هربار سرموضوعی بحثشان میشود اولین جملهای را که پیش ازهر گفتوگویی میشنود این است:همهاش تقصیر تو بود، من که کاری نکردم. وقتی او ادامه میدهد که دنبال مقصر نمیگردد و فقط میخواهد درباره ماجرایی که پیش آمده حرف بزند. باز هم این جمله را میشنود. همهاش تقصیر توست چه حرفی بزنیم؟ تو مقصری. نباید این کار را میکردی یا باید فلان کار را انجام میدادی و بعد هم ادامه مکالمه. سرزنش و سرزنش و... و کلی حرف نزده و بغضی در گلو.
زن این حرفها را با بغض میزند. اینکه درهر بحث و دعوایی شوهرش دنبال مقصر میگردد: «می دانی وقتی ماجرایی پیش میآید من نمیخواهم خودم را تبرئه کنم و بگویم تقصیری نداشتهام، اما همسرم دائم میخواهد خودش را از هر مشکلی مبرا نشان دهد برای همین تا مسألهای پیش میآید، میگوید تقصیر توست. آخر انداختن همه مشکلات گردن من مگر چه مشکلی از مشکلات زندگیمان حل میکند؟ مگرمن در یک محکمه با یک قاضی زندگی میکنم که دائم دنبال پیدا کردن مقصر است؟ به نظرمن مشکلات زندگی اصلاً این طوری حل نمیشود. مقصریابی فقط همه چیز را بدتر میکند. وقتی زوجهایی را میبینم که با هم حرف میزنند و مشکلاتشان را حل میکنند، بدجوری دلم میگیرد. اینکه میتوان درباره موضوعی حرف زد و نتیجه گرفت بدون اینکه دنبال مقصر ماجرا بگردیم.»
شما در دعواها و بحثهای خانوادگیتان چگونه رفتار میکنید؟ آیا شما هم دنبال مقصر میگردید و تلاش میکنید همه مشکلات را گردن کس دیگری بیندازید یا نه سعی میکنید بدون پیدا کردن مقصر با هم گفتگو کنید؟ فرقی نمیکند دعوای خانوادگیتان چه دلیلی دارد مثلاً درباره مسائل و مشکلات مالی است یا گلایه از استرسهای شغلی یا روابط خانوادگی یا مشکل در تربیت فرزندان یعنی نزاعتان هر دلیلی هم که دارد مهم این است که شما بتوانید حلش کنید. آیا شما قادر به این کارهستید یا دنبال مقصرید؟
مرد میانسالی درمترو تهران بلندبلند با خودش حرف میزند: «من مقصرم... من مقصرم»، همه نگاهها به سمتش جلب میشود. رو به همه میگوید که همسر و فرزندانش در همه مشکلات زندگی او را متهم و مقصرمیدانند. آن قدر دلش از این ماجرا پر است که ترجیح داده با همه این طور در ملأعام درددل کند: «مگر میشود درباره یک موضوع هم من بیتقصیرنباشم؟ مگر میشود؟ اصلاً شما هم بیایید همه مشکلات زندگی را گردن من بیندازید، چون من همیشه مقصرم...»
مرد جوان ازهمسرش گلایهمند است. اینکه همیشه به جای حرف و گفتگو میخواهد او را مقصر مشکلاتشان جلوه دهد وخودش قربانی بیگناه ماجرا باشد: «به نظرم آدمهایی که خودشان را خیلی عاقل و کامل میدانند بیشتر این مدلی هستند.
فکر میکنند هیچ اشتباهی نمیکنند و اگر قصوری هم هست بهخاطرعیبهای طرف مقابلشان است و خودشان عیبی ندارند. این آدمها انتقادپذیر نیستند. مثلاً درباره تربیت بچهها هر مشکلی پیش میآید همسرم میگوید تو مقصر بودی. اگر فلان کلاس میروند و بد از آب در میآید میگوید همهاش تقصیر توست. آنقدر از جمله «تقصیر توست» استفاده کرده که گاهی با شنیدن این جمله دلم میخواهد داد بزنم. ممکن است حتی در موضوعی من مقصر باشم، اما به هر حال زندگی آزمون و خطاست. مگر این طور نیست؟ مثلاً من فکر میکردهام پسرم اگر کلاس فوتبال برود برایش خوب است، اما کلاس برایش خوب نبوده اینکه در اینجا هم من مقصرماجرا شوم آیا به زندگیمان کمک میکند؟ متهم کردن، انگ زدن و دنبال مقصر گشتن چیزی را حل نمیکند.»
گاهی در روابطمان اینکه همیشه مقصر ماجرا باشیم قدرت تصمیمگیریمان را کم میکند. چون میترسیم نتایج آن طور که میخواهیم پیش نرود و باز برچسب مقصر بخوریم. حالا این مقصریابی چه تبعاتی دارد و راهکارهای مقابله با آن کدام است؟
بیشتربخوانید
زهرا نیکزاد، روانشناس در گفتگو با ما در این باره بیشتر توضیح میدهد: «افراد عموماً وقتی دیگران را مقصر میدانند که تیپ شخصیتیشان مسئولیتپذیر نیست. حالا چرا مسئولیتپذیر نیستند، مهمترین دلیلش این است که سرزنش دیگران راحتتر از سرزنش خودشان است. پس جوری رفتارمی کنند که دیگران را متهم کنند و تقصیر را گردن آنها بیندازند. مثل والدینی که دائم کودکشان را سرزنش میکنند یا زوجی که همیشه تصمیمات همسرش را دلیل اختلاف بین خودشان میداند. آدمها گرایش ذاتی به نقش قربانی بودن دارند. علت هم این است که در فرهنگ ما در کتاب و فیلمها افراد قربانی معمولاً در جایگاه ویژهتری قراردارند و حتی زمانی که ما قربانی هستیم ممکن است سطح برخی هورمونهای نشاط آور در بدنمان بالاتر برود و افراد در موقعیت قربانی بودن حس لذت را تجربه کنند. مسأله دیگر آنکه افراد تحت تأثیر دروغگویی به مقصریابی میپردازند، یعنی فرد سبک دائماش کتمانگری است و دائم حقیقت را کتمان میکند و زمانی که در مسألهای حقیقت ماجرا را پیدا کند اولین راهحلش این است که فرد مقابل را مقصر بداند.»،
اما مقصریابی دلایل روانشناختی دیگری هم دارد که در ادامه این روانشناس به آنها اشاره میکند: «توجیه دیگرمکانیسم روانی این مسأله است یعنی همان دلیل تراشی که فروید هم در نظریاتش مطرح میکند به این شکل که همه ما تمایل داریم برای هرچیز دلیل منطقی پیدا کنیم. وقتی که اتفاق اشتباهی میافتد میخواهیم مشکل را پیدا کنیم و به شکلی به آن پایان دهیم و همیشه راحتترین دلیل برای مکانیسمهای ذهنی ما مقصرسازی است چرا که از بقیه هم در دسترستر است.»،
اما راه حل این مشکل چیست؟ اگر شخصیت مقصریاب داریم چطور باید کنترلش کنیم تا کمترین آسیب را ببینیم که نیکزاد در پاسخ به این سؤال هم تأکید میکند: «اول ازهمه اینکه مسئولیتپذیر باشیم و مسئولیت کارهای خودمان را بپذیریم و به این باور برسیم در زندگی هرکس اشتباههایی دارد و تصویر کمالگرایانه نداشته باشیم. در زندگی هیچکس عملکرد بینقصی ندارد. حقیقت زندگی همین است که همه آدمها در کنار عملکرد مثبت خلأهایی هم دارند. مسأله بعدی خودآگاهی است؛ اینکه آگاه باشیم که چه زمان سرزنشگری میکنیم. وقتی بدانیم در چه موقعیتها و چه زمانهایی سرزنشگری میکنیم کنترلش راحتتر است. پیش زمینه کنترل خودآگاهی است. بدانیم به فهم و درک مشکل رسیدهایم. اکثر ما دیگران را سرزنش میکنیم، چون از درک مشکل ناتوانیم و با درک سطحی خودمان واکنش نشان میدهیم وهراطلاعاتی را که از بیرون به سطح ادراکی ما میرسد رد میکنیم و براساس تحلیلهای ذهنیمان که حاصل خطاهای شناختیمان است تصمیم میگیریم. در این موقعیتها نباید بر اساس تحلیلهای خودمان تصمیم بگیریم. تکنیک دیگر همدلی است که خودمان را جای دیگران قرار دهیم. وقتی با فرد مقابل همدلی میکنید در جایگاه همسو قرار میگیرید. درهمدلی پل ارتباطی قوی بین افراد ایجاد میشود واحتمال نظرخواهی بین افراد بیشترمیشود. کنترل خشم راهکار دیگر است. برخی نمیتوانند خشمشان را کنترل کنند، مقصر دانستن دیگران سطح خشم را کاهش میدهد. اگرمهارتهای مهار خشم را بیاموزیم تأثیرمستقیم بر کنترل مقصر قلمداد کردن افراد دارد.»
پس دفعه بعد اگر در دعوای خانوادگیمان اولین جملهای که به ذهنمان آمد این بود که «تو مقصری، مقصراصلی تو هستی. همهاش تقصیر تو بود»، به این فکر کنیم که ما هم بهعنوان یک طرف دعوا و بحث چندان بیتقصیر نیستیم.
منبع: روزنامه ایران