکت‌های بزرگ سیاسی بود و بر ضد استبداد نظام‌های سلطنتی اتفاق افتاده بود. چه شد پس از آن همه مبارزات آزادی‌خواهانه و ضداستبدادی ایرانیان که اوج و تبلور آن انقلاب مشروطه بود، سرانجام یک نظام استبدادی که به مراتب خشن‌تر از قاجار‌ها بود، در ایران حاکم شد.

این موضوع از رمز و راز‌های پیچیده تاریخ معاصر ایران است. در واقع به قدرت رسیدن رضا شاه بیش از آنچه که به مشروطه و تحولات پس از آن گره بخورد، به سیاست‌های استعماری انگلستان در ایران پیوند خورده است. این سؤال که چه شد نهایتاً از دل مشروطه و مشروطه‌خواهی استبداد و دیکتاتوری مطلقه رضاخانی ظهور کرد؟ کمتر مورد توجه قرار گرفته است. امواج نوگرایی که از سال‌های پایانی قرن نوزدهم به ایران وارد شده بود با خود فضایی تازه و افکار جدید نگرش‌های مدرن را نسبت به حکومت، جامعه و انسان به همراه آورد، مفاهیمی مانند ایجاد مجلس، وضع قانون اساسی، محدود ساختن قدرت و اختیارات حکومت، تفکیک قوای مملکت، ایجاد قوه قضائیه مدرن، آزادی بیان، حقوق نسوان..؛ و در نهایت روشنفکران علل عقب‌ماندگی ایران را همین موارد می‌دانستند، عده‌ای نبود قانون و برخی استبداد و خودکامگی حکومت و حکام را ریشه بدبختی‌ها می‌دانستند و عده‌ای فساد رجال قاجار را عامل تباهی ایران ارزیابی می‌کردند.

نقطه اشتراک در همه این آرا نیاز به تغییر، ضرورت اصلاحات و فکر ایجاد بنیان‌های جدید بود. به نظر اصلاح‌طلبان مجموعه حاکم دیگر قابلیت پاسخگویی به مقتضیات و نیاز‌های آن روز جامعه ایران را نداشت. بدین ترتیب نهضت یا انقلاب مشروطه در سال ۱۲۸۵. ش برپا شد. از دستاورد‌های مهم مشروطه تشکیل مجلس، گسترش مطبوعات، ایجاد انجمن‌های صنفی، سیاسی و اجتماعی و تغییر در حوزه نگرش به حکومت و محدودیت قدرت آن صورت گرفت.

چرا مشروطه موفق نشد؟

نظرات حول این موضوع را می‌توان به چهار دسته تقسیم کرد: دسته اول شامل مورخان و نویسندگانی است که این امر را ناشی از بی‌اطلاعی یا کافی نبودن آگاهی مردم و حتی رهبران آن از معنا و مفهوم درست مشروطه می‌دانند. دسته دوم افرادی هستند که شکست مشروطه را ناشی از توطئه‌های عوامل و عناصر وابسته به بیگانگان و قدرت‌های استعماری (انگلیس و روس) می‌دانند. دسته سوم علت اصلی شکست مشروطه را جریانات نفوذی، لیبرال، غربزده، فراماسونری و وابسته می‌دانند که پس از پیروزی آن را از مسیر اصلی خارج ساختند و به انحراف کشاندند. دسته چهارم علت ناکامی مشروطه را فراهم نبودن شرایط تاریخی لازم برای آغاز این حرکت در ایران می‌دانند.

به تعبیری مهم‌ترین دلیل ناکامی مشروطه فروپاشی اقتصادی، بی‌ثباتی و هرج و مرج سیاسی پس از مشروطه بود. شاید اغراق نباشد اگر بگوییم ایران در فاصله سال‌های ۱۳۰۰- ۱۲۸۵ (انقلاب مشروطه تا به قدرت رسیدن رضاخان) درگیر بی‌ثباتی سیاسی و فروپاشی یا سقوط کامل اقتصادی بود. وقوع جنگ جهانی اول (۱۲۹۷- ۱۲۹۳ ش) وضع وخیم و متزلزل مشروطه را وخیم‌تر و ناپایدار کرد. اگرچه ایران اعلام بی‌طرفی کرد، اما هیچ یک از طرفین جنگ این بی‌طرفی را به رسمیت نشناخت. در سه سال نخست جنگ جهانی، دولت بیش از ۱۰ بار در ایران تغییر یافت. میانگین عمر حکومت‌ها در خلال سال‌های جنگ اول و سال‌های بعد از آن تا به قدرت رسیدن رضاخان (۱۳۰۰ ش) به سه ماه نیز نمی‌رسید.

با ورود آلمان به صحنه سیاست ایران هر یک از قدرت‌های خارجی (روسیه، انگلیس و آلمان) سعی کردند با پشتیبانی از رجال ایرانی سیاست‌های دولت‌های ایران را در جهت منافع خود سوق دهند. با کمرنگ شدن یا محو کامل سلطه حکومت مرکزی، مقدرات و سرنوشت مملکت به دست مجموعه‌ای از جنبش‌های قومی، ملی، قبایل و عشایر، خوانین و ملاکان، رؤسای طوایف، قدرت‌های محلی، حکام و فرمانروایانی که عملاً مستقل از تهران بودند، افتاد. در سیستان و بلوچستان بلوچ‌ها قدرت را قبضه کرده بودند، در خراسان کلنل محمدتقی پسیان و در گیلان جنگلی‌ها به رهبری مرحوم میرزا کوچک‌خان اعلام جمهوری سوسیالیستی کرده بودند. در تبریز مرحوم شیخ‌محمد خیابانی و در بیرون شهر‌های آذربایجان دسته‌های شاهسون و ذوالفقاری‌ها در غرب کشور و در کردستان کرد‌ها به رهبری اسماعیل‌خان سمیتقو، در خوزستان شیخ‌خزعل و اتحادیه قبایل عرب بنی کعف، در جنوب کشور بختیاری‌ها، خمسه‌ها، چهارلنگ ها، دره شوری‌ها، کاکاوندها، قشقایی‌ها، بویراحمدی‌ها و ... هر کدام داعیه قدرت و خودمختاری داشتند. تنها دولتی که وجود نداشت، دولت مرکزی بود و تنها موضوعی که مطرح نبود مشروطه و مشروطه‌خواهی بود. اوضاع مملکت آنچنان آشفته و درهم بود که احمدشاه به گونه‌ای در فکر کناره‌گیری از سلطنت بود. دربار شاهنشاهی ایران آنچنان مفلس شده بود که احمدشاه مجبور بود برای تأمین مخارج روزانه دربار مقرری به مبلغ ۱۸ هزار تومان در ماه از سفارت انگلستان در تهران دریافت کند.

چند و، چون به قدرت رسیدن رضاخان

‌در اواخر دی ماه ۱۲۹۹ شمسی بخشی از نیرو‌های قزاق که به علت نرسیدن مهمات و مواجب از جبهه گیلان عقب‌نشینی کرده بودند، به حومه قزوین رسیدند. در قزوین مذاکراتی بین ژنرال آیرونساید (فرمانده نیرو‌های انگلیسی شمال ایران) با رضاخان میرپنج، فرمانده قزاق‌ها و سید ضیاءالدین طباطبایی روزنامه‌نگار طرفدار انگلیس به عمل آمد که اثرات مهمی در اوضاع ایران داشت. قرار شد انگلیسی‌ها قوای قزاق را مسلح و آماده حمله به تهران و کودتا کنند. پس از این توافق انگلیسی‌ها شروع به تجهیز قزاق‌ها کردند. در اواخر بهمن ماه رضا‌خان در رأس قوای ۲۵۰۰ نفری خود با هشت عراده توپ و ۱۸ قبضه مسلسل سنگین در معیت سیدضیاءالدین عازم تهران شد. رضاخان در شب سوم اسفند ۱۲۹۹ در رأس قوای خود وارد تهران شد. قوای مدافع پایتخت هم که از اوضاع دلخوش نبودند، مقاومت جدی نکردند و قزاق‌ها توانستند تقریباً بدون زد و خورد وزارتخانه‌ها و مؤسسات دولتی را تصرف و کابینه سپهدار را ساقط کنند. احمدشاه که در برابر عمل انجام شده قرار گرفته بود، ناچاراً فرمان نخست‌وزیری سیدضیاء‌الدین طباطبایی را امضا کرد. رضاخان نیز با لقب سردار سپه به ریاست لشکر قزاق منصوب شد.

از اردیبهشت ۱۳۰۱ ش وزارت خارجه بریتانیا به صواب‌دید سرپرسی لورن وزیر مختار خود در تهران، به تحریم پرداخت مساعده از جانب بانک شاهنشاهی به ایران خاتمه داده بود. در زمستان ۱۳۰۱ ش سردار سپه تمامی امور مالی وزارت جنگ را به بانک شاهنشاهی واگذار و چنان روابط دوستانه‌ای با رئیس انگلیسی بانک برقرار کرد که گاهی شام را با او صرف می‌کرد. کمک‌های مالی انگلستان زمینه نخست‌وزیری سردار سپه را فراهم کرد. تلگراف سرپرستی لورن به لرد کرزن (۲۶ اکتبر ۱۹۲۳). هارولد نیکسون رایزن سفارت انگلیس در خاطراتش نوشت: «رضاخان صعود خویش به قدرت را تا حدود زیادی مدیون سرپرستی لورن بود.»

نخست‌وزیری رضاخان از آبان ۱۳۰۲ تا آبان ۱۳۰۴ طول کشید. در این مدت سردار سپه که تمامی امور لشکری و کشور را قبضه کرده بود به پیروی از ترک‌ها به فکر الغای سلطنت و تأسیس رژیم جمهوری در ایران افتاد. در اسفند ماه ۱۳۰۲ رضاخان به نمایندگان بریتانیا به عنوان قدرت مسلط و ذینفع اطلاع داد که رژیم ایران در نوروز ۱۳۰۳ ش جمهوری خواهد شد، ولی لازم نیست که انگلیسی‌ها حین این تغییر رژیم از بروز هرگونه بی‌نظمی‌ای هراسان شوند. لورن، وزیر مختار انگلیس معتقد بود که انگلیسی‌ها نباید جمهوری را تشویق کنند و توصیه کرد که مشروطه سلطنتی ابقا شود، زیرا تغییر قهر‌آمیز رژیم و اتخاذ شیوه‌ای که کشور برای آن آمادگی نداشت، می‌توانست مخاطرات غیرقابل پیش‌بینی داخلی و خارجی به بار آورد، ولی وزارت خارجه بریتانیا از لورن خواست که در این ماجرا دخالت نکند و بر له یا علیه این برنامه توصیه‌ای به رضاخان نکند. (تلگراف سرپرستی لورن به وزارت خارجه بریتانیا و پاسخ آن، ۲۶ فوریه ۱۹۲۴)

در زمستان ۱۳۰۲ تظاهرات متعددی به نفع استقرار جمهوریت سازماندهی شد و در تهران و شهرستان‌ها صورت گرفت، ولی، چون عده‌ای از روحانیون و رجال با این طرح مخالفت کردند و آن را به مصلحت کشور ندانستند، سردار سپه نیز از این فکر منصرف شد و طی اعلامیه مورخ ۱۲ فروردین ۱۳۰۳ انصراف خود را از تغییر رژیم اعلام کرد. از همان وقت سردار سپه به این فکر افتاد که به جای جمهوری، قاجاریه را خلع و مقام سلطنت موروثی را خود احراز کند.

در ۲۵ بهمن ۱۳۰۳ مجلس شورای ملی مقام فرماندهی کل قوا را از احمدشاه سلب و به سردار سپه تفویض کرد و در آبان ۱۳۰۴ با صحنه‌سازی‌هایی که از چند ماه قبل به عمل آمده بود، خلع سلسله قاجاریه را تصویب و حکومت موقتی را به رضاخان سپرد. انگلستان اولین دولتی بود که حکومت موقت ایران را به رسمیت شناخت، مشروط بر آن که تمامی تعهدات و پیمان‌های موجود بین دو کشور را محترم بشمارد و در حفظ و تثبیت اوضاع ایران کوشش کند. به دنبال انگلستان سایر دولت‌هایی که با ایران روابط سیاسی داشتند نیز رژیم جدید را به رسمیت شناختند و دولت شوروی به منظور ابراز دوستی نمایندگی خود را در تهران به درجه سفارت کبرا ارتقا داد.

محمدقلی مجد درباره انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی و نقش اساسی انگلستان در به تخت نشاندن رضاشاه و تثبیت موقعیت او می‌نویسد: «در ژوئیه ۱۹۱۸، بریتانیای کبیر کابینه حسن وثوق‌الدوله را به قدرت رساند و در فاصله اوت تا دسامبر ۱۹۱۸ چندین بار تلاش‌ها برای ساقط کردن آن را ناکام گذاشت. تا ژانویه ۱۹۱۹، موقعیت کابینه نامتزلزل به نظر می‌رسید. بریتانیا آزاد بود تا با تأسیس یک دیکتاتوری نظامی که با کودتای ۲۱ فوریه ۱۹۲۱ انجام گرفت، کنترل مؤثرتر ایران را به دست آورد و حفظ کند. این کودتا یک افسر گمنام قزاق، کلنل رضا را به قدرت رساند که فرمانده کل شد و اندکی بعد وزیر جنگ. با کمک انگلیسی‌ها یک ارتش بزرگ پایدار تأسیس شد که کنترل دولت را به نقاط دوردست گسترش داد و به سلاحی مخوف علیه مخالفان وزیر جنگ تبدیل شد.»

تشکیل مجلس مؤسسان زیر سایه سرنیزه نظامیان

مجلس مؤسسان برای تعیین تکلیف سلطنت که به زور سرنیزه نظامیان و در محیط ترس و ارعاب تشکیل شده بود، در ۲۱ آذر ۱۳۰۴ ضمن تغییر چند اصل از متمم قانون اساسی، پادشاهی را به رضاخان سردار سپه تفویض کرد. وی در ۴ اردیبهشت ۱۳۰۵ به نام رضاشاه پهلوی تاجداری کرد.

بدین سان هنوز ۲۰ سال از انقلاب مشروطه نگذشته بود که در اثر ضعف رجال و سیاستمداران کشور در مقابل رضاخان، یک بار دیگر حکومت دیکتاتوری بر ایران مستولی شد و مردم از آزادی‌های اساسی محروم شدند. سلطنت رضا شاه موجب شد که نقش دولت و مجلس به حداقل کاهش یابد، زیرا عالی‌ترین مقام تصمیم‌گیرنده شخص شاه بود. دیگر هیچ شخصیت مقتدر و برجسته‌ای به نخست‌وزیری منصوب نشد و این مقام که طبق قانون اساسی اختیار اداره کشور را داشت، به مدت شش سال (۱۳۰۶ تا ۱۳۱۲) به مخبرالسلطنه هدایت تفویض شد که به قول خودش قدری در حاشیه مشی می‌کرد.

در این دوره سیاست داخلی و خارجی کشور عملاً توسط گروه ثلاثه (تیمور تاش- داور- نصرت‌الدوله) به نام رضاشاه اداره می‌شد. پس از فروپاشی و برکناری این گروه تا پایان سلطنت رضا شاه در ۱۳۲۰ اشخاص ضعیفی مانند محمود جم، دکتر متین دفتری و علی منصور به نخست‌وزیری گمارده شدند که در برابر اراده دیکتاتور به کلی بی‌اختیار بودند. به گفته هدایت، «در دوره پهلوی هیچ کس اختیار نداشت. تمام امور می‌بایست به عرض برسد و آنچه فرمایش می‌رود، رفتار کنند.»

در این میان ذکاءالملک فروغی وضع خاصی داشت. او سه بار در اوایل، اواسط و اواخر سلطنت رضا شاه نخست‌وزیر شد. بار اول و دوم در ۱۳۰۴ ترتیب تشکیل مجلس مؤسسات فرمایشی و تاجگذاری رضا شاه را داد و بار سوم استعفای رضا شاه و تغییر سلطنت را عملی ساخت. فروغی مورد اعتماد انگلیسی‌ها بود و نقش پنهانی مهمی در تحولات سیاسی ایران داشت.

منبع: روزنامه جوان

انتهای پیام/

برچسب ها: دانستنی ها ، خواندنی
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.