در کنار جملات قصاری که درست یا نادرست به کوروش کبیر، وینستون چرچیل و دکتر حسابی منتسب میکنند و چند سالی است در شبکههای اجتماعی دست به دست میشود، مدتی است نام «ریچارد فاینمن» فیزیکدان معروف نیز به چشم میخورد. سخنانی درباره تمرکز، اهمیت زمان در زندگی و جدی گرفتن دوره کودکی که شاید برخی آنها به محتوای حرفهای فاینمن نزدیک باشد، اما در مورد بیشترشان غلو شده و غیر واقعی هستند. در این میان به مناسبت سالروز تولد این دانشمند متفاوت که برخلاف زمینه کاری بسیار پیچیدهاش، زبانی ساده و شیوا داشت، به نوع نگاهش به زندگی و علم میپردازیم. امروز صدوچهارمین سالگرد تولد فاینمن است و در حالی ۳۴ سال از درگذشت او میگذرد که قصههای عجیب و غریبی از زندگی و کارش در کتابهای عامهپسند و در فضای مجازی رایج شدهاست. حتی کار به جایی رسیده که بر اساس سخنانش، بسته آموزشی برای افزایش مهارت یادگیری تولید شدهاست!
گرچه ویژگیهای خاص او به خصوص شوخطبعی و خوشصحبتیاش زمینه را برای عدهای فراهم کردهاست تا با نسبت دادن روشهای آموزشی عجیب یا سخنان جذاب از او شخصیتی اغراق شده بسازند. اما شهرت فاینمن نه بهعلت نظریاتش در فیزیک بود و نه به دلیل هوشش، بلکه بیان ساده و سلیس او از علم بود که باعث محبوبیتش شد. این تسلط بر کلمات و بیان قوی هم از شیوه منظم و سازمانیافتهاش برای یادگیری منشأ میگرفت. او آنچه را نمیدانست طبقهبندی میکرد، از آن سوالات متنوع میساخت و تلاش میکرد به روشهای مختلف پاسخ آن سوالات را پیدا کند.
فاینمن چطور تا این حد معروف شد؟
فاینمن معتقد بود اگر کسی نتواند موضوع پیچیدهای را در علم به سادگی برای مردم توضیح دهد، خودش به درستی آن را درک نکردهاست و همین اعتقاد قلبی او باعث میشد وقتی درباره دشوارترین موضوعات فیزیک صحبت میکند کلمات نامفهوم به کار نبرد و تا حد ممکن برای مخاطبی که تخصصی در این رشته ندارد، ساده صحبت کند. هنر دیگر فاینمن این بود که میتوانست از خاطرات خود سوژههایی برای فهماندن درسهای فیزیک به دانشجویان استفاده کند. خاطرات شیرینی که به دوران کودکی و نوجوانی او و ماجراجوییهای تمام نشدنیاش باز میگشت. این خاطرات در دو کتاب با عنوانهای «حتما شوخی میکنید آقای فاینمن؟» و «چه اهمیتی میدهید دیگران چه فکری میکنند؟» آمدهاست. فاینمن پس از دریافت جایزه نوبل، سخنرانی منحصر به فردی کرد که در تاریخ ماندگار شد. او به جای آن که از سختیهای پروژه علمی که رویش کار کرده صحبت کند یا از شور و شوق دریافت نوبل بگوید، فقط درباره کودکی و نوجوانی و علاقهاش به علم حرف زد که بخشی از آن در ادامه آمدهاست.
دلایل پدیدهها مهم است، نه اسمشان
«من با پدر روزهای آخر هفته برای گردش به جنگل میرفتیم و آنجا چیزهای زیادی درباره طبیعت یاد میگرفتیم. یک بار پسری در جنگل به من گفت: آن پرنده را میبینی که روی چمنها نشستهاست؟ اسمش چیست؟ گفتم نمیدانم و توی دلم به او خندیدم. او گفت: اسمش باسترک گلو قهوهای است. پدرت به تو چیزی یاد ندادهاست؟ این در حالی بود که پدرم به من یاد دادهبود اسم، هیچ چیز درباره آن پرنده را به من توضیح نمیدهد. در عوضش من میدانستم آن پرنده آواز میخواند و به جوجههایش یاد میدهد چطوری پرواز کنند و در تابستان کیلومترها پرواز میکند و هیچکس هم نمیداند از کجا راهش را پیدا میکند. تفاوتی اساسی وجود دارد بین اسم یک چیز و آن چیزی که واقعا وجود دارد. این که بلد باشیم چطور سانتیگراد را به فارنهایت تبدیل کنیم، علم نیست. البته دانستنش خیلی مهم است، ولی دقیقا علم نیست. برای صحبت کردن با همدیگر باید کلمه بلد باشیم و درست هم همین است. ولی خوب است بدانیم فرق استفاده از واژه و علم دقیقا چیست. در این صورت، میفهمیم چه وقت ابزار علم مثل واژهها و کلمهها را تدریس میکنیم و چه وقت خود علم و معنا و مفهومش را یادمیدهیم.»
دیدن و آزمایش کردن به جای پذیرش مطلق
برای آموزش من، پدرم با مفهوم انرژی کلنجار میرفت و تلاش میکرد مفهوم آن را برایم شرح دهد. یک روز به من گفت: سگ عروسکی حرکت میکند، چون خورشید میتابد. من جواب دادم: نه خیر، این طور نیست! حرکت آن چه ربطی به تابیدن خورشید دارد؟ سگ برای این حرکت میکند که من کوکش کردهام. پدرم گفت: چطور توانستی فنرش را بچرخانی و آن را کوک کنی؟ گفتم با دستم توانستم حرکتش بدهم، چون غذا میخورم. پرسید: چه چیزهایی میخوری دوست من؟ جواب دادم: گیاهان را. دوباره پرسید: و گیاهان چطوری رشد میکنند؟ گفتم: گیاهان رشد میکنند، چون خورشید میتابد. او گفت درباره بنزین چه فکر میکنی؟ و ادامه داد که گیاهان انرژی ذخیره شده خورشید را گرفتهاند و این انرژی در زمین ذخیره شدهاست. همه مثالهای دیگر هم به خورشید ختم میشود. همه چیزهایی که حرکت میکنند، حرکتشان به نوعی بر اثرتابیدن خورشید است. این تعریف علم است؛ جایی که شما با مشاهده آن چه اتفاق افتاده به دنبال دلایلش میگردید و میتوانید دربارهاش تحلیل کرده و استدلال بیاورید. فکر کنم خیلی مهم است اگر میخواهید به مردم دیدن و آزمایشکردن یاد بدهید، به آنها نشان بدهید از دل این کارها، نتیجه قابلتوجهی بیرون میآید. آن موقع بود که یاد گرفتم علم چیست. علم حوصله بود؛ علم شکیبایی بود؛ به شرطی که نگاه میکردید و توجه داشتید.»
تجربههای قبلی کافی نیست دوباره تجربه کنید
«با شنیدن خاطرات من، شاید هم فکر کنید سرانجام چیزی عاید پدرم شد. من به مؤسسه فناوری ماساچوست (MIT) رفتم و بعد به پرینستون. به خانه که برگشتم، پدرم گفت همیشه دلم میخواست چیزی را بدانم که هیچ وقت ازش سر در نیاوردم. خب پسر جان! حالا که علوم را بهت یاد دادهاند، میخواهم آن را برایم روشن کنی. او سوالی درباره حرکت فوتونها که ذرات سازنده نور هستند، از من پرسید و من چند لحظه فکر کردم و گفتم: متأسفم، نمیدانم و نمیتوانم توجیهش کنم. بعد از آن همه سال که سعی کردهبود چیزی را به من یاد بدهد، از این که به نتیجهای چنین ضعیف رسیدهبود، خیلی ناامید شد. گفت: داشتن گنجینهای از انبوه معلومات که بتواند از نسلی به نسل دیگر منتقل شود، چیز جالبی است، اما یک آفت بزرگ دارد؛ ممکن است ایدههای مفیدی که منتقل میشوند برای نسل بعدی خیلی کاربردی نباشند. زمانی میرسد ایدههایی که به آرامی روی هم تلنبار شدهاند، فقط چیزهای عملی و مفید نباشند؛ بلکه انبوهی از تعصب و باورهای عجیب و غریب هم در آنها وجود داشتهباشد. راهی برای دوری از این آفت کشف شده و آن راه، تردید در مورد چیزی است که از نسل گذشته به ما منتقل شدهاست. هر کس به جای اطمینان به تجربیات گذشته، تلاش کند موضوع را خودش تجربه کند و این است آنچه علم نامیده میشود؛ نتیجه اکتشافی که ارزش امتحان کردن دوباره را دارد و نه اطمینان به تجربه نسل گذشته. من علم را این گونه میبینم و این بهترین تعریفی است که بلدم. قشنگیها و شگفتیهای این دنیا، با توجه به تجربههای جدید کشفمیشوند.»
منبع: جام جم