روز ۲۵ شهریور سال۱۳۲۰ «رضاخان» استعفایی که برایش نوشته شده بود را امضا کرد و بهسرعت به سمت اصفهان رفت تا دست اهل و عیال را بگیرد و به تبعید برود.
در این استعفای اجباری ماجرا فقط این نبود که «دیکتاتور» را خود انگلیسیها سر کار آورده بودند و حالا میخواستند به بهانه گرایش و تمایل او به سمت هیتلر و آلمانیها، ریشه سلطنتش را بسوزانند. انگلیسیها خودشان چند سال پیش به «رضاخان» چراغ سبز نشان داده بودند تا دست آلمانیها را در ایران باز بگذارد....
یک رویداد به ظاهر معمولی
وضعیت آشفته اقتصادی آلمان پس از جنگ جهانی اول و دلواپسی انگلیسیها از اینکه مبادا این کشور به دام کمونیستها بیفتد سبب شد آنها رضایت بدهند چند سالی ژرمنها در ایران و در عرصه اقتصادی، سیاسی و اجتماعی فعالیت کنند. سال۱۳۲۰ و شدت گرفتن جنگ دوم جهانی، اما وضعیت را تغییر داد. حالا فعالیت آلمان هیتلری در ایران به هیچوجه با منافع انگلیس و سایر دولتهای متفق جور درنمیآمد.
فشارهای لندن و مسکو به رضاخان برای کوتاه کردن دست آلمان از ایران هم از همین جا شروع شد. آن هم در حالی که سرسلسله پهلوی داشت با دستدست کردن، برای خودش مثلاً وقت میخرید تا ببیند کفه ترازوی جنگ دوم جهانی به کدام سمت سنگینی میکند. «وینستون چرچیل» در خاطراتش مینویسد: «نقشه برکناری رضاشاه مدتی پیش از اخطار انگلستان و شوروی به ایران درباره فعالیت آلمانها در ایران گرفته شده بود». یعنی انگلیسیها برای مسئله سلطنت و نوع حکمرانی در ایران تصمیمشان را مدتها پیش گرفته و فقط منتظر بهانهای مثل جنگ جهانی و هیتلر بودند.
اگر حال و حوصله سرکشی به کوچه پسکوچههای تاریخ را داشته باشید و مثلاً سری به رخدادهای سال۱۳۱۵ بزنید میبینید تقویمهای تاریخ نوشتهاند در آذرماه سال۱۳۱۵ وقتی رضاخان در اوج قدرت است، «سِر ریدر ویلیام بولارد» به عنوان وزیرمختار انگلستان، وارد تهران میشود. این مناسبت و ماجرا در نگاه اول یک رویداد دیپلماتیک معمولی به نظر میرسد، اما اگر حرفهای چرچیل را گوشه ذهن داشته باشید و بعد هم بدانید سال۱۳۲۰، نقشآفرین اصلی ماجرای کنار گذاشتن رضاخان همین جناب «بولارد» است، آن وقت نمیشود ورود چهار سال و اندی پیش او به ایران را یک رویداد و سفر دیپلماتیک عادی به حساب آورد.
پروژه برگرداندن قاجاریه
«ریدر بولارد» سال۱۹۰۶ وقتی فقط ۲۱ سال دارد، پس از تمام کردن کالج وارد بخش کنسولی آسیای غربی در وزارت خارجه انگلیس میشود. این حضور، فرصت مناسبی را برایش فراهم میکند تا شناخت نسبتاً خوبی از این منطقه بدست آورد. درست در همان سالهایی که قیام مشروطهخواهی در ایران آغاز میشود، بولارد وارد دانشگاه شده و دست بر قضا با شرقشناس معروف یعنی ادوارد براون آشنا میشود. از همین آشنایی هم نهایت استفاده را میکند و اطلاعات دقیقی درخصوص وضعیت فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی ایران بدست میآورد. البته به اینها هم اکتفا نکرده و به کمک «براون» به زبانهای عربی، ترکی و فارسی نیز تسلط خوبی پیدا میکند.
با همین تسلط به چند زبان، به محض تمام کردن دوره دانشگاه و با آغاز جنگ جهانی اول به عنوان سفیر انگلیس به سرزمین عثمانیها میرود. در همین دوران هم برای انعقاد یک قرارداد گمرکی، مدتی به ایران میآید و از نزدیک با کشورمان آشنا میشود؛ بنابراین سال ۱۳۱۵، انگلیسیها سفیر و همهکارهای را به تهران میفرستند که بهخوبی کشور و منطقه مأموریتش را میشناسد و هر کاری که لازم باشد از دستش برآید. بهخصوص اگر قرار باشد برنامهای را در ایران اجرا کند که انگلیس بتواند به وسیله آن هم دُم رضاخان را بچیند تا دیگر هوای هیتلر شدن به سرش نزند و هم حکومت یا دیکتاتوری را جایگزین که صددرصد منافع انگلیس را در ایران تضمین کند. درضمن با این کار، روسها و برخی محافل خاص سیاسی در انگلیس را که به دنبال سرنگونی رضاخان و برگرداندن دوباره حکومت قاجارها هستند ناامید کند.
به کمک فروغی
نقشه انگلیسیها البته خیلی هم چیز پیچیدهای نبود. پدر را همانطور که آورده بودند، میبردند و پسر را جایش میگذاشتند تا هم سلطنت حفظ شود و هم آب از آب سیاست تکان نخورد. وضعیت و اوضاع ایران، اما به دلایلی که بالاتر گفتیم، به خاطر حساسیت روسها، حضور قدرتمندانه آلمانیها و همچنین تیز شدن شاخکهای نفتی آمریکا پیچیده و حساس بود. با این حال «بولارد» که پنج سال گذشته را به محکم کردن روابطش با سیاستمداران پشت پرده ایران گذرانده و نفوذش را هم در همه جا گسترش داده بود، توانست اوضاع را به سمت و سویی که دولت انگلیس میخواهد، پیش ببرد.
از داخلیها هم «فروغی» به کمکش آمد تا درنهایت، کار به تمیزترین شکل ممکن انجام شود. «بولارد» نقشش را بهخوبی ایفا کرد، چون او توانست آمریکاییها را هم قانع کند که بهترین گزینه ممکن برای حفظ منافع انگلیس و آمریکا در ایران، نه برقراری جمهوری بلکه حفظ سلطنت پهلوی است. شاه جوان و بیتجربه هم با این قول و قرار که هرگز مثل پدرش به سمت آلمان یا شوروی غش نکند، بر تخت سلطنت نشست.
با رفتن رضاخان، اگرچه ظاهراً آبها از آسیاب افتاد، اما مأموریت، دخالت و حضور «بولارد» در امور سیاسی ایران کاهش پیدا نکرد. اسناد و نوشتههایی هم که از آن دوره باقی مانده است نشان میدهد آقای وزیرمختار به مدت چند سال تقریباً همهکاره شاه نو تاج و تخت بود.
پایگاه اینترنتی «مؤسسه مطالعات تاریخ معاصر ایران» در این باره نوشته است: «.. وی توانسته بود به طور کامل توجه و اعتماد محمدرضا پهلوی را به خود جلب کند... بهحدی که محمدرضا، شکایت و گلهمندی از وزرای خود را نزد او مطرح میکرد. در بخشی از نامه «بولارد» به وزارت خارجه انگلیس آمده است: من بهتازگی یک پیغام محرمانه از شاه دریافت کردم حاکی از اینکه او مایل است بیشتر اوقات من را، تنها و بدون اطلاع دیگر سیاستمداران، ملاقات کند. شاه گفت که احساس میکند بعضی از وزیران واقعیت را به خاطر منافع خودشان تحریف میکنند!».
«بولارد» تا پایان دوره کاری و آغاز بازنشستگیاش در ایران ماند و پس از آن مدیر مؤسسه مطالعات مستعمراتی در آکسفورد شد. او سال۱۹۷۶ و سه سال پیش از اینکه مردم ایران «محمدرضا» را از قدرت کنار بزنند، مُرد. «بولارد» زنده نماند تا ببیند چطور برنامهها و سیاستهای دیکتاتورساز لندن در ایران رنگ باخت و آخرین تلاشها و برنامهریزیهای انگلیس و آمریکا به جای حفظ سلسله پهلوی، به سلطنتسوزی سرعت بخشید.
منبع: قدس