به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، پیروزی انقلاب اسلامی مردم ایران در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷، برای آمریکا و منافع دولت و سرمایهداران این کشور در منطقه خاورمیانه، یک فاجعه تمام عیار بود. آنها نه فقط نگران از دست دادن دسترسیشان به منابع ارزشمند و بازار ایران بودند، بلکه میترسیدند افکار انقلابی ایرانیان، در منطقه گسترش یابد و ارکان ساختار استعمارگرانه آمریکاییها را در سرزمینهای اسلامی، نابود کند. دولت کارتر در روزهای نخست پس از پیروزی انقلاب، دل به پیشرفت روشنفکران لیبرالمآبی بسته بود که قادر بودند آیندهای هرچند نیمه روشن را برای حضور آمریکاییها در ایران، تضمین کنند. اما روند وقایع نشان داد که واکنش مردم در قبال سالها چپاول و دخالتهای گسترده و نیز، حمایت از یک دیکتاتور خون ریز از سوی آمریکا، اظهار انزجار است و نمیتوان به بهبود اوضاع به نفع یانکیها دل خوش کرد. در همین زمینه، برنامهای محرمانه در اتاقهای فکر سیا طراحی شد که براندازی نظام جمهوری اسلامی یا دست کم تجزیه کشور را در دستور کار خود قرار داده بود.
۲ دیدگاه متناقض درباره شاه
در دولت کارتر، دو دیدگاه درباره شاه، پس از سقوط رژیم پهلوی وجود داشت؛ دیدگاه نخست معتقد بود که باید بیخیال شاه شد و به دنبال متحدی داخل نیروهای تازه به قدرت رسیده گشت. این جریان که برخی از اعضای سفارت آمریکا در تهران و از جمله سالیوان، طرفدار آن بودند، معتقد بود که میشود روی گروههایی مانند نهضت آزادی یا جبهه ملی، برای تداوم حضور آمریکا در ایران حساب کرد. دیدگاه دوم معتقد بود که آمریکا دیگر متحدی مانند شاه را در منطقه پیدا نخواهد کرد؛ متحدی مطیع که حاضر است برای منافع آمریکا هر کاری انجام دهد؛ به عنوان نمونه، شاه حتی هنگام نیاز آمریکاییها، ادوات نظامی درخواستی آنها را به ویتنام فرستاد تا علیه مردم این کشور به کار گرفته شود و در قبال این خدمت، هیچ پولی دریافت نکرد. طرفداران این نظریه در میان دولتمردان و سیاستمداران آمریکایی، افراد ذینفوذی بودند که در رأس آن ها، هنری کیسینجر، وزیر خارجه اسبق آمریکا، دیوید راکفلر، سرمایهدار مشهور یهودی و رفیق محمدرضا پهلوی و زبیگنیف برژینسکی، مشاور امنیت ملی جیمی کارتر قرار داشتند. طرفداران دیدگاه دوم، آنقدر قدرت مالی و معنوی در بدنه دولت آمریکا داشتند که توانستند حرف خودشان را به کرسی بنشانند و به رغم مخالفتهایی که پیشِ رو داشتند، به فکر زمینهسازی برای بازگرداندن شاه به ایران باشند. در این بین، تلاشهای کیسینجر برای تحقق دیدگاه دوم، بیش از همه بود. او توانست با اطرافیان شاه ارتباط برقرار کند و به آنها اطمینان دهد که فعالیتهایی برای بازگرداندن وی در حال انجام است؛ اما این فعالیتها شامل چه برنامهها و نقشههایی میشد؟
دورویی آمریکایی!
همیلتون جردن، رئیس دفتر کارتر، در خاطراتش مینویسد: «اطرافیان شاه، به ویژه زاهدی سفیر ایران در آمریکا، وی را قانع کرده بودند که آیتا... خمینی، احتمالاً به سرعت سرنگون خواهد شد و بنابراین، وی باید نزدیک به ایران اقامت گزیند تا آنکه بتواند همان طور که در سال ۱۹۵۳ (۱۳۳۲) با کمک فعالانه سیا به قدرت برگشت، با سرعت به ایران بازگردد.» شاه با توجه به این صحبتها، فکر میکرد که حوادث منتهی به ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، بار دیگر تکرار میشود و او، زیر چتر سیا، دوباره به تهران باز میگردد. اطرافیان وی، مانند اشرف، فعالیتهای گستردهای را برای به کار گرفتن ظرفیتهایشان در این زمینه، انجام دادند. دو طرح ویژه برای این قضیه، پیشبینی شده بود؛ نخست به کار گرفتن ظرفیت عوامل تجزیهطلبی که حاضر بودند به قیمت پارهپاره کردن میهن، قدرتی برای خودشان دست و پا کنند و دوم، استفاده از معدود نظامیان طرفدار رژیم که میتوانستند در داخل و خارج، برای انجام یک کودتای نظامی، سازمان دهی شوند. گزارش جردن نشان میدهد در همان زمانی که آمریکاییها با برخی از مسئولان دولت موقت ارتباط برقرار کرده و در پی تحکیم آن بودند و قول میدادند که برای بیثبات کردن داخل ایران، هیچ اقدامی انجام ندهند، برژینسکی به سایروس ونس، وزیر خارجه وقت آمریکا، دستور داده بود تا با عوامل تجزیهطلب داخل ایران ارتباط برقرار کند و زمینه را برای همکاری گسترده آنها با سیا فراهم آورد. سفارت آمریکا در تهران، گزارشهای محرمانهای را برای وزارت خارجه این کشور ارسال میکرد که نشان میداد، امیدی به پیشرفت دیدگاه اول نیست؛ در یکی از این گزارشها، به تاریخ ۲۷ فروردین ۱۳۵۸ آمده بود: «ما احتیاج نداریم و نبایستی که رژیم فعلی را بپذیریم. [آیتا...]خمینی دوست ایالات متحده نیست.»
نسخه کودتا علیه آلنده در ایران
اخبار این اقدامات، چندان در دسترس نبود، اما روزنامه «الکفاح العربی»، چاپ لندن، در شماره روز ۷ خردادماه ۱۳۵۸، خبر از یک دیدار محرمانه در بلوچستان ایران داد: «بین مقامات مسئول آمریکا و برخی ناراضیان بلوچ ملاقاتی صورت گرفتهاست. در این زمینه نام «میسارد» دبیر اول سفارت آمریکا در اسلام آباد برده میشود که از مناطق بلوچ نشین ایران و پاکستان دیدن کردهاست. به احتمال قوی این ملاقاتها در چارچوب نقشه آمریکا مبنی بر تاسیس کشور مستقل بلوچستان انجام میشود.» این گزارش نشان میداد که تیم طرفداران دیدگاه کیسینجر، فعالیت گسترده خود را در راستای نقشه بازگرداندن شاه به ایران آغاز کرده است. مدتی بعد، سر و کله غلامعلی اویسی، فرمانده ژاندارمری دوره پهلوی و عامل قتلعام مردم در ۱۵ خرداد ۱۳۴۲، در مرزهای زمینی ایران پیدا شد؛ او آمده بود تا به وضعیت ساواکیها و نظامیان طرفدار و فراری رژیم پهلوی، سازمان بدهد. اویسی طبق گزارش ۱۹ خرداد ۱۳۵۸ رئیس شهربانی جمهوری اسلامی، سری هم به بلوچستان زده بود تا «میسارد» را همراهی کند. در همین زمان، پرویز تاجیک، افسر فراری ژاندارمری و از نیروهای اویسی، طی یک مصاحبه با روزنامه آلمانی «عصر ما»، به طور ضمنی از نقشهای که طراحی شده بود، پرده برداشت؛ خبرنگار این روزنامه، پس از این گفتگو، به نقل از تاجیک نوشت: «کودتایی که در شیلی انجام شد، عالی بود. اگر از ما خواسته شود، ما هم عین همان کودتا را در ایران پیاده خواهیم کرد.» خبرنگار آلمانی افزود: «به اعتقاد سرگرد تاجیک، ۸۰ درصد افسران [فراری]ایران با او همفکر هستند و فقط به آمریکا و ژنرال اویسی که در آمریکا سرگرم تدارک کودتاست، امید بستهاند.» با این حال، محاسبات کیسینجر و همفکرانش، درست از آب در نیامد؛ نهال نوپای جمهوری اسلامی، با همه دسیسههایی که برای براندازی آن تدارک دیده شده بود، رشد کرد، بالید و به درختی تناور تبدیل شد.
منبع: خراسان
انتهای پیام/