فاجعه تروریستی هشتم شهریور ۱۳۶۰ واقعه‌ای است که توسط مسعود کشمیری، دبیر وقت شورای ‎عالی امنیت ملی، طی یک عملیات نفوذ در بدنه دولت اتفاق افتاد.

به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان، فاجعه تروریستی هشتم شهریور ۱۳۶۰ که به شهادت مظلومانه رئیس‌جمهور محمدعلی رجایی و نخست‌وزیر دکتر محمدجواد باهنر انجامید، هرچند یکی از تلخ‌ترین وقایع تاریخ انقلاب اسلامی محسوب می‌شود، اما باید آن را سندی محکم بر ایستادگی ملت بزرگ ایران در برابر جریان نفاق بدانیم.

پس از واقعه هفتم تیر و شهادت شهیدبهشتی و یارانش، سازمان منافقین انتظار داشت که با ایجاد یک موج گسترده ترور و به راه انداختن هرج و مرج در جامعه، شرایط داخلی روز به روز آشفته‌تر شود و در شرایطی که جنگ تحمیلی در اوج خود قرار داشت، نظام نوپای جمهوری اسلامی، آسیبی سخت و جبران‎ناپذیر ببیند.

فاجعه ۸ شهریور انتقام وحشیانه منافقین از ملت ایران

اما حمایت گسترده ملت از امام (ره) و نظام، همه نقشه‌ها را نقش بر آب کرد و منافقین خشمگین از چنین شرایطی، به ترور‌های کور و به شهادت رساندن یاران صدیق انقلاب رو آوردند که واقعه هشتم شهریور را باید اوج آن بدانیم.

واقعه‌ای که طی یک عملیات نفوذ در بدنه دولت اتفاق افتاد؛ مسعود کشمیری، عامل نفوذی منافقین، دبیر وقت شورای‎عالی امنیت ملی بود. فهم این‌که چرا منافقین به چنین اقدام مذبوحانه‌ای رو آوردند، زمانی دقیق‌تر می‌خواهد که بدانیم، روند نفوذ با چه مبنا و هدفی شکل گرفت و به کجا انجامید.

درباره چرایی و چگونگی وقوع فاجعه تروریستی هشتم شهریور ۱۳۶۰، هنوز هم ناگفته‎های فراوانی وجود دارد؛ سرنوشت عامل اجرایی این ترور، مسعود کشمیری، هنوز در هاله‎ای از ابهام است؛ هرچند که برخی معتقدند وی در تصفیه درون سازمانی منافقین به قتل رسیده است. اما واقعیتی که نباید نادیده گرفته شود، شکست سنگین منافقین در دستیابی به اهدافشان از این جنایت بزرگ است.

همان‌طور که اشاره شد، موج ترور‌های کور، عملیات‌های وحشیانه موسوم به «مهندسی» و سرانجام واقعه تروریستی هشتم شهریور، تلاش‌های مذبوحانه منافقین برای انتقام گرفتن از مردمی بود که یکپارچه در برابر آن همه ددمنشی جریان نفاق ایستادند و جانب نظامی را گرفتند که از درون ملت برخاسته بود.

بالاخره هماهنگی نظام و ملت، در زمستان سال ۱۳۶۰، سنگین‌ترین ضربه‌ها را به سازمان منافقین وارد کرد و کادر‌های نفوذی و داخلی آن‌ها را از هم پاشاند. برای بیشتر دانستن درباره این وقایع و عواملی که آن‌ها را رقم زد، با دکتر جواد منصوری و سیدمحمدجواد هاشمی‎نژاد همکلام شدیم.

چگونگی نفوذ منافقین

دکتر جواد منصوری، سرآغاز فعالیت جریان نفوذ را روز بعد از پیروزی انقلاب اسلامی در ۲۲ بهمن ۱۳۵۷ می‌داند؛ او می‌گوید: «از صبح ۲۳ بهمن ۵۷ جریان‌های مختلف معارض و ضدانقلاب به نفوذ در ارکان و نهاد‌های انقلابی مبادرت ورزیدند؛ در همان مدرسه رفاه و کمیته‌های انقلاب اسلامی و بعد در سایر نهاد‌های انقلاب و دستگاه‌های مختلف، جریان‌هایی مخالف که با انقلاب اسلامی و خط امام (ره) در تعارض بودند، شروع کردند به فعالیت‌های نفوذی مختلف؛ از جمله سازمان منافقین که به دلیل برخی سوابق پیش از انقلاب امکان نفوذ بیشتری هم داشت، برنامه‌ریزی‌هایی داشتند.

از طرف دیگر، نیرو‌هایی که بعد از انقلاب مسئولیت گرفته بودند هم تجربه اداره کشور را نداشتند و تمامی سازمان‌ها و دستگاه‌های اطلاعاتی و امنیتی هم طبیعتاً متلاشی شده بود؛ بنابراین فرصت بسیار مهمی برای تمام سازمان‌های اطلاعاتی خارجی و نیرو‌های ضدانقلاب در داخل فراهم شد که جریان نفوذ را شکل بدهند.»

سیدمحمدجواد هاشمی‎نژاد در همین زمینه می‎گوید: «وقتی در کشور انقلاب می‌شود و رژیم گذشته از هم فرو می‌پاشد، شرایط جدیدی حاکم می‌شود؛ در این فاصله ممکن است به دلیل این‌که ساختار‌های نظام جدید هنوز شکل نگرفته است، بدخواهان و گروه‌های تروریستی در این شرایط به مراکز و دستگاه‌های مختلف نفوذ پیدا کنند؛ لذا اوایل انقلاب اسلامی هم، چون وضعیت، چنین بود و ساختار‌های اداری و اطلاعاتی جمهوری اسلامی هنوز شکل نگرفته یا به‌تدریج در حال شکل‎گیری بود، با چنین وضعیتی روبه‎رو بودیم.

علاوه بر این، با توجه به این‌که جمهوری اسلامی ایران از ابتدا با یک رویکرد باز و فراگیر به همه جریانات نگاه می‌کرد و ماهیت بسیاری از جریانات هم هنوز کاملا برای همه مشخص نشده بود، این فرصت به دست گروه‌هایی مانند منافقین افتاد که بتوانند از بستر به وجودآمده برای برنامه‎ریزی نفوذ استفاده کنند. با توجه به آن شرایط، می‌توان گفت که نفوذ به ادارات و مراکز مختلف، کار خیلی مشکلی نبود و نباید تعجب کنیم که جریان‌هایی مانند منافقین چگونه توانستند این اقدام مذبوحانه را انجام دهند.»

شکل گیری جریان ترور

به نظر می‌رسد که این جریان، پیش از ورود به سال ۱۳۶۰ و آغاز موج ترورها، مقدمه‎ای را برای خود تدارک دیده بود؛ منصوری معتقد است که این مقدمه در غائله ۱۴ اسفند ۱۳۵۹ و با میدان‌داری بنی‌صدر شکل گرفت. او می‌گوید: اواخر سال ۵۹ جریان‌های عجیبی پیش آمد. ماجرای ۱۴ اسفند در دانشگاه تهران در واقع یک لشکرکشی و یک مانور و ائتلاف و تجمع تمامی جریان‌های ضدانقلاب حول محور بنی‌صدر بود که سرآغاز اقدام علنی برای براندازی به حساب می‌آمد. این‎جاست که نیرو‌های ضدانقلاب و نیرو‌های انقلابی با یکدیگر کاملا علنی درگیر می‌شوند؛ ضمن این‌که جریان نفوذ همچنان در سایه باقی می‌ماند.

منصوری به تحلیل منافقین از شرایط که برمبنای اصول غیرواقعی شکل گرفته و ناشی از عدم شناخت آن‎ها از جامعه بود هم اشاره می‌کند و می‌گوید: «جریان ضدانقلاب در ابتدای سال شصت به این تحلیل رسیده بود که کشور در حال جنگ است و قسمتی از آن اشغال شده و تمامی سازمان‌های کشور درگیر مسائل جنگ هستند،

بنابراین می‌توان با حذف اشخاص تأثیرگذار بر جریان انقلاب و نظام جمهوری اسلامی، باعث از بین بردن آن شد. این تحلیلی بود که در اسفند ۵۹ تا خرداد ۶۰ به آن رسیده بودند و می‌گفتند که با یک حرکت مسلحانه مردم به صحنه می‌آیند و نظام را کنار می‌زنند و ما را به حکومت می‌رسانند!

این تحلیل‌هایی است که در مذاکرات و نشریاتشان هست. اما چنین نشد؛ ۷ تیر آمدند و آن جنایت را انجام دادند، ولی انسجام مردم و اتحاد علیه منافقین بیشتر شد. در ۸ شهریور هم منافقین تصورشان این بود که با سقوط دولت، کشور به‌هم می‌ریزد؛ ولی با درایت و استقامت و هوشیاری امام (ره) و مسئولان، دولت انتقالی تشکیل شد و ما در نیمه دوم سال شصت به‌تدریج به تثبیت نظام رسیدیم.»

چرا شهیدان رجایی و باهنر؟

فاجعه ۸ شهریور انتقام وحشیانه منافقین از ملت ایران

اشاره کردیم که پس از واقعه جانگداز هفتم تیر و شهادت دکتربهشتی و یارانش، منافقین که در تحلیل، خود را کاملاً شکست‎خورده می‌دیدند، در اقدامی جنون‎آمیز، دست به ترور‌های کور فراوان در بین مردم زدند؛ اقدامی که هدف از آن، ایجاد وحشت در جامعه بود؛ اما بازهم با ایستادگی مردم بر آرمان‎های انقلاب مواجه شدند و این کار نیز نتوانست آن‎ها را به اهدافشان نزدیک کند.

دکتر منصوری دراین‎باره می‌گوید: «شهید رجایی و شهید باهنر درواقع الگویی ایده‌آل از مدیران کشور در نظام اسلامی بودند و ضدانقلاب می‌خواست که این نیرو برای ادامه کارش موفق نشود، به این دلیل برنامه به شهادت رساندن این شخصیت‌ها را طرح‌ریزی کردند. شهید رجایی آدم خودساخته‌ای بود.

طبقه تقریباً پایین جامعه را طی کرده بود. شلاق و زندان رژیم را تحمل کرده و یک شخص عاقل و اندیشمند بود؛ او واقعا اعتقاد داشت که یکی از همین مردم است. یک‎بار من رفتم خدمتشان؛ با ایشان کاری داشتم. اتاقشان را دیدم که در یک اتاق خیلی کوچک کار می‌کنند و در اتاق اصلی نخست‌وزیری نیستند. گفتم: آقا چرا این‌جا کار می‌کنید؟ این اتاق، اتاق یکی از کارمند‌های نخست‌وزیری است. گفت همین‌جا کار ما می‌گذرد؛ آن اتاق را گذاشته‌ایم که چند کارمند دیگر آن‌جا باشند و کار‌ها را انجام دهند. شهیدباهنر هم به‌همین شکل. ضمن این‌که ایشان از جهت فکری و دانش و تقوا، انسان واقعاً فرهیخته‌ای بود. خب، این‌ها تصورشان این بود که اگر این شخصیت‌ها بمانند، در این صورت جایی برای جریان ضدانقلاب باقی نمی‌ماند.»

نکته‎ای که هاشمی‎نژاد هم به آن اشاره می‎کند و می‌گوید: «انقلاب اسلامی یک انقلابی بود که از همان ابتدای شروع نهضت، قبل‌از این‌که گروهک منافقین وجود داشته باشد، هدف و نهایت آمال و اهدافش را مشخص کرده بود؛ یعنی قیام ۱۵ خرداد که در مرکز آن، یک مرجع دینی قرار داشت.

خب، این انقلاب اسلامی با این هدف، با اصل و نگاه منافقین کاملاً در تضاد بود. در نگاه اجتماعی منافقین، آموزه‌های مارکسیستی وجود داشت که انقلاب را به این شکل پیش‌بینی نمی‌کرد. شهیدان رجایی و باهنر از افرادی بودند که نظریه‌پرداز و متفکر بودند، همانند شهید مطهری که یکی از تئوریسین‌های اصلی انقلاب بود.

کلا افرادی که مورد هدف منافقین قرار گرفتند، کسانی بودند که ایجادکننده ساختار‌ها و تار و پود انقلاب اسلامی بودند. شهیدان رجایی و باهنر را باید بخشی از فرایند تشکیل نظام جمهوری اسلامی دید.»

منبع: خراسان

انتهای پیام/

اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.