کتاب دختران اُ پی دی خاطرات مینا کمایی، دختر آبادانی از سالهای جنگ را روایت میکند، سالهایی که به عنوان امدادگر و بسیجی فعالیت میکرد.
مینا کمایی از دختران شجاع آبادان بود که پس از شروع جنگ تحمیلی به رغم ناامنی شهر، در آبادانی که زیر آتش توپ و خمپاره بود ماند و به همراه تعدادی از دوستانش کار امدادرسانی به مجروحان را انجام داد؛ او و همراهانش خطر را به جان خریدند تا به دیگران کمک کنند و مایه دلگرمی باشند. مینا کمایی در این کتاب خاطرات خود را بازگو کرده است و خواننده را به روزهای آغاز تجاوز رژیم بعث عراق به ایران اسلامی میبرد.
سیر این روایت از سالهای قبل از جنگ و زمان مدرسه مینا و دوستانش آغاز و با شروع جنگ و اصرار این دختر شجاع برای ماندن در منطقه جنگی و کمک ادامه یافته و با شهادت خواهر کوچکش و افتخار دیدار با امام خمینی (ره) پایان مییابد.
این کتاب ۱۰۴ صفحهای به قلم لیلا محمدی توسط انتشارات سوره مهر در زمستان سال ۱۳۹۰ به چاپ رسیده است.
در مقدمه کتاب اشاره شده است که اثر حاضر حاصل ۱۱ ساعت مصاحبه با راوی مینا کمایی است. مصاحبهگر لیلا محمدی نوشته است: «پس از پیاده شدن نوارها بر روی کاغذ با ۷۰۰ صفحه خاطره روبرو بودم و تقاضای خانم کمایی که مایل نبودند بخشی از خاطرات چاپ شود. حال میبایست بدون هیچ دخل و تصرفی با رعایت ترتیب نقل راوی مابقی خاطرات طوری بازنویسی میشد که در سندیت اثر خدشهای وارد نشده و در تاریخ شفاهی جنگ اثری قابل استناد به شمار آید...»
در قسمتی از این کتاب میخوانیم:
«یک ماه بود که خانواده من به اصفهان رفته بودند. در این مدت مهران برای چندمین بار به بهانههای مختلف آمده و از ما خاسته بود که اصفهان برویم و مهرداد یکی دو بار به دیدنشان رفته بودند، اما ما حاضر نمیشدیم برویم، چون میترسیدیم ما را برنگردانند. این بار هم مثل گذشته گفتیم: تو میخواهی به این بهانه ما را بکشانی اصفهان بعدم ما را برنگردانی. خودمان که بلد نیستیم برگردیم. گفت: قول میدهم. صدایم را ضبط کنید. تعهد میدهم که شمارا برگردانم. ما راضی شدیم که برویم. مهران از سپاه برگه تردد گرفت و راه افتادیم. در مسیر اصفهان برف باریده بود و من اولین باری بود که من برف میدیدم. اتوبوس برای نهار درجایی نگه داشت. وقتی مخاستم پیاده شوم میترسیدم پایم را روی برف بگزارم. آخرش هم در طول سفر آنفولانزای شدیدی گرفتم و یکهفتهای که در اصفهان بودیم پدرم چند بار مرا به دکتر برد. مهران مرتب سربهسرمان میگذاشت. فرار میکنم و برتان نمیگردانم؛ اما به قولش عمل کرد. وقتی سرماخوردگی من خوب شد ما را برگرداند...»
به شهادت رسیدن خواهر نوجوان راوی توسط منافقین در اصفهان، دیدار با امام خمینی، پذیرایی از خانواده شهدا در هتل بهبهان، انفجار انبار دارویی بیمارستان نفت توسط عراقیها و وضعیت شهر خرمشهر پس از آزادی، عمده موارد مطرح شده در این خاطرات است، که خواندن آن را به تمامی افراد که خواهان شنیدن خاطرات ارزشمند محافظان کشور هستند توصیه میکنیم.