خیلی ازاقوام به مادرم میگفتندمگربچههایت راازسرراه آوردهای که میگذاری به جبهه بروند. مادرم بااینکه اصلاًسوادنداشت میگفت مگراینهابرای من هستندکه بخواهم نگهشان دارم. میگفت پدرشان، حسین متعلق به دنیای دیگری بودواینهاهم متعلق به دنیای دیگری هستند.
دقایقی برای سازماندهی و اداره این لشکر زحمات زیادی کشید. یاد گرفتن کامل زبان عربی، آموختن ویژگیها و فرهنگ عراقیها، و درک تفاوتهای ناشی از تفاوت فرهنگ و بینش نیروهای مجاهدین عراقی و اسرای عراقی جزو سختیهای کار فرماندهی تیپ بدر بود.
عبدی در یکی از مأموریتهای برون مرزی توسط شخصی به نام «ابونبیل» در محل قراری در خیابان الرشید بغداد، لو رفت و اسیر چنگال بعثیون عراق شد. طبق اسناد به دست آمده عبدالزهرا در یکی از زندانهای عراق اعدام و به شهادت رسیدند.
حسن برادر فرمانده لشکر بود و با وجود اینکه حدود ۵۰ متر آن طرفتر، برادر بزرگتر درحال فرماندهی لشکر بود، برادر کوچکتر، این طرف با بدن مجروح منتظر نیروی امدادی بود و نه حسن از برادر بزرگتر توقعی داشت و نه باقر به او کاری داشت.