در مطلب زیر خاطره شنیدنی از یک رزمنده دوران دفاع مقدس را می‌خوانید.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، سیدباقر رضوی از رزمندگان استان اصفهان است که در عملیات رمضان در قالب گردان امام حسن (ع) از تیپ کربلا وارد این عملیات شده است.متن زیر دو خاطره وی از این عملیات است که پیش رو دارید.

مجروحیت سنگین

عملیات رمضان ساعت ۹ و نیم شب شروع شد، اما هنوز دقایقی به شروع آن باقی مانده بود که فرمانده گردان ما با تعدادی از بچه‌های کادر فرماندهی همگی مجروح شدند. این‌ها رفته بودند شام بخورند که یک گلوله خمپاره درست وسط بساط شام‌شان خورده بود. برادر صباغی فرمانده گردان بین مجروحان بود. ایشان، چون فکر می‌کرد عن‌قریب شهید می‌شود، می‌گفت انا لله و انا الیه راجعون. من هم به شوخی گفتم برو خدا پشت و پناهت باشد! خلاصه صباغی و سایر مجروحان را به آمبولانس انتقال می‌دادیم که دیدم بنده خدایی کاملاً سالم دارد همراه مجروحان سوار آمبولانس می‌شود. دستش را گرفتم و گفتم شما کجا می‌روی برادر؟ ناگهان دیدم دستش به پوست بند است و دارد قطع می‌شود؛ رهایش کردم و گفتم برو.


بیشتربخوانید


عبور از پیکر شهدا

بچه‌ها را که جمع و جور کردیم، با کمی تأخیر وارد عملیات شدیم. یکی از گردان‌های تیپ امام حسین (ع) سمت راست ما بود. چون تأخیر داشتیم، یکی از گروهان‌های این گردان که باید مستقیم می‌رفت، آمده بود به معبر ما و حدود ۳۰، ۴۰ نفر از بچه‌هایش روی میدان مین رفته بودند. صحنه واقعاً عجیبی بود. ما باید از روی پیکر این بچه‌ها عبور می‌کردیم. قبل از حرکت، شهید امرالله تقیان گفت باید این مجروحان و شهدا را بلند کنیم، نمی‌شود که از روی‌شان عبور کنیم. در همین لحظه صدایی از سمت چند شهید به گوش‌مان رسید که گفت نه، ما دیگر جزو شهدا هستیم. سریع از روی ما عبور کنید تا دشمن دوباره برنگشته است. ما از روی پیکر این عزیزان عبور کردیم و به خط دشمن زدیم.

نبرد با تانک‌ها

منطقه‌ای که ما وارد شدیم از پاسگاه زید تا دریاچه ماهی موانع چندانی نبود. فقط یک کانال کوچک دیدیم و سمت چپ‌مان را هم دشمن آب انداخته بود. دشمن اصلی ما در آنجا تانک‌های دشمن بودند که انگار تمامی نداشتند. در مرحله اول ما برای رسیدن به دریاچه ماهی که باید در آنجا پدافند می‌کردیم مشکل چندانی نداشتیم. منتها کمی دیر رسیدیم و با روشنایی هوا کم مانده بود به محاصره تانک‌های دشمن دربیاییم که عقب‌نشینی کردیم و در یک منطقه که سه کیلومتر داخل خاک عراق بود خط پدافندی تشکیل دادیم.

یک یا دو روز بعد مرحله دوم را شروع کردیم. ساعت ۹ شب که به آن طرف خاکریز رفتیم، عراقی‌ها آن قدر تانک آورده بودند که خیلی زود سر ستون ما به تانک‌های‌شان رسید. کنار من یکی از بچه‌های آرپیجی‌زن بود. گفتم بزن. گفت می‌ترسم. تانک‌ها آن‌قدر به ما نزدیک بودند که انگار از ابهت‌شان ترسیده بود. گفتم نترس بزن، من اینجا هستم هیچ طوری نمی‌شود. زد و اولین تانک عراقی منفجر شد. در شب تانک‌ها کار زیادی از دست‌شان ساخته نبود. در همان دقایق اولیه درگیری فرار کردند. ما هم به سرعت حرکت کردیم و حدود ساعت ۳ صبح به کانال ماهی رسیدیم.

وقتی با سردار قربانی تماس گرفتم و گفتم به کانال رسیدیم، با تعجب گفت حتماً اشتباه می‌کنی، شاید به آبگرفتگی رسیده‌ای و می‌گویی در کانال ماهی هستیم. گفتم نه آبگرفتگی سمت چپ ماست و کانال هم روبه‌روی‌مان.

باورش نمی‌شد این قدر زود رسیده باشیم. گفتم خب سریع آمدیم و سریع هم رسیدیم (حدود ۱۸ کیلومتر را دویده بودیم). قربانی باز هم تردید داشت. برای اینکه مطمئن شود گفت برو قمقمه‌ات را از آب دریاچه پر کن. گفتم قبلاً پر کرده‌ام و آبش بوی ماهی می‌دهد. وقتی مطمئن شد به دریاچه رسیده‌ایم، گفت سمت چپ شما یک پل است، بروید و آن را ببندید. رفتیم و دیدیم خود عراقی‌ها با تانک‌های‌شان آنجا را بسته‌اند. از فرط ترس و عجله، تانک‌ها به‌هم خورده بودند و حدود ۸۰ تانک روشن با در‌های باز مقابل پل توقف کرده بودند. ما حتی کسی را نداشتیم که این تانک‌ها را سوار شود و از آن‌ها استفاده کنیم. اگر می‌شد این تانک‌ها را منتقل می‌کردیم یا در پدافند منطقه از آن‌ها بهره می‌بردیم، کمک حال خوبی برای‌مان می‌شد، اما صبح بالگرد‌های عراقی آمدند و برای اینکه تانک‌ها به غنیمت ما درنیاید، همه را منهدم کردند.

منبع: ایسنا

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.