به گزارش گروه وبگردی باشگاه خبرنگاران جوان،یکی از واقفین خیراندیش زنجانی که نام او در تاریخ زنجان ماندگار شده و عموم مردم نام او را با پلی معروف در زنجان میشناسند میربهاءالدین است که پلی با همین عنوان در حاشیه جنوب غربی زنجانی احداث کرده است، میر بهاءالدین زنجانی که کوچکترین فرد خانوادهاش بود در سال ۱۲۳۴ در شهر زنجان متولد شد.
پدرش مرحوم میر مسیحا فرزند قاضی جلال از طرف سلطان وقت به سمت قاضیالقضات زنجان منسوب شده بود.
دوران کودکی حاج میربهاء الدین به سادگی شروع شد، اما پدرش به ناگاه دار فانی را وداع گفت و او را در حالی که پسر بچهای ۹ ساله بود با مادری پیر و خواهرانش تنها گذاشت و به دست حوادث سپرد.
دست بر قضا مادرش نیز اندکی پس از مرگ پدر خاموش شد و او را بیش از پیش داغدار کرد، مرحوم قاضی جلال و میر مسیحا به پاکی زیست و از خود اندوختهای به جا نگذاشت و پس از درگذشت میر مسیحا، میر بهاء در تلاش تامین معاش خود و خواهرانش برآمد.
وی در ابتدا با سرمایه ناچیز که یک چتور که برابر با دوازده قِران و ده شاهی آن زمان بود، خرید و فروش تنباکو کرده و خواهرانش نیز در منزل جوراب میبافتند و زندگی شان از این طریق اداره میشد.
اما ماجرای ترقی روز افزون ثروت و شهرت وی بدین گونه آغاز میشود که در یک روز سرد زمستان، وقتی که او واپسین روزهای دوران کودکیاش را میگذراند، در حالی که چند قرص نان (روزی خود و خواهرانش) را در زیر بغل گرفته و سرمای جانسوز زنجان صورتش را کبود کرده بود به سوی منزلش در سرچشمه روان بود، که ناگهان متوجه سگی شد از گرسنگی جز پوست و استخوانش نمانده و در مقابل مسجد نصرالله خان دراز کشیده بود و تولههایش پستانهای خشک او را میمکیدند.
میربهاء الدین جوان دل رحم که طعم گرسنگی را میدانست، بیاختیار دست لرزانش را به زیر بغل برد و یک تکه نان تکه تکه کرده جلوی سگ ریخت و سگ که گویی سالیان دراز است چیزی نخورده، تکههای نان را در هوا میبلعید و بدین گونه نان دوم و سوم نیز تمام میشود تا سگ کاملا جان میگیرد.
بعدها میربهاءالدین تعریف میکند که پس از سیر شدن سگ یک باره حالی عجیب به من دست داد در آن سوز و سرما تنم داغ شد و خوشحالی عمیقی توام با روشنی خاص در درون خود یافتم و نمیدانستم که با دست خالی روانه منزل میشوم، در حالی که خود و خواهرانم شام نداریم.
چندی پس از آن بهاءالدین جوان در سایه کار و کوشش و همت و غیرت، خواهرانش را یک به یک به خانه بخت فرستاد و از آنجا که خرجش کمتر شد توانست پساندازی کرده برای اولین بار به دهکدههای سر سبز و آباد اطراف زنجان سفر کند.
وی سپس در دره «دگرمان دره سی» (دره آسیاب)دو راس گوسفند خریده و به شخصی سپرد تا از آنها مواظبت کند.
سپس خودش به زنجان برگشته و یک باب مغازه پارچه فروشی در زنجان دایر کرد، مدتی بدین منوال گذشت ولی از گوسفندان خبری نشد. بار دیگر به روستا رفت تا خبری از گوسفندان بگیرد.
اما از آنجا که میربهاءالدین مردی بسیار با ایمان بود و هرگز به مال کسی چشم طمع نداشت، طرف معاملهاش نیز در روستا مردی خداشناس و خوبی از آب درآمد و از عواید گوسفندان چند زمین از همان روستا برایش خریده بود و بدین وسیله راهی تازه در جلو پای وی گشوده شد و در مسیر جدیدتر و بهتری قرار گرفت تا آن زمان که چند سال بعد با کوشش و جهد فراوان توانست تمام شش دانگ همان روستا را بخرد.
میربهاء پس از خرید دگرمان دره سی بلافاصله سه دانگ آن را وقف کرد و در آن زمان شهرت و آوازه مردی که توانسته بود با کوشش بسیار و تلاش فراوان به زحمت نقدی را فراهم کرده و دهی را خریده و بلافاصله نصف آن را وقف کند در همه جای خمسه پیچید.
پس از آن شهرت میربهاالدین بیشتر و بیشتر شد تا زمانی که میر آخور سلطان وقت که در طارم زنجان چندین پارچه آبادی داشت، از محسن میرزا حاکم زنجان میخواهد که مردی با ایمان و امین را برای اداره رقبات وی و جمعآوری محصولاتش انتخاب کند و او میربهاء را برای این کار انتخاب میکند و به این صورت میربهاءالدین پس از سالها مباشرت املاک و زیستن با قناعت و درستی و اندوختن سرمایه و خریدن دهات دیگر مستطیع شد و به خانه خدا رفت و از آن پس بود که به حاج میربهاءالدین معروف شد.
پس از سالها در قحطی که دنیا را فرا گرفت و بسیاری از مردم به خاطر آن جان باختند، میربهاءالدین بار دیگر به طارم رفت و در بین راه زن و مردی را با چندین بچه قد و نیم قد که همگی لباسهای پاره پاره به تن داشته و در آن سوز و سرما به جای کفش پاهایشان را نمد پیچ کرده بودند مشاهده کرد که سرما و گرسنگی رمق نداشتند.
میربهالدین به زحمت تمام در میان کولاک در حالی که بچهها را به پشت بسته بود به منزل خودش برد و پس از سیراب کردن آنها برایشان آذوقه تهیه کرد و چند راس گوسفند نیز به آنها بخشید که با عواید آن گوسفندان در همان محل زندگی کردند.
سالها در پی هم گذشت و میربهاالدین ثروتمندتر از قبل شد، اما عجیب آن که هر چه بر ثروت و مکنتش افزوده میشد، سادهتر زندگی میکرد و بیشتر میبخشید به طوری که با پسر سومش حاج سید محمد که بعدها امینالرعایا لقب گرفت، شبها خورجین پر از گندم و برنج و نان بر دوش گرفته و به خانه مستمندان و گرسنگان میرفتند و آنچه داشتند انفاق میکردند بدون آنکه کسی آنها را بشناسد.
میربهاءالدین پس از قریب ۷۶ سال عمر پر عزت و احترام و احداث آثار و ابنیه زیاد و ایجاد موقوفات فراوان دار فانی را وداع گفت.
آثار تاریخی بجا مانده از حاجی میربهاءالدین «پل ارتباطی بین زنجان و کردستان» بر روی رود قزل اوزن، «یک حمام واقع در بازار زنجان» که با معماری زمان قاجار درست شده است، «یک باب مسجد» واقع در خیابان امام پایینتر از سبزهمیدان که امروز مردم آن را به نام مسجد حاج تقی مینامند، «یک باب آب انبار بزرگ» در همان محل و در پشت مسجد که امروزه به عنوان قسمت زنانه مسجد استفاده میشود، احداث پل بر روی زنجانرود واقع در ابتدای جاده بیجار که از معماری جالبی بر خوردار است که به تازگی توسط میراث فرهنگی مرمت و بازسازی شده است.
منبع:فارس
انتهای پیام/
روحش شاد و راهش پر از رهرو باد