هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، شهید «علی هاشمی» از جمله کسانی است که با شنیدن «أین عمار» سر از میان نیزار‌های هور بلند کرد و به ندای مظلومیت، ولی زمان خود لبیک گفت. هوری حکایت مردی است که هور را پل پیروزی کرد و تا پایان کار، بر سر این پیمان ایستاد. او تا لحظه آخر در هور ماند تا مشعل هدایتی باشد برای راهیان نور و همه آیندگان.

کتاب هوری که به همت گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی گردآوری شده است، به بخشی زندگی‌نامه و خاطرات سردار فاتح «هور»، شهید سرلشکر علی هاشمی می‌پردازد. خبرنگار ما در سلسله برش‌هایی، به بازخوانی این کتاب می‌پردازد.

 

دامادی که از محل عروسی‌اش خبر نداشت
عروسی
سید صباح و خانواده
چنان مشغول کار بود که اصلاً فراموش کرد که امشب شب دامادی‌اش است! رفقا می‌گفتند: داماد تشریف نمی‌برید؟ امروز مبعثه‌ها. تا شما نرید که ما نمی‌تونیم شال و کلاه کنیم و بیاییم. یک امروز دست از سر این جزیره بردار! برو به زندگی‌ات برس. حاج علی در جواب بچه‌ها گفت: «باشه میرم، اما یک جلسه پیش آمده تا شما برید من هم می‌یام.» ساعت هشت شب بود که جلسه تمام شد. همه در عروسی بودند و داماد تازه از جلسه کاری بیرون آمده بود!

من و حاجی رفتیم تا به مراسم عروسی برسیم! به جلوی خانه که رسیدیم حاجی سریع پیاده شد و رفت به سمت خانه، اما هر چه در زد هیچ خبری نبود! آقای داماد، از دیوار بالا رفت و توی حیاط را نگاه کرد!

اصلاً کسی آنجا نبود! نه مهمانی، نه عروسی، ... یکی نبود بگه این چه دامادیه که از محل مراسم عروسی‌اش خبر نداره؟! ناگهان حاجی گفت: «سید عجله کن. بریم دم خانه عمویم، شاید آنجا مجلس گرفته‌اند. خانه‌اش بزرگتره».

مثل آدم‌های سردرگم همراه با داماد، دنبال محل عروسی بودیم. خنده‌ام گرفت. وقتی جلوی خانه عموی حاجی رسیدیم با دیدن شلوغی فهمیدیم درست آمدیم. حاجی فرستاد تا یک نفر بره خواهرش را صدا کند، تا با هم بروند و عروس را بیاورند. خواهر حاجی هم با عصبانیت پیغام داد آخه این چه وضعه؟ داریم شام میاریم. الان وقته آمدنه؟!

حاجی هم پیام داد: «باشه، بهش بگید اومدی که اومدی، نیومدی خودم میرم.» خواهر حاجی هم تا این رو شنید غذا رو رها کرد و سریع دم در آمد و گفت: من باید ببینم تو دست زنت رو چطوری می‌گیری و می‌آری. می‌خوای منو جا بذاری؟ بعد به حاجی گفت: لباس‌هات رو عوض نمیکنی؟ با همین‌ها می‌خوای بری دنبال عروس؟! حاجی هم بالفاصله گفت: «آره دیگه وقت نیست.» حاجی سوار ماشین شد و من هم ماشین رو روشن کردم و رفتیم تا عروس را بیاوریم!

وقتی عروس را آورد، او را به خواهرش سپرد و پیش مرد‌ها آمد. از مجلس زنانه صدای شادی و کل کشیدن می‌آمد، اما سمت مرد‌ها ساکت بود. حاجی رو کرد به من و گفت: «سید حالا که اینقدر آروم نشسته‌اید حداقل یک دعای کمیل راه بیندازید». من هم گفتم: میخوای عروسی رو عزا کنی؟ حداقل بگو یک مولودی بخونیم. حاجی سرش رو عین یک داماد حرفگوش کن پایین انداخت و شروع کرد به خندیدن. سفره که پهن شد بساط سر و صدا و شوخی بچه‌ها هم به پا شد و...
بعد از مراسم، حاجی رو کرد به من و گفت: «سید فردا صبح ساعت هشت اینجا باش» گفتم: بابا حالا چند روز جزیره رو ول کن به حال خودش، ناسلامتی تازه‌دامادی. حاجی هم گفت: «نه بابا نمیشه، کار‌ها مونده، جنگ که منتظر من نمی‌مونه». حاجی بعد از عروسی در یکی از اتاق‌های منزل عمویش ساکن شد. ولی بعد از مدتی اتاقی را روبه‌روی خانه مادرش کرایه کرد تا هر وقت به خانه برمی‌گشت سری هم به مادرش بزند و خانمش هم تنها نماند.

منبع: میزان

انتهای پیام/

برچسب ها: شهدا ، شهید علی هاشمی
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.
نظرات کاربران
انتشار یافته: ۱۶
در انتظار بررسی: ۰
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۳:۵۸ ۰۹ مرداد ۱۴۰۰
این ها که نوشته ، خاطره است ؟ واقعیه ؟ فیلم نامه است ؟ رویا است؟ چنین آدم های واقعیت دارند و یا داشته اند ؟ اصلا اینا انسان بوده اند یا ملک ؟ زندگی برای انها چه معنایی داشت ؟ چرا با وجود چنان گذشته ای ما اینجا تو آب و گل موندیم ؟ !
خدا همه ملائک را رحمت کند
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۶:۵۴ ۰۸ مرداد ۱۴۰۰
چقدر مظلومه این شهید بزرگوار
تا سال ها همه فکر میکردن اسیر شده و هیچی ازش نمیگفتن تا این که پیکر پاکش رو توی جزیره تفحص کردن
Iran (Islamic Republic of)
عاشق
۱۳:۱۱ ۰۸ مرداد ۱۴۰۰
السلام علیکم یا انصار دین الله
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۲:۵۱ ۰۸ مرداد ۱۴۰۰
من کتاب اش رو تهیه کردم
ان شاءالله میخونمش در اینده
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۲۲:۲۵ ۰۷ مرداد ۱۴۰۰
درود
Iran (Islamic Republic of)
حسین
۲۱:۱۲ ۰۷ مرداد ۱۴۰۰
ان شاالله تمام شهدا حقشان را برما ببخشایند
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۲:۲۵ ۰۷ مرداد ۱۴۰۰
هزاران شهید روشنفکر داشتیم،از اونا بگید
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۲:۴۹ ۰۸ مرداد ۱۴۰۰
مگه این شهید چشه هااااااا
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۷:۳۸ ۰۸ مرداد ۱۴۰۰
روشنفکر بوده که به فکر آینده من و شما بوده و زندگی شخصی خودش رو فدای نجات کشور کرده و همه حواسش به نام‌س مملکت بوده....
Iran (Islamic Republic of)
حمید
۰۰:۴۷ ۰۹ مرداد ۱۴۰۰
یعنی چه؟
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۴:۱۱ ۰۹ مرداد ۱۴۰۰
بنده خدا منظورش این بوده که هر روز یکی از این هزاران را معرفی کنید چون کم کم خاطره ها بخصوص برای نسل های جدید کم رنگ شده ، و روشنفکر تر از این شهیدان مگر داریم که ناموس مملکت را بر جشن و عروسی و بزن بکوب دنیوی ترجیح دادن تازه عروسی خودش !!!!!!!!!!!!!!!!!!! روشنفکری که فقط به گفتار و کتاب و شعار نیست
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۹:۴۹ ۰۷ مرداد ۱۴۰۰
آرزوی سربلندی فرزندان اسلام
Iran (Islamic Republic of)
سنا
۲۲:۲۱ ۰۶ مرداد ۱۴۰۰
روحش شاد
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۱۲:۳۰ ۰۶ مرداد ۱۴۰۰
خدایش رحمت کند ب این چنین مردانی که دگر نیست کسی جای اینانر ابگیرد
Iran (Islamic Republic of)
بیسواد
۲۱:۱۵ ۰۶ مرداد ۱۴۰۰
خدا نکنه ملت بعد این 8 سال که از جنگ هم بدتر بود دچار جنگی دیگه بشه، ولی اگر شد هم از این مردها کم نداریم.

رَبَّنا آتِنا فِی الدُّنْیا حَسَنَةً وَ فِی الْآخِرَةِ حَسَنَةً وَ قِنا عَذابَ النَّار
Iran (Islamic Republic of)
ناشناس
۰۰:۲۸ ۰۷ مرداد ۱۴۰۰
ای برادر ! راست گفتی خداوند این انسانهای وارسته دلاور را بیامرزد ولی بکوری دشمنان از این دلاوران در سرزمین ولایت کم نیستند
آخرین اخبار