گردان علی‌بن‌ابیطالب (ع) یکی از گردان‌های تیپ ۲۲ بدر بود که اغلب نیروهایش را رزمندگان خرمشهری و ساوه‌ای تشکیل می‌دادند.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، غیر از کادر گردان که از بچه‌های خرمشهر بودند، اکثر نیرو‌های پیاده گردان امام علی (ع) را نیرو‌های بسیجی ساوه تشکیل می‌دادند و چقدر با ایمان و خالصانه می‌جنگیدند. با وجود اینکه ما به‌خاطر دیر رسیدن مهمات دیرتر از سایر یگان‌ها از نقطه رهایی به‌طرف دشمن حرکت کردیم، ولی زودتر از سایر یگان‌ها به دشمن رسیدیم و این چیزی نبود جز همت و غیرت بسیجیان ساوه‌ای که همچون شیر به طرف دشمن یورش می‌بردند

گردان علی‌بن‌ابیطالب (ع) یکی از گردان‌های تیپ ۲۲ بدر بود که اغلب نیروهایش را رزمندگان خرمشهری و ساوه‌ای تشکیل می‌دادند. این گردان به دلیل آنکه در یک منطقه سخت وارد عمل شده بود، شهدای بسیاری را در برخورد با دژ نیرو‌های عراقی روی جاده اهواز- خرمشهر تقدیم کرد، اما حماسه نیرو‌های این گردان باعث شد تا دیگر یگان‌ها عملکرد موفق‌تری داشته باشند و دشمن را با شکست رو‌به‌رو کنند. سیدعبدالعباس بحرالعلومی فرمانده گردان علی‌بن ابیطالب (ع) در گفتگو با «جوان» به خوبی خاطرات عاشورای بچه‌های این گردان در عملیات الی‌بیت‌المقدس را بازگو می‌کند.

از خودتان بگویید چند سال داشتید که وارد میدان جنگ شدید؟

من سیدعبدالعباس بحرالعلومی‌فرد معروف به سیدعباس بحرالعلوم هستم. متولد ۴ اردیبهشت ۱۳۳۷ خرمشهر. ۲۱ سال داشتم که جنگ آغاز شد و راهی جبهه شدم. جالب است بدانید که تنها دو روز قبل از آغاز جنگ تحمیلی ازدواج کردم. یعنی روز ۲۸ شهریور ۵۹ مراسم ما برگزار شد.

آن زمان مسئولیتی هم بر عهده داشتید؟

مسئولیت اولین گروه پاسداران خرمشهر در نوار مرزی نهر خین، به عهده من بود. چون عراق پیش از جنگ هم تحرکات مرزی خصمانه داشت، اغلب در مرز بودیم. از شهید جهان‌آرا اجازه گرفتم و به شهر آمدم تا در مراسم ازدواجم شرکت کنم. فردای همان روز ساعت ۱۰ به مرز برگشتم. تا شهید جهان‌آرا من را دید تعجب کرد و گفت مگر دیشب عروسی تو نبود، الان چرا داری سمت مرز می‌روی؟ گفتم دیشب مراسم ازدواج بود و امروز جنگ است. دفاع از میهن مهم‌تر است. بعد زد روی شانه‌ام و گفت بارک‌الله پس برو بالا سر گروهانت باش. با یک دستگاه جیپ عازم نوار مرزی نهر خین شدم. گروهانم در روستایی به‌نام جگه مستقر بود.

پس قبل از شروع رسمی جنگ هم با بعثی‌ها درگیری داشتید؟

بله، دو ماه قبل از شروع جنگ به طور رسمی در اول مهر ۵۹ نیرو‌های مرزی ما در نوار مرزی در نهر خین با نیرو‌های عراقی درگیر بودند و این درگیری تا تهاجم رسمی ارتش بعث عراق به خاک کشورمان و عبور از نقطه صفر مرزی شلمچه و پیشروی به سمت شهر خرمشهر ادامه داشت. در همین روز‌ها سه نفر از پاسداران سپاه خرمشهر به نام سیدجعفر موسوی، موسی بختور و عباس فرحان اسدی به شهادت رسیدند. در دوران درگیری مرزی با نیرو‌های ارتش بعث عراق من با ۱۷ نفر از نوار مرزی نهر خین محافظت می‌کردم و برای اینکه دشمن متوجه کمبود نیروی ما نشود، هر یک از نیروهایم را در فاصله یک کیلومتری از یکدیگر مستقر می‌کردم و به همه آن‌ها در ساعت معینی از شب دستور تیراندازی می‌دادم. با این تاکتیک دشمن را فریب می‌دادیم.

در آن دوره چه تجهیزاتی در اختیار داشتید؟

ما در ایام درگیری فقط یک قبضه خمپاره‌انداز ۸۱ میلی‌متری، یک قبضه آرپی‌جی ۷- و چندقبضه تفنگ ژ سه و چند عدد نارنج دستی در اختیار داشتیم. با این وجود کاری کردیم که عراقی‌ها حدود ۵۰۰ متر از نوار مرزی در ضلع جنوبی نهر خین عقب‌نشینی کنند. ما روی نوار مرزی چسبیده به نهر خین مستقر بودیم که یک بار به همت شهید حیدر حیدری و برادرشان اسکندر حیدری و شهید رحمان اقبال‌پور، پل ارتباطی در جزیره بوارین عراق را با ۷۶ لول دینامیت منفجر کردیم.

آتش و تسلط ما روی نوار مرزی تا روز ۳۱ شهریور ادامه داشت. در این روز ارتش عراق به تقویت نیرو‌های خود پرداخت و با استفاده از خمپاره‌انداز ۶۰ میلی‌متری ضلع شمالی نهر خین یعنی نوار مرزی نیرو‌های ما را زیر آتش شدید خمپاره‌انداز قرار داد تا اینکه ساعت ۱۰ صبح حیدری با گلوله تک تیرانداز قناصه عراق به شهادت رسید و کمتر از دو ساعت بعد رحمان اقبال‌پور با ترکش خمپاره‌انداز ارتش بعث شهید شد.

حال و هوای خرمشهر در اولین روز‌های جنگ چطور بود؟

در حالی که دانش‌آموزان خودشان را برای سال تحصیلی جدید آماده می‌کردند و همزمان با اولین روز شروع سال تحصیلی ۵۹، بعثی‌های عراق شهر خرمشهر را زیر آتش سنگین توپخانه و خمپاره‌انداز‌های خودشان خود قرار دادند و مردم سرگردان شدند. تا آن زمان با توپخانه و خمپاره آشنایی نداشتند. خرمشهر روز‌های بسیار سخت و مصیبت‌باری را گذراند. دیدن صحنه‌های جنگ برای ما دشوار بود، مردم بر اثر اصابت ترکش در خانه، کوچه و بازار مجروح می‌شدند یا به شهادت می‌رسیدند. ظرفیت بیمارستان‌های خرمشهر برای پذیرش مجروحان و شهدا بسیار ناچیز بود.

پس از سقوط خرمشهر شما که مدافعان این شهر بودید چه می‌کردید؟

بعد از سقوط خرمشهر، شهید جهان‌آرا ابتدا چند نفر از نیرو‌های باقیمانده سپاه و بسیج را به صورت دوره‌ای به دوره‌های آموزشی تخصصی تکاوری اعزام کرد و همزمان خط پدافندی «جبهه منصورون» را در ضلع جنوبی رودخانه خرمشهر به‌نام «شط خرمشهر» تشکیل داد که مأموریت اصلی آن پدافند و جلو‌گیری از عبور نیرو‌های عراقی به ضلع جنوبی خرمشهر و پیشروی به سوی شهر آبادان بود. سازمان سپاه خرمشهر که در مقاومت ۳۵ روزه آسیب دیده بود بعد از سه ماه سر و سامان گرفت و روزبه‌روز بر تقویت و کارآمدی این نیرو‌ها با فرا‌گیری دوره‌های متنوع از قبیل تخریب، تکاوری و غواصی اضافه می‌شد، به طوری که در مدت یک‌سال و اندی که شهر در تصرف نیرو‌های بعثی بود برادران سپاه خرمشهر چندین نوبت از رودخانه عبورکردند و از موقعیت نیرو‌های دشمن متجاوز بعثی در ضلع شمالی خرمشهر شناسایی به عمل آوردند و چند نفر از نیرو‌های بعثی را در این شناسایی‌ها به هلاکت رساندند. البته یکی از بهترین پاسداران مقاومت ۳۵ روزه خرمشهر به نام رضا دشتی هم به شهادت رسید.

نحوه تشکیل تیپ ۲۲ بدر خرمشهر به چه صورت بود؟

از آنجایی که عملیات بیت‌المقدس با هدف آزاد‌سازی خرمشهر طراحی شده بود و سپاه خرمشهر یکی از مدعیان حقیقی برای آزادی شهر به‌شمار می‌رفت، فرماندهی کل سپاه پاسداران برادر محسن رضایی حق مسلم سپاه خرمشهر می‌دانست که در این عملیات شرکت کنند، بنابراین دستور تشکیل و سازماندهی تیپ ۲۲ بدر خرمشهر را صادر کرد و بچه‌های سپاه خرمشهر که چشم انتظار بازپس‌گیری شهرشان بودند با شوق و اشتیاق مضاعف از این موضوع استقبال کردند و فرماندهی تیپ ۲۲ بدر خرمشهر را به عهده فرمانده عملیات سپاه خرمشهر حاج عبدالله نورانی گذاشتند. ایشان هم با شناختی که از نیروهایش داشت به سرعت تیپ ۲۲ بدر خرمشهر را سازماندهی کرد و فرماندهی گردان خط‌شکن علی‌بن‌ابیطالب (ع) را به من سپرد.

پس شما در عملیات مسئول گردان علی‌بن ابیطالب (ع) بودید؟

من فروردین ۶۱ برای مرخصی به اصفهان رفته بودم. هنوز چند روزی از مرخصی‌ام نگذشته بود که به دستور فرمانده سپاه دکتر عبدالرضا موسوی از اصفهان به آبادان و محل سپاه خرمشهر بازگشتم و به سرعت گردانم را سازماندهی کردم.

نیرو‌های کادر گردان علی‌بن ابیطالب (ع) همگی از سپاه خرمشهر بوده و نیرو‌های رزمنده و بسیجی هم از شهر ساوه بودند. گردان علی‌بن‌ابیطالب (ع) در مرحله اول عملیات الی‌بیت‌المقدس حضور درخشانی داشت. چندین خط دشمن بعثی ارتش عراق را در ضلع غربی رودخانه کارون در مسیر جاده اهواز- خرمشهر درهم کوبیدیم و با تقدیم بیش از ۱۵۰ شهید راه را برای ادامه مراحل بعدی عملیات الی‌بیت‌المقدس هموار کردیم. من در این عملیات در حالی که به نزدیکی‌های جاده خرمشهر- اهواز رسیده بودم از ناحیه دست و پا تیر خوردم و به پشت جبهه منتقل شدم.

از روز عملیات بگویید، در آن لحظات چه گذشت؟

شب عملیات بعد از عبور از روی پل شناور مارد و آخرین دیدار با فرمانده شهید و مظلوم دکتر رضا موسوی در ضلع غربی رودخانه کارون در یک نقطه گردان علی‌بن ابیطالب را متوقف کرده و منتظر ماندیم تا شهید اسماعیل خسروی مسئول سلاح و مهمات، مهمات همراه نیرو‌های گردان را به ما برساند تا حدود ساعت ۱۱ و نیم شب منتظر ماندیم تا در نهایت مهمات و شام بچه‌ها که عبارت بود از دو اسلحه کلاشنیکف و تعداد ۴۰ عدد فشنگ و دو عدد نارنجک و یک قوطی کنسرو لوبیا بدون نان رسید.

پس از گرفتن مهمات و آذوقه همراه به‌طرف جاده اهواز - خرمشهر به راه افتادیم. نیرو‌های بسیجی اهل ساوه واقعاً شجاع و با ایمان و با صلابت بودند و سریع راه می‌رفتند. گردان ما با ۱۵۰ نفر نیروی کلاه سبز تیپ نوهد تقویت شده بود. گردان مسیر خودش را ادامه داد تا اینکه در ساعت ۱۲ و نیم شب فرمانده تیپ ۲۲ بدر حاج عبدالله نورانی با بیسیم رمز عملیات یا علی‌بن ابیطالب (ع) را اعلام کرد و من هم با اعلام لبیک یا امیر‌المؤمنین (ع) شروع عملیات را از طریق بیسیم به فرماندهان گروهان اعلام کردم و همه حالت عملیات به خود گرفتند و آماده درگیری با دشمن بعثی شدند.

چند کیلومتر بیشتر نرفته بودیم که یکی از بسیجی‌ها گفت برادر بحرالعلوم من با سر نیزه، سیم تلفن صحرایی را قطع کردم، در همین حین یک عراقی فریاد زد «قطع الوایر» (یعنی سیم تلفن را قطع کردند) متوجه شدیم به اولین کمین دشمن برخورد کرده‌ایم. نیرو‌های بعثی در فاصله ۵۰ متری ما در کانال وحشت کرده بودند. گردان ما ۶۰۰ نفر نیرو داشت و به اذن خدا در چشم آن‌ها به‌صورت یک ارتش بزرگ دیده می‌شد.

یکی از نیرو‌های بعثی بلند بلند فریاد می‌کشید و به رفیقش می‌گفت: «جعفر جعفر جیش عظیم» (یعنی جعفر جعفر ارتش بزرگی است) ما روی سطح هموار زمین قرار داشتیم و آن‌ها داخل کانال بودند.

به همه نیرو‌ها اعلام کردم به حالت درازکش روی زمین بخوابید، چون آن‌ها دید خوبی نسبت به ما ندارند فقط شبحی از ما دیده‌اند. بعثی‌ها شروع کردند با تیربار و آرپی‌جی- ۷ نیرو‌های ما را زیر آتش گرفتند. من به بچه‌ها گفتم هیچ‌کس تیراندازی نکند تا جای ما برای آن‌ها کشف نشود.

در این لحظه حسین آلبوغبیش آمد جلوی من خوابید و گفت نباید به شما تیر اصابت کند، شما فرمانده گردان هستید و هدایت نیرو‌ها با شماست. من در این لحظه مبهوت شجاعت و از جان‌گذشتگی حسین شدم و هر چه اصرار کردم که از جلو‌ی من بلند شو، بدون توجه به حرف‌های من درازکش شده بود و من فقط خدا خدا می‌کردم که حسین آسیبی نبیند. خدا را شکر تمام تیر‌های تیربار و موشک‌های آر پی جی- ۷ در فاصله سه الی چهار متری ما به‌طرف آسمان اوج می‌گرفت و به ما اصابت نمی‌کرد تنها یک گروهبان از نیرو‌های نوهد که در کنار من بود پاشنه پای راستش تیر خورد. ما حدود یک ربع تا ۲۰ دقیقه زیر آتش آن‌ها بودیم که یک لحظه صدای الله‌اکبر از پشت مقر نیرو‌های بعثی به‌گوش رسید این چیزی نبود جز امداد غیبی خدا. گردان کمیل لشکر ۲۷ که از ۶ بعدازظهر حرکت کرده بود راه را گم کرده و درست در لحظه‌ای که ما زیر آتش عراقی‌ها بودیم، بدون اینکه عراقی‌ها متوجه شوند، از پشت سرشان آمدند و همه آن‌ها را به هلاکت رساندند. با الله‌اکبر گفتن آن‌ها ما به‌هم رسیدیم و همدیگر را در آغوش گرفتیم. فرمانده‌شان به‌من گفت ما راه را گم کرده‌ایم، من با توجه به آشنایی که از مسیر حرکت یگان‌های همجوار یگان خودم داشتم، مسیر را به ایشان نشان دادم.

گویا در همان روز اول عملیات رزمنده‌های تیپ ۲۲ بدر شهدای زیادی را هم تقدیم کرده‌اند؟

موضوعی که شما اشاره کردید با روشنایی هوا رخ داد. بعد از خداحافظی از گردان کمیل، بچه‌ها را ابتدا به‌سمت راست هدایت کردم و بعد از چند کیلومتر با هدایت حسین عیدی با یک زاویه نود درجه مجدد به‌سمت راست حرکت کردیم. بعد از چند کیلومتر پیشروی به طرف جاده به یک خاکریز که در سمت چپ ما قرار داشت برخورد کردیم. من ناجی را با گروهان سوم مأمور درگیری با این خاکریز کردم و خودم با گروهان یکم و دوم به‌طرف جاده اهواز- خرمشهر که تقریباً در فاصله هفت کیلومتری روبه‌روی ما قرار داشت پیشروی کردم. ضمن عبور از جلوی خاکریز عراقی‌ها به چشم خود نیرو‌های تکاور عراقی که با یک گردان زرهی در پشت خاکریز بودند را می‌دیدم که به‌طرف جاده اهواز - خرمشهر فرار می‌کردند.

ما هم که هدفمان رسیدن به جاده بود، با سرعت هرچه بیشتر به‌طرف جاده می‌دویدیم. خیلی از نیرو‌ها در حال حرکت نماز صبح خواندند. در فاصله ۲۰۰ متری جاده که رسیدیم یکی از آرپی‌جی‌زن‌ها یکی از خودرو‌های ایفای عراقی که روی جاده به طرف اهواز در حرکت بود را هدف قرار داد و زد. شهید علی نعمت‌زاده که تخریبچی گردان بود و یک سر نیزه دستش بود با لبخند زیبایی که روی لب‌هایش قرار داشت بلند فریاد زد و گفت سیدعباس «مین» جلو ما نیست و با دست حرکت و حمله به‌طرف جاده را به همه اعلام کرد. اما وقتی هوا روشن شد، در یک چشم بر هم زدن عراقی‌ها جهنمی از انواع آتش سلاح‌ها را برایمان درست کردند. ما روی زمین هموار و بدون هیچ مانع طبیعی قرار داشتیم و آن‌ها روی جاده خاکریز بلندی به ارتفاع پنج‌متر بودند. ما که به‌صورت هدف واضح و راحتی برای آن‌ها در آمده بودیم، در یک زاویه ۱۸۰ درجه زیر آتش شدید عراقی‌ها قرار گرفتیم و همه نیرو‌هایی که در فاصله ۱۰۰ متری خاکریز قرار داشتند مثل برگ خزان روی زمین افتادند. شهید علی سلیمانی (بلاتشبیه) مثل ابوالفضل عباس (ع) در حالی که پرچم سبزی در دست داشت جلو چشمم به زمین افتاد و حمید ارجعی، غلامرضا آبکار، صالح یوسفی اصل و کریم اقبال‌پور یکی بعد از دیگری روی زمین افتادند.

روز دهم اردیبهشت عاشورای دیگری بود و شاگردان مکتب عشق لبیک گویان به مولای خدا اقتدا نمودند و من حقیر از پیوستن به آن‌ها محروم ماندم. علی اکبر طاهری یکی از بیسیم‌چی‌های گردان که بیسیمش تیر خورده بود و دود از آن بلند می‌شد در فاصله ۱۰ متری من بلند شد که بیسیمش را از روی کمرش درآورد مورد اصابت انبوهی از تیر‌های تیربار عراقی‌ها قرار گرفت. من هم که از ناحیه دست و پای راست تیر خورده بودم در یک آبگرفتگی روی زمین افتادم.

حدود ساعت ۱۱ صبح بود که دو فروند فانتوم در آسمان منطقه ظاهرشدند به‌قدری ارتفاعاشان پایین بود که خلبان به چشم دیده می‌شد. خاکریز عراقی‌ها را در یک چشم به هم زدن بمباران کردند. عجب روزی بود. با آرام شدن اوضاع من را سوار آمبولانس شهدا کردند. داخل آمبولانس روی شهدا افتاده بودم. صورت همه شهدا غرق خاک بود و من مات و مبهوت پیکر شهدا بودم. آمبولانس ما را کنار رودخانه منتقل کرد و از آنجا با قایق به ساحل شرقی رودخانه منتقل شدم.

چه تعریفی از حماسه‌آفرینی بچه‌های گردان علی‌بن ابیطالب (ع) دارید که بسیاری از آن‌ها در این عملیات به شهادت رسیدند؟

غیر از کادر گردان که از بچه‌های خرمشهر بودند، اکثر نیرو‌های پیاده را نیرو‌های بسیجی ساوه تشکیل می‌دادند و چقدر با ایمان و خالصانه می‌جنگیدند. با وجود اینکه ما به‌خاطر دیر رسیدن مهمات دیرتر از سایر یگان‌ها از نقطه رهایی به‌طرف دشمن حرکت کردیم، ولی زودتر از سایر یگان‌ها به دشمن رسیدیم و این چیزی نبود جز همت و غیرت بسیجیان ساوه‌ای که همچون شیر به طرف دشمن یورش می‌بردند. در مسیر پیشروی به‌سوی دشمن چندین بار فرمانده نیرو‌های تقویتی گردان علی‌بن ابیطالب (ع) که حدود ۱۵۰ نفر از تیپ نیرو‌های مخصوص نوهد بودند، می‌گفت برادر بحرالعلوم والله این نیرو‌های بسیجی برای رسیدن به معشوق خود از یکدیگر سبقت می‌گیرند. اکثرشان سنشان بین ۱۵ الی ۲۵ سال بود و چند نفری هم زیر ۱۵ سال سن داشتند. من در برابر عظمت روح شهیدان بسیجی ساوه احساس حقارت می‌کنم امیدوارم برای من دعا کنند تا به آن‌ها بپیوندم.

منبع: روزنامه جوان

انتهای پیام/

 

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.