به گزارش باشگاه خبرنگاران جوان، ۷۳ سال پیش در چنین روزهایی، دکتر علیاکبر سیاسی بار دیگر به ریاست دانشگاه تهران منصوب شد. این مناسبت، موسمی مغتنم است که کارنامه سیاسی و فرهنگی وی با استناد به پارهای از روایات و تحلیلها مورد بازخوانی قرار گیرد. مقال پی آمده در پی چنین خوانشی بوده است. مستندات این نوشتار، بر تارنمای پژوهشکده تاریخ معاصر ایران قرار دارد. امید آنکه محققان و عموم علاقهمندان را مفید و مقبول آید.
بیشتربخوانید
بیتردید در باب ادوار گوناگون حیات دکتر علیاکبر سیاسی، نمیتوان داوری یکسانی داشت. او در دوران پهلوی اول در زمره حامیان سیاستهای سنت ستیزانه وی بود که با امیال روشنفکران وقت نیز پوشانی یافته بود. با این همه دیری نگذشت که دریافت این قشر تنها نردبان صعود قزاق بودهاند! او بعدها و در دوران حاکمیت پهلوی دوم بیشتر دریافت که در گذشته، چه نهالی را غرس کرده است! سیدمرتضی حافظی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در باب گرایشات سیاسی در دوره رضاخان چنین آورده است:
«یکی از انجمنهای نوپا در دوران حاکمیت رضاخان، انجمن ایران جوان بود که با نگرشی نسبتاً متفاوت به مقولات جدید مینگریست و آرمانهای تجددخواهانه را با اندکی تغییر، بهعنوان مهمترین دغدغههای فکری و سیاسی خود مطرح میکرد. انجمن ایران جوان در آغاز کار، انجمن خاص جوانانی بود که در اروپا و امریکا تحصیل کرده بودند و به طرز تفکر و تمدن غربیها، آشنایی کافی داشتند. علیاکبر سیاسی مؤسس انجمن مینویسد: انجمنی تشکیل دادیم، نخست به نام سروش دانش و اندکی بعد به نام ایران جوان، بدین مناسبت که معتقد بودیم ایران پیر و فرسوده، باید با قبول تمدن جدید، از نو جوان و نیرومند گردد. ما در آغاز کار، عضویت انجمن را به جوانانی اختصاص دادیم که به طرز تفکر مغربیها آشنایی داشتند و علت این اختصاص و انحصار این بود که افکار ما برای آن زمان ایران، تند و انقلابی مینمود و بیم آن میرفت جوانان دیگری که با افکار جدید آشنا و مأنوس نبودند، مراد ما را درست درنیابند و بهجای اینکه برای پیشرفت مرام انجمن مدد برسانند، مانع اجرای آن شوند، یعنی بار شاطر نباشند، بلکه بار خاطر گردند!... علیاکبر سیاسی توضیح میدهد که آنها جوانان میهنپرستی بودند که از عقبماندگی ایران عذاب میکشیدند و آرزو داشتند تا شکاف میان ایران و کشورهای اسلامی پر شود. ارگان این جمعیت، مجله مشهور آینده بود که مدتها پس از تشکیل آن به مدیریت دکتر محمود افشار یزدی انتشار یافت. در نخستین شماره به قلم تقیزاده، پنج رکن عمده استقلال و اعتلای ایران، به اینترتیب طبقهبندی شدند:
۱. وحدت ملی
۲. امنیت
۳. اصلاح ادارات دولتی بهخصوص مالیه
۴. اصلاح اصول حکومت ملی
۵. نمایندگان ملی. این خود، نشان مهمی از همگرایی میان تجددخواهان جوان آن روزگار با رضاخان و پیگیری اهداف به اصطلاح ترقیخواهانه توسط رضاخان با پشتیبانی فکری اینان بود. در حقیقت تب روشنفکری آن مقطع تاریخی، در یک پارادوکس میانِ تحقق اصلاحات سیاسی از طریق ایجاد یک حکومت اقتدارگرا، در نوسان بود. علیاکبر سیاسی در تاریخچه انجمن ایران جوان که شکلگرفته از دانشآموختگان اروپاست، از دیداری یاد میکند که میان اعضای انجمن و رضاشاه روی داده است! در این دیدار اعضای انجمن، خواستهها و ایدههای خویش را با شاه در میان مینهند و رضاشاه در پاسخ آنان با تکیه بر این نکته که این ایدهها و خواستها همان خواستههای او نیز هستند، چنین میگوید: اینک ایده و برنامه از شما و عمل از من!... چنین است که در این دوران، روشنفکران با پرداختن ایدهها و زمینههای نظری مدرن، پیششرط عملی شدن آنها به دست رضاشاه را فراهم کردند، چنانکه علیاکبر سیاسی در خاطرات خود آورده است: رضاشاه با دیدن مرامنامه انجمن ایران جوان که متشکل از جوانان تحصیلکرده در غرب بود، با جدیت گفته بود تمام این اقدامات نوگرایانه را انجام خواهم داد!...
در نتیجه پارادوکس حاصل از آرمانهای روشنفکرانه با اقتدارگرایی رضاخانی، به سود تجدد آمرانه و استبداد پهلوی حلوفصل شد. در نهایت هدف از تأسیس انجمن ایران جوان، کاستن از فاصله ایران با جوامع متمدن اروپایی و جوان کردن ایران پیر شده، زیر بار تاریخ طولانی شاهان بیکفایت بود. با وجود آنکه در ظاهر رضاشاه متعهد شد تا مرامنامه این انجمن را جامه عمل بپوشاند، نکته مهم آن بود که پس از تحکیم پایههای قدرت شخصی، دیگر میدان دادن به احزاب و گروهها، از نظر او پسندیده نبود! بر همین اساس دوران رضاشاه را باید دوران مردود شدن قشر روشنفکر مقلد، در آزمون قدرت دانست. آنان اگرچه بهخوبی با ابعاد تاریک استبداد پهلوی آشنایی داشتند، اما از آرمانهای مشروطیت دست شستند و به همراهی با اقتدارگرایی و استبداد رضاشاهی پرداختند. پیامد این کار آنها زیاد به درازا نکشید و بهزودی با سر برافراشتن حکومت فائقه رضاشاه، اندیشههای مدرن این روشنفکران نیز به خاموشی گرایید...».
داوری دقیق و بایسته در باب کارنامه دکتر علیاکبر سیاسی دشوار مینماید، چه اینکه او در تمامی زندگی فرهنگی و سیاسی خویش رویکردی واحد نداشته است. از این روی درباره این طیف شخصیتها نمیتوان اغراق کرد و یک بخش از کارنامه ایشان را به تمامی آن تعمیم داد، کاری که خودآگاه یا ناخودآگاه، بخشی از تذکرهنویسان زندگی سیاسی بدان مرتکب شدهاند. محمدرضا چیتسازیان، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران در بسط این مقوله مینویسد:
«تذکار به این مهم، لازم است که در باب ویژگیهای فرهنگی شخصیت علیاکبر سیاسی نباید اغراق کرد. او هم در زمره شخصیتهای متأثر از شبهمدرنیسم غربگرای عصر رضاشاه بود. به عبارتی دیگر، شخصیت او وجه دیگری نیز داشت و آن نیز تأثیر پذیرفتن از استبداد رضاشاهی بود. وی در دوران کشف اجباری حجاب، از سیاستهای رضاشاه حمایت کرد. در واقع سیاسی از به ظاهر آزادیخواهانی بود که بر طبل استبداد میکوبید! برخی حتی او را از جمله روشنفکرانی میدانند که جزو طراحان و مشوقان شاه در ماجرای کشف حجاب بود.
با این همه سیاسی، نام خود را با دانشگاه تهران گره زد. نخستین شورای دانشگاه تهران و با اکثریت آرا، او را به ریاست دانشگاه تهران برگزید. پیش از ریاست سیاسی بر دانشگاه تهران این نهاد علمی جزء وزارت فرهنگ بود و استقلال نداشت و از این نظر، او نخستین رئیس دانشگاه تهران بهشمار میآید. در دوران بیثباتی سیاسی در ایران و اشغال کشور توسط متفقین در فاصله سالهای ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲، در چند کابینه حضور داشت: در کابینه علی سهیلی دوباره وزیر فرهنگ شد، ولی پس از مدتی از وزارت کناره گرفت. در کابینه ابراهیم حکیمی، وزیر خارجه بود. در کابینه مرتضیقلی بیات، سمت وزیر مشاور داشت. او همچنین با هیئت نمایندگی ایران به سانفرانسیسکو رفت و در تدوین و تصویب منشور سازمان ملل متحد و نیز پایهگذاری یونسکو مشارکت کرد. با پایان یافتن جنگ جهانی دوم و خروج نیروهای امریکایی از تأسیساتی که در امیرآباد تهران داشتند، دکتر سیاسی آن تأسیسات را از دولت برای دانشگاه تهران گرفت و اینگونه بود که کوی دانشگاه تهران پایهگذاری شد، محلی که بعدها آبستن حوادث سیاسی گوناگونی گردید! وی در خاطرات خود نقل کرده است: از روزی که به ریاست دانشگاه انتخاب شدم، یکی از آرزوهای قلبیام ایجاد یک شهر دانشگاهی بود، مانند آنچه در پاریس و جاهای دیگر دنیا دیده بودم، برای همین به شاه گفتم استدعا میشود قریه امیرآباد، در اختیار دانشگاه تهران گذاشته شود.
شاه گفت آنجا در اختیار امریکاییهاست. چندی بعد در مراسم جشن استقلال امریکا با فرمانده پادگان امریکایی امیرآباد آشنا شدم و به او گفتم پس از تخلیه امیرآباد، مؤسسههایی را که دایر کردهاید به دانشگاه تهران بدهید. امریکاییها ۲ میلیون ریال پول میخواستند و این مبلغ پول، در اختیار دانشگاه تهران نبود. دولت میگفت خزانه خالی است و پولی برای این کارها ندارد! سرانجام شاه دستور داد این پول تهیه شود. این مسئله بهخوبی نمایانگر اوضاع آن روزگار است! روزگاری که نقش و حضور نیروهای بیگانه در کشور به اندازهای بود که مسئولان دولتی رده بالا نیز برای پیشبرد امور و توسعه دانشگاههای کشور، نیازمند تطمیع نیروهای خارجی حاضر در ایران بودند! در مجموع علیاکبر سیاسی، از جمله شخصیتهایی بود که بهویژه در دوران پهلوی اول، تحت تأثیر دیکتاتوری رضاشاه بود و از اقدامات وی حمایت میکرد، اما با ورود به عصر محمدرضا هر از چندگاهی نشانههایی از استقلال عمل در تصمیمهای وی دیده میشد...».
نام دکتر علیاکبر سیاسی، با ریاست دانشگاه تهران گره خورده است. چه اینکه در دوران ریاست وی بر این نهاد علمی، انتقال تاریخ از دوره آزادیهای نسبی پس از شهریور ۱۳۲۰، به مقطع خموشی و اختناق پس از کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، روی داد. بیش از ورود جزئیتر به برخی وقایع این بازه از زندگی سیاسی، خوانش کلیت آن ضروری مینماید. زهره صالحی سیاوشانی، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران این دوره را چنین روایت کرده است:
«بعد از سقوط رضاشاه، فضای سیاسی کشور قدری باز شد و نهادهای مدنی، فرصت ابراز وجود پیدا کردند. بنابراین اختیارات و سیاستگذاری آموزش عالی از شورای عالی معارف جدا و مستقل شد. در این برهه (۱۵ بهمن ۱۳۲۱)، علیاکبر سیاسی از طرف شورای دانشگاه به عنوان اولین رئیس دانشگاه تهران در زمان استقلال آن انتخاب شد. چون از سال ۱۳۱۳ تا ۱۳۲۱، دانشگاه تهران جزئی از وزارت فرهنگ بود و وزیر فرهنگ، رؤسای دانشکده و استادان را مانند آموزش و پرورش، بهدلخواه عزل و نصب میکرد، سیاسی سعی داشت تا تغییراتی در امور اداری، مدیریتی و داخلی دانشگاه ایجاد کند. او حتی در فکر این بود که یک شهرک دانشگاهی مانند اروپا ایجاد کند. او در خاطراتش نقل کرده است: مطلب را با شاه در میان گذاشتم، او دستور داد ۱۸هزار متر از زمینهای غرب دانشگاه تهران خریده شود، اما گفتم این زمینها برای ایجاد شهرک دانشگاهی کافی نیست، استدعا میشود قریه امیرآباد نیز در اختیار دانشگاه گذاشته شود. اینگونه بود که در آذر ۱۳۲۴، کوی دانشگاه تهران پایهگذاری شد. نخستین خوابگاه بزرگ و مجهز زیر نظر مهندس کاظم جفرودی در مدتی کوتاه ساخته شد. در شهریور ۱۳۲۵، انتشارات و چاپخانه دانشگاه تهران نیز ایجاد شد. او در دورهای که در کابینه علی سهیلی وزیر فرهنگ بود، لایحه آموزش و پرورش اجباری و مجانی را به مجلس شورای ملی داد، اما در این لایحه، موارد سختگیرانهای وجود داشت! برای نمونه، او برای والدینی که فرزندان خود را به مدرسه نمیفرستادند، زندان و جریمه نقدی سنگین در نظر گرفته بود! به همین دلیل، مجلس با حذف مجازات آن را تصویب کرد. علیاکبر سیاسی روشنفکری بود که یک چهره بارز و روشن نداشت! گویی بازی با دو روی سکه را خوب میدانست. او بر استبداد و شبهمدرنیسم غربگرای پهلوی اول لبخند میزد، گاهی بر تنور استبداد رضاشاه میدمید، آشکار تجددمآبی را تبلیغ میکرد، تغییر ظاهر را گامی در مسیر پیشرفت و روشنفکری میدانست و مواردی از این قبیل. گویا او، طراح و مشوق رضاشاه نیز بود.
سیاسی معتقد بود تقلید از ظاهر اروپاییان به پذیرش عقاید آنها کمک خواهد کرد و ایرانیها نیز با رها کردن قبای بلند، عبا و هر آنچه مأمن سنتگرایی است، تسلیم پیشروی تمدن غربی خواهند شد! بدین ترتیب این چهره دانشگاهی، نقش خود را در این برهه تاریخ معاصر، به مثابه یک فرد ضدجامعه ایفا کرد! او ایده کشف حجاب را تبلیغ کرد که سبب شد زنان ایرانی به مدت چندین سال (و تا سقوط رضاشاه)، نتوانند حتی از خانههایشان بیرون بیایند! سیاسی در دوره پهلوی دوم، نقش خود را به گونهای دیگر ایفا کرد. در ۱۵ بهمن ۱۳۲۷، پس از تیراندازی به محمدرضا پهلوی توسط یکی از اعضای حزب توده، جلوی درِ دانشگاه تهران، در برابر درخواست اخراج استادانی که به حزب توده وابسته بودند، ایستادگی کرد. سناریوی دیگر شخصیت او، موضوع تصویب قرارداد کنسرسیوم است. ۱۲ نفر از استادان دانشگاه تهران، اعلامیهای علیه این قرارداد منتشر کردند. محمدرضا پهلوی از دکتر سیاسی رئیس دانشگاه خواست این استادان را اخراج کند، اما او مقاومت کرد! پس از این ایستادگیها مجلس شورای ملی قانونی تصویب کرد که به جای شورای دانشگاه، دوباره وزیر فرهنگ رئیس دانشگاه را انتخاب کند.
دیگر در این زمان، یکهتازی او بر دانشگاه پایان یافت! خودش درحالیکه در این سالها از سیاست نیز غافل نبود، مینویسد: یکی از مشکلات من این بود که میگفتم دانشگاه یک حوزه علمی است و فوق احزاب و مرامهای سیاسی و تبلیغی است. دانشگاه محل تحقیق و آزادی فکر است، رئیس دانشگاه بیطرف است، این امر سبب شده که چپیها مرا متمایل به راست و راستیها مرا متمایل به چپ بپندارند!... سیاسی از سال ۱۳۳۳ تا ۱۳۴۲ که بازنشسته شد، رئیس دانشکده ادبیات بود. این استاد دانشگاه، اصول روانشناسی جدید را در ایران بنیاد نهاد، نخستین آزمایشگاه روانشناسی را در دانشکده ادبیات ایجاد کرد و تستهای عملی آن را به ایران آورد. او ریاست انجمن روانشناسی ایران و مؤسسه روانشناسی دانشگاه تهران را نیز برعهده داشت...».
در دوران ریاست دکتر سیاسی بر دانشگاه تهران چند رویداد مهم رخ داد که بررسی موضع وی درباره آنها ضروری مینماید. ترور شاه در دانشگاه تهران در بهمن ۱۳۲۷، واقعه ۱۶ آذر ۱۳۳۲ و واکنش برخی اساتید این دانشگاه به قرارداد کنسرسیوم نفت، در زمره مهمترین این وقایع هستند. با این همه به نظر میآید که رویداد ۱۶ آذر در این میان، از اهمیتی بیش برخوردار باشد و همین اهمیت رویکرد سیاسی در این واقعه را افزون میسازد. محمدرضا چیتسازیان، پژوهشگر تاریخ معاصر ایران درباره رویکرد سیاسی در این فقره، بر این باور است:
«در روز شانزدهم آذر همزمان با سفر نیکسون معاون رئیسجمهور امریکا به تهران، فرماندهی انتظامی تهران به تعداد نیروهای خود در دانشگاه افزود. در این روز پیش از اذان ظهر، میان نیروهای نظامی و دانشجویان دانشکده حقوق و علوم سیاسی درگیری شدید رخ داد. همچنین در دانشکده فنی، به دلیل ورود یکی از نظامیان سر کلاس برای دستگیری یکی از دانشجویان، کار به خشونت کشیده شد. همین امر سبب گردید تا دانشجویان از کلاسهای درس خود خارج شده و به نشانه اعتراض به حضور نیروهای نظامی در دانشگاه، دست به تظاهرات زنند.
نیروهای نظامی نیز به تعقیب دانشجویان پرداختند و با انواع سلاحهای گرم همچون مسلسل، دانشجویان را به رگبار بستند! در پی این حادثه، سه نفر از دانشجویان به نامهای مصطفی بزرگنیا، مهدی شریعت رضوی و احمد قندچی کشته شدند و تعدادی نیز به صف مجروحان پیوستند. برخورد با دانشجویان به نحوی شدت پیدا کرد که صدای اعتراض رئیس وقت دانشگاه تهران، یعنی علیاکبر سیاسی را نیز درآورد. در پی این حادثه، او در تماسی تلفنی با سپهبد زاهدی، به وی گفت با این برخورد وحشیانه نیروهای نظامی تحت امر شما من دیگر نمیتوانم عهدهدار ریاست دانشگاه باشم! سپهبد زاهدی نیز در جواب گفت در این ماجرا، مقصر اساتید دانشکده فنی هستند، آنها کلاسها را تعطیل و دانشجویان را به درگیری با نیروهای نظامی تشویق کردند. روز بعد از این حادثه، اساتید دانشگاه تهران جلسهای برگزار کردند و ابتدا قرار بر این شد که دسته جمعی استعفا دهند، اما بعد به این نتیجه رسیدند که اگر استعفا دهند همان کاری را کردهاند که شاه و رژیم پهلوی میخواهد! یعنی نابودی دانشگاه و از دست رفتن استقلال آن به تمام و کمال! شاه نیز که همه این حوادث را از چشم دانشجویان و دانشگاهیان میدید در کمال تعجب و طی مراسمی، به نیکسون دکترای افتخاری حقوق بینالملل اعطا کرد! در همین حال، اخبار این حادثه در ایران و جهان، بازتاب گستردهای پیدا کرد. بسیاری از دانشگاههای جهان، احساس همدردی و همبستگی خود را با دانشجویان آسیبدیده اعلام کردند...».
منبع: روزنامه جوان
انتهای پیام/