به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، دیر زمانی بود، زندگی روی دور تند افتاده بود. چنان پرشتاب که فرصتی برای زیستن نبود، فقط زنده بودیم و میدویدیم. کتابهای نخوانده، فیلمهای ندیده روی هارد، عکسهای جمعشده توی گوشی، هزاران شماره تلفن آشنا و ناآشنا و انبار مقالههای پیدیاف ذخیره شده، فقط گاهی یادمان میآورد وقت نداریم به همه چیز برسیم.
در همین زندگی پرشتاب بود که بسیاری را از یادبردیم دوستان قدیمی، فامیل و آشناهای گذشته. البته وضع نزدیکان هم بهتر نبود؛ خیلی وقت بود نگفته بودیم چقدر عزیزند؛ نگفته بودیم، چون دویدنها آنها را هم از یادمان برده بود. به بسیاری از خواستههایمان رسیده بودیم و در آهنگ تند زندگی آرزوی عمیق و دلبخواهی نمانده بود؛ جز توقف زمان. برای لحظهای ایستادن و نفس گرفتن در راهپله بیپاگردی که فقط بالا و پایین میرفت و به جای خاصی نمیرسید. شاید میرسید و ما عجولانه و سرسری از کنارش میگذشتیم. مثل جنگلی که در میان انبوه درختان گم میشود.
لحظه درنگ فرا رسید؛ دردناک و فاجعه بار نمود. بسیاری را که میشناختیم و نمیشناختیم با خود برد. بسیاری را به کاری طاقتفرسا کشاند. بسیار دیگر را داغدار کرد. بسیاری را به ورطه هراس و ناامیدی کشاند؛ اما همه را در لحظهای از زمان نگاه داشت؛ در روزهای پیشاکرونایی. پس از آن اتفاق تازهای نیفتاد. در دوران خانهنشینی کتاب تازهای چاپ نشد، فیلم جدیدی اکران نشد، با آدم جدیدی هم آشنا نشدیم. همه با هم در مقطعی از تاریخ ایستادیم.
کرونا آمد و زمان ایستاد. نه این که ما به آرزوی دیرین خویش برای کنترل زمان (chronokinésie) رسیده باشیم، زمان خود ایستاد. شاید برای ما که احساس میکردیم در مسیر دایرهوارمان چارهای جز دویدن نیست، نیرویی فراتر لازم بود تا ما را سرجایمان بنشاند. گویی زندگی خالی از معنا حوصله کرونوس را هم سر برد.
کرونوس (Chronos ایزد زمان در یونان باستان) با آن بالهای بلند، چون مجسمهاش در گورستان استاگینو (بزرگترین گورستان اروپا در جنووآ ایتالیا) کارش تمام شد و گوشهای نشست، تا برای نخستین بار، بارِ سنگین زمان را از دوش عقربههایی که، چون ما کاری جز دنبال هم کردن نداشتند، بردارد.
قرنها از تسلط کرونوس بر ما میگذشت. فرزند اورانوس (آسمان) و گایا (زمین) سالها و قرنهای بسیاری حاکم زمین و آسمان بود. شاید دیگر در زمان اساطیری زمین زندگی نمیکردیم؛ اما کرونوس هنوز از تخت پادشاهیاش پایین نیامده بود. او که زمانی از هراس سرنگونی به دست فرزند، همه فرزندانش را بلعیده بود هنوز داشت عمر ما را با بازی ساعتها، میخورد. اما ویروسی در قرن ۲۱ پیدا شد تا به این تسلط پایان دهد و او را از تخت پایین آورد.
دیگر تقسیمبندی زمانی او اهمیت چندانی ندارد. هنوز شبانه روز ۲۴ ساعت است؛ اما ۲۴ ساعتی که، چون قبل به چشم برهمزدنی تمام نمیشود. زمین هنوز میچرخد به دور خود و خورشید، روز میشود و پس از آن شب فرا میرسد، اما شب و روزی که مثل روزها و شبهای گذشته نیست.
زندگی سراسر مادی ما به تدبیر ایزد تقسیم زمان به ساعت، روز، هفته، ماه و سال، با زمان کرونوسی تنظیم شده بود. خدای عقربههایی که زور هیچکداممان به آنها نمیرسید؛ نه با بیخوابی و نه با بیشتر دویدن، حالا بر زمین نشسته است.
ما به آرزوی خویش رسیدهایم؛ البته که ترسیدهایم، یا از مرگ یا از غریبگیمان با آنچه در حال رخ دادن است. به هر روی زمان، روی دیگری از خود را نشان داده است. رویی که با دنیای کهن و اساطیری غریبه نیست. کسی چه میداند شاید اساطیر قرار است با حکمتهای بیشمارشان بار دیگر به کمک بشری بیایند که در زیست مدرن خود از آنها روی گردانده بود.
در دانش اساطیری یونان، سه نوع تعریف از زمان شده بود. زمانی که با کرونوس قدر و مقدار این زمانی و این جهانی یافته بود. زمانی که با کایروس (Kaïros) به سمت کیفیتی فراتر از چرخش عقربههای ساعت یافته بود و در نهایت زمان کمتر شناخته شده آیون (Aiôn) که زمانی است بیکران همچون ابدیت.
زمان کرونوسی، زمان دنیای مدرن بود؛ قابل سنجش، پیدرپی، تناوبی و در یک کلام «کمی». کرونا کرونوس را به چالشی بزرگ کشاند. شاید برای آنکه نوبت جولان پسر جوانش کایروس رسیده بود؛ تجسم فرصت و به معنای انجام کار درست در زمان مناسب. زمان سنجشناپذیری که آن را زمان «کیفی» و متافیزیکی نیز میدانند.
در نقاشیهای یونانی، کایروس با دستهای مو جلوی سر تصویر میشود و به این معنای ضمنی که برای دستیابی به فرصت مناسب باید بموقع بر آن موی چنگ انداخت و اگر بگذرد، مویی در پشت سر نیست که به دست بیاید و فرصت از دست میرود.
ژیلبر رومییر دربی (Gilbert Romeyer-Dherbey) فیلسوف فرانسوی «کایروس» را مداخله خداوند در سرنوشت میرایان معرفی و به نقل از اشعار پیندار حکیم (شاعر یونان باستان) آن را «به شکل ظهور یک نور» توصیف کرده است.
به این نگاه شاعرانه بیندیشیم:
وقتی طوفان زمین را تاریک کرد، ناگهان باد آرام میشود و آسمان پدیدار. این بهبود وضعیت، درخشش ناگهانی نور در مکانی است نابود شده. انسان گذر خداوند را احساس میکند و کایروس اینچنین است.
در اندیشه باستانی کایروس را «لحظه ابدیت» میدانستند. اما چقدر در زندگی مدرنمان این لحظه را درک کرده بودیم. کجا به چنین عمقی از زمان و مکان رسیده بودیم؟ این لحظه ابدیت، معجزهای مربوط به قرنها پیش نیست که پشت دیوار گسترش علوم و زندگی در دنیای مدرن مانده باشد؛ علم امروز از فیزیک کوآنتوم تا پدیدارشناسی آن را درک و برای تعریفش تلاش کردهاند. هرچند این لحظه و کیفیت آن را مردمانی بهتر دریافتند که با طبیعت و آفریدگارشان مهربانتر بودند. مثل اقوام مایا.
کارل جان کالمن (Carl Johan Calleman) زیستشناس سوئدی در کیهانشناسی مایا و نظریه کوآنتومی به این موضوع پرداخته است. او که کایروس را به عنوان زمان کیفی در مقابل کمیت کرونوس قرار میدهد، معتقد است زمان کرونوسی و قابل اندازهگیری با وسایل مکانیکی؛ چون ساعت، به چیزی جز نیاز امروز بشر به تقسیمبندی زمانی برای فعالیت اجتماعی و ساختار اقتصادی جواب نمیدهد.
البته که دنیای مدرن زمان دیگری را نمیشناخت. آشکار است وقتی همه وجوه زندگی ما به اقتصاد و سیاست آلوده شد، دیگر جا و مجالی برای معنویت غریبه با این زندگی نمیماند.
در دنیای آمار و ارقامِ سیاست و سرمایهداری، سهم ما از کایروس تنها زمانهای اندکی بود که متوجه همزمانی اعجاب انگیز کایروس و کورونوس میشدیم. اما همین لحظات نادر هم گاه در زندگی شلوغمان گم میشد.
همزمانی از همان نوعی که کارل گوستاو یونگ، روانشناس سوئیسی و صاحب نظریه ناخودآگاه جمعی، از آن سخن گفته است؛ تجربیاتی که از روند خطی و توالی زمانی معمول بیرون میرود و در فضایی بیش از دو بعد قابل تعریف میشود. همزمانی در روانشناسی تحلیلی به رخداد دو یا چند اتفاقِ همزمان گفته میشود که ربط علی میانشان وجود ندارد، چون یونگ به وجود رابطه میان جهان عینی و روح انسان قائل بود.
اما روح خود را در دویدنهای دنیای مدرن چه کردیم؟
در میان همه هراسها و نگرانیهای کرونایی، شاید زمان تجربه درک زمانهای دیگری فرارسیده باشد. زمان کرونوسی ایستاده تا لختی جدا از هراسهای مرگ و بیماری به روحمان و بلایی که دنیای مادی بر سرش آورده بیندیشیم. شاید باید همچون کرونوس پیر جایی بنشینیم و به گذشته نگاه کنیم و منتظر عبور کایروس باشیم. شاید یادمان بیاید در دویدنهایمان به دور صفحه گرد ساعت، چه بیشمار بارها کایروس را از کف دادهایم؛ عزیزی که فراموش شد، لبخندی که لذت دیدنش از کف رفت، گلهایی که بوئیده نشد و شاید زیر پا له شد، جوانهای که همنشینی قدرت و لطافت طبیعت را به یادمان نیاورد، کتابهایی که خوانده نشد، دانشی که آموخته نشد و زندگیای که در سطح گذشت و عمق و علت زیستن را نیافت.
کایروس همان فرصتهای ازکفرفته در جریان زندگی دنیای مدرن است؛ حسرت انسانها در زمان مرگ وای کاشهای بیشمارش. کایروس نعمتی الهی و توانی فراانسانی است که در مسیحیت از آن با عنوان «زمان موعود» یاد میشود.
حال که همه با هم به پاگرد زندگی رسیدیم شاید باید ایستاد و نفسی تازه کرد. البته محروم از نعمت آغوش خانواده و دوستان- نمیشود که تاوان بیتوجهی و ندیدن نعمتها را نداد. اما شاید نوبت به درک بعد دیگری از زمان رسیده است؛ بعدی که عمق و کیفیت دارد گیریم که مدرن هم نباشد. شاید این روزها فرصت مقدس و زمان موعودی است که ممکن بود با ادامه یافتن جریان معمول زندگی برای همیشه از کف برود. شاید این گسست در زمان تقویمی از ما انسانهایی بهتر بسازد که زیستنش در زمانی کرانمند به التذاذ محدود نمیشود.
منبع: ایران
انتهای پیام/