به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، سال ۱۳۸۱ بود که بنا بر دستور مستقیم رهبری بسیج سازندگی با قوت بیشتری راه خود را در پیش گرفت. خبر به دورترین شهرستان خراسان جنوبی هم رسید و دانشآموزان بسیجی شهرستان نهبندان از اولین جوانهایی بودند که پای کار سازندگی در کم برخوردارترین روستاهای اطراف شوسف آمدند. شهید رحمت الله شیرین پسر یک رفتگر زحمتکش شهرداری از میان همین جوانهای بسیجی دستچین شد و در راه خدمت به همین محرومان به شهادت رسید.
***دل دیدن محرومیتها را نداشت
در یک خانواده ۸ نفره به دنیا آمد. فرزند چهارم بود. ۲ برادر و ۳ خواهر داشت. در یکی از همان خانههای کاهگلی روستای شوسف نهبندان زندگی میکردند و با حقوق کم، اما حلال پدر رفتگری که تنها آرزویش عاقبت به خیری بچههایش بود. برادر رحمت الله شیرین میگوید این شهید از دوران دانشآموزی دلش را به راه خدمت به محرومان داده بود: «رحمت پسر بسیار مهربانی بود. خیلی به بسیجی بودنش افتخار میکرد. با گروهی از دوستانش که دایی من شهید سبزهبین و پسرخالهام شهید پروانه در آن عضو بودند به کارهای جهادی مشغول میشدند. همه ما از خانوادههایی هستیم که وضعیت مالی خوبی نداریم. از کودکی همین طور بوده و هنوز هم وضعیت خانوادههای این شهرستان دورافتاده به همین منوال است. اما این بچهها دل دیدن محرومیتهای بچههای دبستانی را نداشتند. برای همین هم تابستانها در قالب گروههای جهادی به روستاهای دورتری میرفتند تا در کار بنایی برای ساخت مدرسه کمک کنند.»
بیشتر بخوانید
***گوش به فرمان رهبر بودند
همه نزدیکان ۵ جوان شهید جهادگر نهبندان میدانند که آنها علاقه خالصی به رهبر معظم انقلاب داشتند. برادر شهید رحمتالله شیرین میگوید وقتی دستور رهبری مبنی بر تلاش برای سازندگی در مناطق محروم را شنیدند بیش از پیش به این فعالیتها سرعت دادند: «این بچهها تازه دیپلم گرفته بودند. دفترچه آماده به خدمتشان هنوز هست. قصد داشتند به فعالیت در بسیج ادامه دهند. عاشق رهبرشان بودند و حرف ایشان برای آنها فصل الخطاب بود. شاید دیگران به این موضوع فکر کنند که چند جوان که به تازگی دیپلم گرفتهاند چه کاری میتوانند برای یک شهر یا روستا انجام دهند. اما باور کنید که این بچهها با همان دست خالی کارهای بزرگی انجام دادند و به اندازه خودشان در تحقق خواسته مقام معظم رهبری نقش داشتند.»
***عکسهایی که مرهم دلتنگی شدند
«مسعود شیرین» راوی آخرین دیداری میشود که با شهدای جهادگر نهبندان داشته است: «عزیزان ما در سال ۱۳۸۱ به شهادت رسیدند. در آن زمان من در پادگان پرندک تهران سرباز بودم. یادم هست تازه از مرخصی برگشته بودم به پادگان. وقتی به نهبندان رفتم با پسرخالهام شهید پروانه و داییام شهید سبزهبین هم دیدار داشتم. یادم هست به آنها گفتم در پادگان دلم برایتان تنگ میشود و از هر کدام عکسی به یادگار گرفتم و در کیف پولم قرار دادم تا به چهرههای شان نگاه کنم و دلتنگی در غربت کمتر شود. با رحمت ۲ سال اختلاف سن داشتیم. اوقات خوبی را با هم گذراندیم و به پادگان برگشتم. به دلیل بازدید فرماندگان از پادگان مرخصیها ممنوع شد. همان روزها من را صدا زدند و گفتند مرخصی دارم. با تعجب به آنها گفتم من تازه از مرخصی آمدهام. چرا در این شرایط دوباره به من مرخصی میدهید. گفتند بازدید فرمانده از پادگان لغو شده که البته این درست نبود. رحمت به همراه ۶ نفر دیگر با یک خودروی پیکان برای کار بنایی به مدرسهای در یک روستا رفته بودند. هنگام برگشت در جاده کریمو تصادف میکنند. در این تصادف فقط ۱ نفر زنده میمانند و برادر و دایی و پسرخاله من به شهادت میرسیدند. چون میخواستند همه این شهدا را با هم دفن کنند کارها سرعت میگیرد و من به مراسم تدفینشان نرسیدم. داییام یک مغازه خراطی داشت. تا به شهرمان رسیدم اعلامیه عزیزانم را روی پارچههای سیاه دیدم. قلبم گرفت و حال منقلبی پیدا کردم. به هر ترتیب تقدیر این جوانها شهادتی بود که لیاقتش را داشتند. جوانهای پاکی بودند و عاقبت به خیر شدند و دلتنگیشان تا همیشه همراه ما شد.
***پدرم به آرزویش نرسید
خانواده شهید شیرین به تازگی داغدار از دست دادن پدر بزرگوارشان شدهاند. پدری که یک عمر با رفتگری در شهرداری نان حلال به سفره خانواده پر جمعیتش آورد و سر آخر به آرزویی که داشت نرسید: «پدرم بعد از شهادت این جوانها شکسته شد. روزهای سختی را از سر گذراندیم. داغ این جوانها خیلی سخت بود. هر طرف را نگاه میکردیم و به هر خانهای که میرفتیم جای خالی شان حس میشد. واقعا گل سرسبد شهر کوچکمان بودند. همه با هم فامیل هستیم و این داغ همه جا حس میشد.
متاسفانه با کم لطفی مسئولان اسم این پنج جوان نمونه در فهرست شهدای جهادی قرار نگرفت. پدرمان آرزو داشت عنوان شهید را کنار اسم پسرش ببیند، اما نشد. ۳ ماه پیش بود که ایشان با بیماریهای زمینهای متعددی که داشت درگیر بیماری کرونا شد و به رحمت خدا رفت. کم لطفی مسئولان باز هم ادامهدار بود و حتی برای تسلیت برای درگذشت پدر این شهید جوان چند لحظهای سر مزار او حاضر نشدند.
شهادت مرتبه ویژهای است و آن را فقط خداوند به بندگان صالح و پاک خود عطا میکند و این مرتبه چیزی نیست که انسانها بتوانند به یکدیگر بدهند، اما حرف این است که با این عنوان دل این خانوادههای داغ دیده شاد میشد و در حضور دیگران احساس سربلندی برای عاقبت به خیری فرزندانشان میکردند که متاسفانه این توجه کوچک از این خانوادههای ولایتمدار دریغ شد.
***وقتی پاسخی برای سوالها نداشتیم
خواهر بزرگتر رحمتالله شیرین از روزهای بعد از رفتن برادر کوچک خانواده خاطرههای دلگیری دارد: «مادرم اولاد دیگر هم دارد. ما ۳ خواهر و ۳ برادر بودیم، اما داغ از دست دادن جوان به قدری سخت بود که پدر و مادرم از سال ۱۳۸۱ به بعد نتوانستند کمر راست کنند. پدرمان را به تازگی از دست دادیم و حالا مادر بیمارمان تنهاتر از قبل شده است. در نهبندان پزشکی نیست که ایشان را معالجه کند و برادرم هر ۲ ماه یک بار ایشان را برای ویزیت شدن به بیرجند یا مشهد میبرد.»
در نهبندان همه اهالی خانوادههای این جوانها را به عنوان خانواده شهید میشناسند: «اینجا شهرستان کوچکی است. همه با یکدیگر آشنا هستند. بیشتر ساکنان اینجا هنوز جوانهای خانواده ما را یه یاد دارند. در این اردوی جهادی دایی، پسرخاله و برادرمان را از دست دادیم. در آن سالها سوال میشد که این جوانها کجا رفته بودند که این اتفاق برایشان افتاد. اگر از طرف مسئولان مراسمی برای بزرگداشت این جوانها گرفته میشد دیگر این سوالها مطرح نمیشد. کاش در همان سالها به این خانوادههای داغدار عنوان خانواده شهید داده میشد تا اندکی از بار غم آنها کاسته شود. برادر من با اعتقاد قدم در این راه گذاشت او بسیجی بود و به این عنوانها نیاز نداشت، اما تحقق این خواسته باعث آرامش خاطر خانواده شهدای جهادی میشود.»
منبع:فارس
انتهای پیام/