به مناسبت صد و چهارمین سالروز تولد فیزیکدان شهیر و برنده جایزه نوبل ۱۹۶۵ واقعیت‌هایی را درباره نگاه فاینمن به علم بررسی کرده‌ایم.

در کنار جملات قصاری که درست یا نادرست به کوروش کبیر، وینستون چرچیل و دکتر حسابی منتسب می‌کنند و چند سالی است در شبکه‎های اجتماعی دست به دست می‎شود، مدتی است نام «ریچارد فاینمن» فیزیکدان معروف نیز به چشم می‌خورد. سخنانی درباره تمرکز، اهمیت زمان در زندگی و جدی گرفتن دوره کودکی که شاید برخی آن‌ها به محتوای حرف‎های فاینمن نزدیک باشد، اما در مورد بیشترشان غلو شده و غیر واقعی هستند. در این میان به مناسبت سالروز تولد این دانشمند متفاوت که برخلاف زمینه کاری بسیار پیچیده‎اش، زبانی ساده و شیوا داشت، به نوع نگاهش به زندگی و علم می‎پردازیم. امروز صدوچهارمین سالگرد تولد فاینمن است و در حالی ۳۴ سال از درگذشت او می‌گذرد که قصه‌های عجیب و غریبی از زندگی و کارش در کتاب‎های عامه‎پسند و در فضای مجازی رایج شده‌است. حتی کار به جایی رسیده که بر اساس سخنانش، بسته آموزشی برای افزایش مهارت یادگیری تولید شده‌است!

گرچه ویژگی‎های خاص او به خصوص شوخ‌طبعی و خوش‌صحبتی‎اش زمینه ‎را برای عده‎ای فراهم کرده‌است تا با نسبت دادن روش‏های آموزشی عجیب یا سخنان جذاب از او شخصیتی اغراق شده بسازند. اما شهرت فاینمن نه به‌علت نظریاتش در فیزیک بود و نه به دلیل هوشش، بلکه بیان ساده و سلیس او از علم بود که باعث محبوبیتش شد. این تسلط بر کلمات و بیان قوی هم از شیوه منظم و سازمان‌یافته‏اش برای یادگیری منشأ می‎گرفت. او آنچه را نمی‏دانست طبقه‌‎بندی می‎کرد، از آن سوالات متنوع می‎ساخت و تلاش می‎کرد به روش‏های مختلف پاسخ آن سوالات را پیدا کند.

فاینمن چطور تا این حد معروف شد؟

فاینمن معتقد بود اگر کسی نتواند موضوع پیچیده‎ای را در علم به سادگی برای مردم توضیح دهد، خودش به درستی آن را درک نکرده‌است و همین اعتقاد قلبی او باعث می‎شد وقتی درباره دشوارترین موضوعات فیزیک صحبت می‎کند کلمات نامفهوم به کار نبرد و تا حد ممکن برای مخاطبی که تخصصی در این رشته ندارد، ساده صحبت کند. هنر دیگر فاینمن این بود که می‏توانست از خاطرات خود سوژه‏هایی برای فهماندن درس‏های فیزیک به دانشجویان استفاده کند. خاطرات شیرینی که به دوران کودکی و نوجوانی او و ماجراجویی‏های تمام نشدنی‎اش باز می‎گشت. این خاطرات در دو کتاب با عنوان‌های «حتما شوخی می‏کنید آقای فاینمن؟» و «چه اهمیتی می‎دهید دیگران چه فکری می‏کنند؟» آمده‌است. فاینمن پس از دریافت جایزه نوبل، سخنرانی منحصر به فردی کرد که در تاریخ ماندگار شد. او به جای آن که از سختی‌های پروژه علمی که رویش کار کرده صحبت کند یا از شور و شوق دریافت نوبل بگوید، فقط درباره کودکی و نوجوانی و علاقه‎اش به علم حرف زد که بخشی از آن در ادامه آمده‌است.

دلایل پدیده‌ها مهم است، نه اسم‌شان

«من با پدر روز‌های آخر هفته برای گردش به جنگل می‏رفتیم و آنجا چیز‌های زیادی درباره طبیعت یاد می‏گرفتیم. یک بار پسری در جنگل به من گفت: آن پرنده را می‏بینی که روی چمن‏ها نشسته‌است؟ اسمش چیست؟ گفتم نمی‏دانم و توی دلم به او خندیدم. او گفت: اسمش باسترک گلو قهوه‎ای است. پدرت به تو چیزی یاد نداده‌است؟ این در حالی بود که پدرم به من یاد داده‌بود اسم، هیچ چیز درباره آن پرنده را به من توضیح نمی‏دهد. در عوضش من می‎دانستم آن پرنده آواز می‎خواند و به جوجه‎هایش یاد می‎دهد چطوری پرواز کنند و در تابستان کیلومتر‌ها پرواز می‎کند و هیچ‎کس هم نمی‎داند از کجا راهش را پیدا می‎کند. تفاوتی اساسی وجود دارد بین اسم یک چیز و آن چیزی که واقعا وجود دارد. این که بلد باشیم چطور سانتی‎گراد را به فارنهایت تبدیل کنیم، علم نیست. البته دانستنش خیلی مهم است، ولی دقیقا علم نیست. برای صحبت کردن با همدیگر باید کلمه بلد باشیم و درست هم همین است. ولی خوب است بدانیم فرق استفاده از واژه و علم دقیقا چیست. در این صورت، می‌فهمیم چه وقت ابزار علم مثل واژه‎ها و کلمه‌ها را تدریس می‎کنیم و چه وقت خود علم و معنا و مفهومش را یاد‌می‎دهیم.»

دیدن و آزمایش کردن به جای پذیرش مطلق

برای آموزش من، پدرم با مفهوم انرژی کلنجار می‎رفت و تلاش می‌کرد مفهوم آن را برایم شرح دهد. یک روز به من گفت: سگ عروسکی حرکت می‌کند، چون خورشید می‌تابد. من جواب دادم: نه خیر، این طور نیست! حرکت آن چه ربطی به تابیدن خورشید دارد؟ سگ برای این حرکت می‌کند که من کوکش کرده‎ام. پدرم گفت: چطور توانستی فنرش را بچرخانی و آن را کوک کنی؟ گفتم با دستم توانستم حرکتش بدهم، چون غذا می‎خورم. پرسید: چه چیز‌هایی می‎خوری دوست من؟ جواب دادم: گیاهان را. دوباره پرسید: و گیاهان چطوری رشد می‎کنند؟ گفتم: گیاهان رشد می‌کنند، چون خورشید می‌تابد. او گفت درباره بنزین چه فکر می‎کنی؟ و ادامه داد که گیاهان انرژی ذخیره شده خورشید را گرفته‌اند و این انرژی در زمین ذخیره شده‌است. همه مثال‎های دیگر هم به خورشید ختم می‎شود. همه چیز‌هایی که حرکت می‏کنند، حرکتشان به نوعی بر اثرتابیدن خورشید است. این تعریف علم است؛ جایی که شما با مشاهده آن چه اتفاق افتاده به دنبال دلایلش می‎گردید و می‌توانید درباره‎اش تحلیل کرده و استدلال بیاورید. فکر کنم خیلی مهم است اگر می‌خواهید به مردم دیدن و آزمایش‌کردن یاد بدهید، به آن‌ها نشان بدهید از دل این کارها، نتیجه قابل‌توجهی بیرون می‌آید. آن موقع بود که یاد گرفتم علم چیست. علم حوصله بود؛ علم شکیبایی بود؛ به شرطی که نگاه می‏کردید و توجه داشتید.»

تجربه‎‌های قبلی کافی نیست دوباره تجربه کنید

«با شنیدن خاطرات من، شاید هم فکر کنید سرانجام چیزی عاید پدرم شد. من به مؤسسه فناوری ماساچوست (MIT) رفتم و بعد به پرینستون. به خانه که برگشتم، پدرم گفت همیشه دلم می‌خواست چیزی را بدانم که هیچ وقت ازش سر در نیاوردم. خب پسر جان! حالا که علوم را بهت یاد داده‎اند، می‌خواهم آن را برایم روشن کنی. او سوالی درباره حرکت فوتون‎ها که ذرات سازنده نور هستند، از من پرسید و من چند لحظه فکر کردم و گفتم: متأسفم، نمی‎دانم و نمی‏توانم توجیهش کنم. بعد از آن همه سال که سعی کرده‌بود چیزی را به من یاد بدهد، از این که به نتیجه‏ای چنین ضعیف رسیده‌بود، خیلی ناامید شد. گفت: داشتن گنجینه‏ای از انبوه معلومات که بتواند از نسلی به نسل دیگر منتقل شود، چیز جالبی است، اما یک آفت بزرگ دارد؛ ممکن است ایده‎های مفیدی که منتقل می‌شوند برای نسل بعدی خیلی کاربردی نباشند. زمانی می‎رسد ایده‎هایی که به آرامی روی هم تلنبار شده‎اند، فقط چیز‌های عملی و مفید نباشند؛ بلکه انبوهی از تعصب و باور‌های عجیب و غریب هم در آن‌ها وجود داشته‌باشد. راهی برای دوری از این آفت کشف شده و آن راه، تردید در مورد چیزی است که از نسل گذشته به ما منتقل شده‌است. هر کس به جای اطمینان به تجربیات گذشته، تلاش کند موضوع را خودش تجربه کند و این است آنچه علم نامیده می‌شود؛ نتیجه اکتشافی که ارزش امتحان کردن دوباره را دارد و نه اطمینان به تجربه نسل گذشته. من علم را این گونه می‎بینم و این بهترین تعریفی است که بلدم. قشنگی‎ها و شگفتی‎های این دنیا، با توجه به تجربه‎های جدید کشف‌می‎شوند.»

منبع: جام جم

برچسب ها: علم ، تفکر
اخبار پیشنهادی
تبادل نظر
آدرس ایمیل خود را با فرمت مناسب وارد نمایید.