سیده فاطمه مطهری در وبلاگ وادي نوشت:زینب هنگامی که مشاهده می کند که زیارتم می کنید ؛ صدایتان می کند ای کاش در جنگ حاضر می شدید که مرا به اسیری نمی بردند و مرا غارت نمی کردند .
سیده فاطمه مطهری در وبلاگ وادي نوشت: دخترک دهان و چانهاش میلرزید … وقتی همه کیفش را به فروشنده نشان داد، دستهایش را جلو آورد و گفت «ببین! ببین! من با نون کارگری بزرگ شدم … نه بابام دزد بوده نه مامانم»
سیده فاطمه مطهری در وبلاگ وادی نوشت:آن انتظار کشیدنهای گاهی چند روزه برای دیدن عکسها، آن حس شیرین بیشتر جا داشتن نگاتیو فیلم، حتی لحظه فهمیدن سوختن عکسهای زیبا، همهشان لذت بخش بود و قشنگ.
سیده فاطمه مطهری در وبلاگ وادي نوشت: به سنگهایی بازوانم میخورند که روزی دست شما به آن خورده … در غاری نماز خواندم که روزی شما آنجا به عبادت خدا مشغول بودید ....